خدای خوبی ها

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : خدای خوبی ها: پیش به سوی شناخت خدا/مهدی خدامیان آرانی

مشخصات نشر : قم: وثوق، 1391

مشخصات ظاهری : 173 ص.

فروست : اندیشه سبز؛ 40

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 2919301

ص: 1

اشاره

ص: 2

خدای خوبی ها: پیش به سوی شناخت خدا

مهدی خدامیان آرانی

ص: 3

ص: 4

فهرست

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ

خدایا! می خواهم برای تو بنویسم، درباره تو می نویسم، خوب می دانم اگر توفیق تو نباشد، این کار چقدر سخت است!

خودت آگاه هستی که قلم من سرگردان و حیران است، دست از نوشتن برمی دارم و به سوی رحمتت چشم می دوزم و از تو یاری می خواهم.

خدایا! وقت سحر است، شب اوّل ماه رمضان است و من قلم در دست دارم و جز حیرت چیزی ندارم؛ نمی دانم چه زمان، لطف خود را بر من ارزانی می داری، می خواهم برای دوستانم از تو سخن بگویم، می خواهم احادیث اهلاهل بیت(علیهم السلام) را برای آن ها بازگو کنم، دوست دارم که همه تو را آن گونه بشناسند که امامان معصوم(علیه السلام) بیان کرده اند، این هدف من است.

تو باید یاریم کنی؛ تو باید به قلم من نظر کنی؛ تو خود می دانی من عهد کردم که این کتاب را از سخنان اهلاهل بیت(علیهم السلام) بنویسم؛ زیرا باور دارم که آنان بهتر از هر فیلسوف و عارفی، تو را شناخته اند و کلمات و سخنانشان چراغ راه ما می باشد.

ص: 7

خدایا! بنده روسیاه تو هستم، از خود هیچ ندارم، به لطف و کرم تو دل بسته ام، حاجت مرا بده و به من قدرت نوشتن عنایت کن، کمکم کن تا دوستانم را با معرفت و عرفان تو بیشتر آشنا کنم که تو خدای خوبی ها هستی.

خدایا! همه زیبایی ها و خوبی ها از آن توست، تو هیچ کس را ناامید نمی کنی، پس یاریم کن که دوستانم منتظر من هستند.

بنده ناچیز تو: مهدی

مرداد ماه 1390

ص: 8

بیا خودت قلب مرا نجات بده!

مدّت ها به این فکر بودم که خدا چه سخن و کلامی را بیش از همه دوست دارد، می خواستم بدانم که چگونه می توانم محبّت خدا را به سوی خود جذب کنم.

یک روز که داشتم سخنان پیامبر را می خوانم به جواب خود رسیدم، آن سخن چنین بود: «یک ذکر هست که خدا آن را بیش از همه دوست دارد، آیا می دانی آن سخن چیست؟ لا إله إلاّ اللّه، وقتی بنده ای از بندگان خدا این ذکر را با تمام وجود و با صدای بلند می گوید، گناهان او از پرونده اعمالش فرو می ریزد».(1)

آیا تا به حال در فصل پاییز به درختان نگاه کرده ای؟ وقتی باد می وزد برگ های زرد درختان بر روی زمین می ریزند، وقتی تو ذکر لا اله إلاّ اللّه را با صدای بلند می گویی، گناهان تو پاک و روح تو از آلودگی ها زدوده می گردد.

اکنون باید فکر کنی که معنای این ذکر چیست؟

تو این باور را بر زبان می آوری که هیچ معبودی جز خدای یگانه نداری. هیچ کس و هیچ چیز در زندگی تو جای خدا را نگرفته است. تو فقط یک خدا داری و فقط دل به او بسته ای.

لا إله إلاّ اللّه.

تو خود می دانی که زندگی امروز بشر پر از زرق و برق و چیزهایی است که دل آدمی را می رباید. امروزه دنیا همه زیبایی و دل فریبی خود را به نمایش گذاشته

ص: 9


1- 1. . عن ابن عبّاس، عن النبیّ صلی الله علیه و آله قال: ما من الکلام کلمة أحبّ إلی اللّه عزّ وجلّ لا إله إلاّ اللّه، وما من عبد یقول: لا إله إلاّ اللّه یمد بها صوته فیفرغ إلاّ تناثرت ذنوبه تحت قدمیه کما یتناثر ورق الشجر تحتها: التوحید للصدوق ص 22، ثواب الأعمال ص 6، وسائل الشیعة ج 7 ص 215، مکارم الأخلاق ص 309، بحار الأنوار ج 90 ص 196، نور البراهین ج 1 ص 70، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 422.

است. این دنیا هر لحظه، دل تو را مشغول خود می کند و تو فقط کافی است یک لحظه غفلت نمایی، می بینی که کسی یا چیزی دل تو را از آنِ خود می کند، آن لحظه دیگر آن کس یا آن چیز بُت تو می شود، به پای دل تو زنجیری بسته می شود و تو دیگر زمینی می شوی، امّا ناگهان نسیم رحمت خدا می وزد و تو از عمق وجود خود می گویی: لا إله إلاّ اللّه

و یک باره همه بُت ها را از دل خود بیرون می ریزی. یک آن، می فهمی که دل تو ارزش زیادی دارد، حیف است که این دل را اسیر این دنیا و زیبایی های فریبنده آن کنی. دنیا وفا ندارد، بقا ندارد، تو باید به چیزی دل ببندی که پایدار است و باقی.

تو با همه وجودت شعار توحید سر می دهی. با صدای بلند فریاد برمی آوری که من فقط خدای یگانه را به خدایی قبول دارم و از همه بت ها بیزارم!

این سخن با دل تو چه می کند؟

همه تاریکی ها و سیاهی ها از دل تو زدوده می شود، تو دیگر رو به سوی خدا کرده ای و از همه زمینی ها دل کنده ای. آفرین بر تو!

اجازه می دهی یک خاطره برایت نقل کنم؟

قرار بود که یکی از کتاب هایم را برای ناشر بفرستم تا برای گرفتن مجوّز آن اقدام نماید. فایل آن را آماده کرده بودم و می خواستم آن را ایمیل کنم. امّا آن روز اینترنت من قطع شده بود. ناچار شدم به «کافی نت» مراجعه کنم. فایل را در کامپیوتر آنجا ذخیره کردم و همین که خواستم فایل را ایمیل کنم، کامپیوتر قفل کرد و مجبور شدم کامپیوتر را «خاموش و روشن» کنم. وقتی بار دیگر، کامپیوتر روشن شد، هر چه گشتم فایل کتاب خودم را پیدا نکردم. تعجّب کردم، من فایل را در این کامپیوتر ذخیره کرده بودم امّا چرا حذف شده بود؟

ص: 10

از مسئول کافی نت سؤل کردم، او به من نکته ای گفت که من نمی دانستم، او به من گفت:

-- کامپیوتر اینجا به گونه ای تنظیم شده است که هر وقت «خاموش و روشن» می شود، به طور اتوماتیک همه اطّلاعات جدید آن پاک می شود و با تنظیمات اولیّه بالا می آید.

-- یعنی هر فایل و اطّلاعاتی را که در این کامپیوتر کپی کنم از بین می رود.

-- بله.

-- چرا شما این کار را کرده اید؟

-- برای این که کامپیوتر برای استفاده افراد مختلف است، کامپیوتر شخصی نیست. شما ممکن است فراموش کنید اطّلاعات خود را حذف کنید و از طرفی هم دوست نداشته باشید کسی از اطّلاعات شما باخبر شود.

آن روز با خود فکر کردم که کاش دل من هم مثل این کامپیوتر بود، وقتی وارد زندگی این دنیا می شوم، دلم رنگ و بوی دنیا را می گیرد، به کسی یا چیزی دل می بندم، برای خود بتی می سازم. کاش کامپیوتر دل را می توانستم «خاموش و روشن» کنم و همه دلبستگی ها از دلم پاک می شد، دل من به همان تنظیم اولیّه اش باز می گشت. تنظیمی که خدا برای آن قرار داده است و نام آن «فطرت» است.

مدّت ها در این فکر بودم، از خود سوال می کردم که کلیدِ «خاموش و روشن» قلب من چیست؟

از خیلی ها سوال کردم، کسی پاسخ مرا نداد، بعضی ها اصلاً نمی فهمیدند که من چه می گویم و چه می خواهم.

در سفری که به مکّه رفته بودم، از خدا خواستم که به من کمک کند تا پاسخ

ص: 11

خود را دریابم. امروز فقط سه روز است که از مکّه بازگشته ام و به این حدیث پیامبر برخورد نمودم. من جواب سوال خود را در اینجا یافتم.

کلیدِ «خاموش و روشن» قلب، همان ذکر لا إله إلاّ اللّه است. وقتی دل من اسیر و دلباخته دنیا و زیبایی های بی وفای آن می شود، فقط و فقط این ذکر است که می تواند مرا نجات بدهد، البتّه به شرط این که از قلب خود این ذکر را بگویم. اکنون از همه وجودم فریاد برمی آورم:

لا إله إلاّ اللّه.

جز تو خدایی ندارم، با همه بت ها و دلبستگی ها قهر می کنم، از هر چیز که بخواهد جای تو را در دل من بگیرد بیزاری می جویم، فقط تو را می خواهم و به سوی تو می آیم.

لا إله إلاّ اللّه.

فقط تو خدای من هستی!

و اکنون که سخن به اینجا رسید می خواهم با خدای خود سخن بگویم:

ای خدای مهربان!

من انسانی معمولی هستم. انسانی که دلش با دیدن زیبایی هایِ دنیا، شیفته آن می گردد. من ادّعای زیادی ندارم، حقیقت را می گویم، تو که از دل بیشتر از من آگاه هستی! من به آن مقام نرسیده ام که زیبایی ببینم و شیفته آن نگردم.

دنیا با هزاران رنگ در پیش من جلوه گری می کند و دل من هم به دنبال او می رود، شیفته دنیا می شوم، عروس دنیا، بت دل من می شود و جای تو را می گیرد.

ای خدای دوست داشتنی!

این حکایت دل من است که حال آن را با صداقت برایت گفتم. اکنون از تو

ص: 12

خواهشی دارم، از تو می خواهم وقتی دل من شیفته دنیا شد، کلمه لا إله إلاّ اللّه را بر زبانم و روحم جاری کنی، کاری کنی که دل من، یک بار «خاموش و روشن» شود، آن وقت قلب من به تنظیم اولیّه اش برگردد، همه دلبستگی های جدید که در قلب من نقش بسته، پاک گردد و دوباره من فقط دلباخته تو شوم.

خدایا! این تقاضای کوچکی است که من از تو دارم، برای تو هیچ کاری ندارد که این دعای مرا مستجاب گردانی! امّا خودم خوب می دانم که این خواسته برای من کوچک نیست، این خواسته بزرگی است، سلامت روح و جان مرا تضمین می کند، سعادت دنیا و آخرت را برایم به ارمغان می آورد.

ص: 13

دژ محکم خدا را می طلبم !

اینجا نیشابور است، شهر علم و دانش. علمای بزرگی در این شهر زندگی می کنند، همه آن ها اهل حدیث هستند. امروز خبردار شده اند که امام رضا(علیه السلام) به این شهر می آید. همه آن ها به استقبال آن حضرت آمده اند، آن ها دوست دارند که از ایشان حدیثی بشنوند.

مأمون دستور داده است تا امام رضا(علیه السلام) مدّت زیادی در نیشابور نماند، او می داند که اگر مردم فرصت پیدا کنند و با امام رضا(علیه السلام) آشنا شوند، خطری بزرگ حکومت را تهدید خواهد نمود.

خبر می رسد که امام رضا(علیه السلام) از شهر نیشابور حرکت می کند، غوغایی در میان علمای شهر برپامی شود. چند نفر از بزرگان آن ها نزد امام می آیند و یکی از آن ها چنین می گوید: ای پسر رسول خدا! از میان ما می روی و ما هنوز از تو حدیثی نشنیده ایم!

دیگری می گوید: تو را به حقّ پدر بزرگوارت، قسم می دهیم که حدیثی برای ما بگویید تا ما از شما یادگار داشته باشیم.

امام لبخندی می زند، همه خوشحال می شوند، قلم های خود را در دست می گیرند تا سخن امام را بنویسند. اکنون امام رو به آنان می کند و می فرماید: «من این حدیث را از پدرانم از پیامبر برای شما نقل می کنم. پیامبر این حدیث را از

ص: 14

جبرئیل شنیده است که خدا فرموده است: لا إله إلاّ اللّه، دژِ محکم من است، هر کس وارد این دژ بشود از عذاب جهنّم در امان خواهد بود».

اکنون سخن امام به پایان رسیده و موقع حرکت است. همه با امام خداحافظی می کنند. هنوز امام چند قدم دور نشده است که بار دیگر چنین می فرماید: «بِشُروطِها وَ أَنا مِنْ شُروطِها».

آیا می دانی منظور امام از این سخن چیست؟

امام می خواهد بگوید که فقط گفتن لا إله إلاّ اللّه کفایت نمی کند، باید به همه شرایط آن نیز عمل نمود. یکی از مهم ترین شرایط توحید، اعتقاد به امامت است. تو باید امام زمانِ خود را بشناسی و تسلیم امر او باشی. آری! توحید بدون ولایت امام زمان نمی تواند تو را از عذاب خدا نجات بدهد.(1)

ص: 15


1- 2. . عن إسحاق بن راهویه، قال: «لمّا وافی أبو الحسن الرضا علیه السلام بنیسابور وأراد أن یخرج منها إلی المأمون، اجتمع إلیه أصحاب الحدیث فقالوا له: یا بن رسول اللّه، ترحل عنّا ولا تحدّثنا بحدیثٍ فنستفیده منک؟ وکان قد قعد فی العماریة، فأطلع رأسه وقال: سمعتُ أبی موسی بن جعفر یقول: سمعتُ أبی جعفر بن محمّد یقول: سمعتُ أبی محمّد بن علی یقول: سمعتُ أبی علی بن الحسین یقول: سمعتُ أبی الحسین بن علی بن أبی طالب یقول: سمعتُ أبی أمیر المؤنین علی بن أبی طالب یقول: سمعتُ رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: سمعتُ جبرئیل یقول: سمعتُ اللّه جلّ جلاله یقول: لا إله إلاّ اللّه حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی. قال: فلمّا مرّت الراحلة نادانا: بشروطها، وأنا من شروطها»: التوحید للصدوق ص 25، الأمالی للصدوق ص 306، ثواب الأعمال ص 6، عیون أخبار الرضا ج 1 ص 144، معانی الأخبار ص 371، الجواهر السنیة ص 22، بحار الأنوار ج 3 ص 7 و ج 49 ص 123، نور البراهین ج 1 ص 76، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 39، بشارة المصطفی ص 413، وراجع روضة الواعظین ص 42، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 296، ینابیع المودّة ج 3 ص 123.

من اهل توحید را دوست دارم

روز قیامت است، غوغایی برپاست، همه مردم برای حسابرسی ایستاده اند، ترس و وحشت بر همه جا سایه افکنده است. گروهی به سوی بهشت روانه شده اند تا مهربانی خدا را در آغوش کشند. گروهی دیگر منتظر هستند تا فرشتگان تکلیف آنان را مشخص کنند. آن ها کسانی هستند که هرگز بت پرست نبوده اند، آن ها خدا را به یگانگی قبول داشته اند، ولی متأسفانه در زندگی دنیا به گناهان زیادی آلوده شده اند.

بعد از لحظاتی، یکی از فرشتگان رو به آنان می کند و به آنان خبر می دهد که شما باید به جهنّم بروید، جرم و گناه شما بسیار سنگین است و باید سزای کارهای خود را ببینید.

در این هنگام آن ها چنین می گویند:

بار خدایا! آیا می خواهی ما را به جهنّم ببری در حالی که ما در دنیا تو را می پرستیدیم و جز تو به خدای دیگری باور نداشتیم؟

تو خودت دیدی که ما در دنیا در مقابل تو سجده می کردیم و این صورت های خود را به خاک می گذاشتیم، اکنون چگونه باور کنیم که تو صورت های ما را در آتش بسوزانی؟

ما دست های خود را به سوی تو بلند می کردیم و تو را می خواندیم. ما همواره تو

ص: 16

را صدا می زدیم. ما فقط به خدایی تو ایمان داشتیم و هرگز غیر تو را پرستش نکرده ایم. آیا می خواهی ما را به عذاب گناهانمان گرفتار کنی؟

در این هنگام خدا با این بندگان خود چنین می گوید:

-- ای بندگان من! شما در دنیا گناهانی انجام داده اید که سزای آن آتش جهنّم است. این آتش، چیزی جز نتیجه اعمال شما نیست. شما این آتش را با خود آورده اید.

-- بار خدایا! ما قبول داریم که گنهکار هستیم و سزاوار این عذاب؛ امّا می خواهیم بدانیم آیا گناه ما بزرگ تر است یا عفو و بخشش تو؟

-- معلوم است که بخشش من از گناه شما بزرگ تر است.

-- آیا مهربانی تو بیشتر است یا گناهان ما؟

-- مهربانی من.

-- تو خود می دانی که ما به یگانگی تو اعتقاد داشتیم. اکنون این اعتقاد به توحید و یگانگی، نزد تو چقدر ارزش دارد؟

-- اعتقاد شما به یگانگی من، بزرگ تر از همه گناهان شماست.

-- اکنون از تو می خواهیم تا عفو و بخشش و رحمتت را بر ما نازل کنی و مهربانی خود را از ما دریغ نداری، ای کسی که با همه مهربان هستی.

صدایی به گوش می رسد، خدا با فرشتگان خود سخن می گوید:

ای فرشتگانم!

به بزرگی و جلال خود قسم می خورم که من کسانی را که به یگانگی من باور دارند از همه بیشتر دوست دارم. بر من لازم است که هرگز اهل توحید را به آتش گرفتار نسازم. این بندگان مرا به بهشت ببرید که من از گناه آنان گذشتم.(1)

ص: 17


1- 3. . عن ابن عبّاس قال: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إذا کان یوم القیامة، أمر اللّه بأقوامٍ ساءت أعمالهم فی دار الدنیا إلی النار، فیقولون: ربّنا کیف تُدخلنا النار وقد کنّا نوحّدک فی دار الدنیا؟... إلی أن قال: فیقول اللّه: ملائکتی، وعزّتی وجلالی، ما خلقتُ خلقاً أحبّ إلیَّ من المقرّین بتوحیدی، وأن لا إله غیری، وحقٌّ علیَّ أن لا أصلی بالنار أهل توحیدی، أدخلوا عبادی الجنّة»: الأمالی للصدوق ص 372، التوحید للصدوق ص 29، روضة الواعظین ص 42، الجواهر السنیة ص 136، بحار الأنوار ج 8 ص 359.

اوّلین قدم در راه بندگی تو

شب بود و باران بهاری بر سر و صورت من می بارید. نسیم هم می وزید و نگاهم به گنبد طلایی خیره مانده بود. آری! من در بهشت روی زمین بودم. من به حرم امام رضا(علیه السلام) پناه آورده بودم.

آقای من!

دلم می خواهد قدری درباره خدا برایم سخن بگویی. تو خود می دانی که من از اوّل زندگی ام تا به حال فقط او را پرستش نموده ام، امّا چه کنم؟ معرفت و شناخت من نسبت به او خیلی کم است، من نیاز دارم که خدا را بهتر و بیشتر بشناسم.

مولای من! باور دارم که هیچ کس مثل شما نمی تواند خدا را برایم معرّفی کند.

وقتی حرف دلم را به آقا گفتم، خیلی آرام شدم. با خود می گفتم او چه موقع جواب مرا خواهد داد؟ نمی دانستم، فقط می دانستم که باید منتظر بمانم!

چند روز گذشت، دیگر بایستی به شهر خود بازمی گشتم. یکی از دوستان خود را دیدم، او مرا سخت در آغوش گرفت، گویی که دلش برای من خیلی تنگ شده بود. همین طور که در آغوشش بودم، کنار گوشم چنین گفت: «أوّلُ عبادةِ اللّه ِ معرفتُهُ». دوست داشتم با او بیشتر باشم، امّا فرصت نبود، تا ساعتی دیگر قطار حرکت می کرد، برای همین با او خداحافظی کردم.

ص: 18

نیم ساعتی بود که قطار حرکت کرده بود و ما از دل دشت های سبز و زیبا عبور می کردیم، من کنار پنجره ایستاده بودم و به این همه زیبایی نگاه می کردم، لاله هایی که سر از خاک بیرون آورده بودند و هر چشمی را مدهوش زیبایی خود می کردند، فصل اردیبهشت که می شود، اطراف مشهد بسیار زیبا می گردد.

ناگهان به یاد آن سخن دوستم افتادم، آن سخن چه بود؟ چه پیامی برای من داشت.

روی صندلی نشستم، رایانه خود را روشن نمودم و به جستجوی آن عبارت پرداختم. می خواستم بدانم آن سخن از کیست و ادامه آن چیست؟

عجیب بود آن سخن از امام رضا(علیه السلام) بود، یک روز گروهی از دانشمندان نزد آن حضرت رفتند و از او خواستند تا برای آن ها در مورد خدا سخن بگوید. امام رضا(علیه السلام) هم سخن آن ها را پذیرفت و سخنان زیبایی را در مورد خدا بیان کرد.

«أوّلُ عبادةِ اللّه ِ معرفتُهُ».

این جمله ای بود که امام سخنرانی خود را با آن آغاز کرده بود.

قطرات اشک از چشمان من جاری شد، ساعتی به سخنان امام فکر کردم، آری! من به دریایی از معارف توحیدی رسیده بودم، اکنون می خواهم برداشت های خود را از سخن امام برای شما بیان کنم.

* * *

تو باید بدانی که اوّلین قدم در راه بندگی خدا، شناخت و معرفت نسبت به اوست.

اگر بخواهی خدا را بشناسی باید با «توحید» آشنا شوی، باید بدانی که خدا یکتاست و همتایی ندارد.

ص: 19

هر کس که خدا را به چیزی مثال بزند و او را همانند چیزی بداند و یا خدا را در ذهن خود تصوّر کند، باید بداند که او خدا را نشناخته است.

تو فقط می توانی به فکر کردن به آنچه خدا آفریده است، بپردازی و به عظمت او پی ببری.

تو باید با عقل خود به شناخت خدا برسی و با فطرت خود به او ایمان بیاوری و با اعتراف به یگانگی او می توانی ایمان خود را کامل کنی.

وقتی می گویی که خدا چگونه است، بدان که خدا را هم ردیف مخلوقاتش قرار داده ای، هیچ کس نمی تواند ذاتِ خدا را بشناسد.

هر کس بگوید خدا کجاست و از چه زمانی بوده است، سوال او بی جاست، زیرا این خداست که مکان و زمان را آفریده است.

او صدای تو را می شنود بدون این که گوش داشته باشد، او تو را می بیند بدون آنکه چشم داشته باشد. او به هر کاری تواناست، هر چه بخواهد آن را انجام می دهد بدون آن که نیاز به چیزی داشته باشد.

بدان که دینداری فقط و فقط بعد از شناخت خدا ممکن است، شناخت خدا هم در این است که خدا را هرگز به چیزی تشبیه نکنی و همه صفات و ویژگی هایی که در بین مخلوقات می بینی از او نفی کنی. آری! خدا هیچ کدام از صفات مخلوقات خود را ندارد.

او مخلوقات خود را آفریده است، امّا به آنان هیچ نیازی ندارد. او در خدایی خود، یگانه است و در بزرگی و یگانگی، بی همتاست. فقط اوست که در بزرگواری، سرآمد همه شده و هرگز شریکی نداشته است.

او یگانه و بی نیاز است، اوست که همواره بوده و برای همیشه هست. خدای

ص: 20

یگانه ای که پیش از آغاز روزگارها بوده و پس از نابودی روزگارها نیز خواهد بود. او هرگز نابود نمی شود و پایان نمی پذیرد.

من پروردگار خویش را این گونه ستایش می کنم و باور دارم که خدایی جز او نیست، من از عظمت و بزرگی او در شگفتم.(1)

ص: 21


1- 4. . «یا أبا الحسن، اصعد المنبر وانصب لنا علماً نعبد اللّه علیه. فصعد علیه السلام المنبر فقعد ملیاً لا یتکلّم مطرقاً، ثمّ انتفض انتفاضة، واستوی قائماً، وحمد اللّه وأثنی علیه، وصلّی علی نبیّه وأهل بیته، ثمّ قال: أوّل عبادة اللّه معرفته، وأصل معرفة اللّه توحیده، ونظام توحید اللّه نفی الصفات عنه؛ لشهادة العقول أنّ کلّ صفة وموصوف مخلوق، وشهادة کلّ مخلوق أنّ له خالقاً لیس بصفة ولا موصوف، وشهادة کلّ صفة وموصوف بالاقتران، وشهادة الاقتران بالحدث، وشهادة الحدث بالامتناع من الأزل الممتنع من الحدث، فلیس اللّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته، ولا إیّاه وحّده من اکتنهه، ولا حقیقة أصاب من مثّله، ولا به صدّق من نهاه، ولا صمد صمده من أشار إلیه، ولا إیّاه عنی من شبّهه، ولا له تذلّل من بعّضه، ولا إیّاه أراد من توهّمه. کلّ معروفٍ بنفسه مصنوع، وکلّ قائمٍ فی سواه معلول، بصنع اللّه یُستدلّ علیه، وبالعقول یُعتقد معرفته، وبالفطرة تثبت حجّته. خَلْقُ اللّه حجابٌ بینه وبینهم، ومباینته إیّاهم مفارقته إنیتهم، وابتداؤ إیّاهم دلیلهم علی أن لا ابتداء له؛ لعجز کلّ مبتدئ عن ابتداء غیره، وأدوه إیّاهم دلیل علی أن لا أداة فیه؛ لشهادة الأدوات بفاقة المتأدّین. وأسماؤ تعبیر، وأفعاله تفهیم، وذاته حقیقة، وکُنهه تفریق بینه وبین خلقه، وغبوره تحدید لما سواه. فقد جهل اللّه من استوصفه، وقد تعدّاه من اشتمله، وقد أخطأه من اکتنهه. ومن قال: کیف فقد شبّهه، ومن قال: لم فقد علّله، ومن قال: متی فقد وقّته، ومن قال: فیم فقد ضمّنه، ومن قال: إلی مَ فقد نهاه، ومن قال: حتّی مَ فقد غیّاه، ومن غیّاه فقد غایاه، ومن غایاه فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه. لا یتغیّر اللّه بانغیار المخلوق، کما لا یتحدّد بتحدید المحدود. أحدٌ لا بتأویل عدد، ظاهرٌ لا بتأویل المباشرة، متجلّ لا باستهلال رؤة، باطنٌ لا بمزایلة، مبائنٌ لا بمسافة، قریبٌ لا بمداناة، لطیفٌ لا بتجسّم، موجودٌ لا بعد عدم، فاعلٌ لا باضطرار، مقدّرٌ لا بحول فکرة، مدبّرٌ لا بحرکة، مریدٌ لا بهمامة، شاء لا بهمّة، مدرکٌ لا بمجسّة، سمیعٌ لا بآلة، بصیرٌ لا بأداة. لا تصحبه الأوقات، ولا تضمنه الأماکن، ولا تأخذه السنات، ولا تحدّه الصفات، ولا تقیّده الأدوات، سبق الأوقات کونه. والعدم وجوده، والابتداء أزاله. بتشعیره المشاعر عُرف أن لا مشعر له، وبتجهیره الجواهر عُرف أن لا جوهر له، وبمضادّته بین الأشیاء عُرف أن لا ضدّ له، وبمقارنته بین الأُمور عُرف أن لا قرین له. ضادّ النور بالظلمة، والجلایة بالبهم، والجسو بالبلل، والصرد بالحرور. مؤّفٌ بین متعادیاتها، مفرّقٌ بین متدانیاتها، دالّةٌ بتفریقها علی مفرّقها، وبتألیفها علی مؤّفها، ذلک قوله عزّ وجلّ: «وَ مِن کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»، ففرّق بها بین قبل وبعد؛ لیعلم أن لا قِبل له ولا بعد، شاهدةٌ بغرائزها أن لا غریزة لمغرزها، دالّةٌ بتفاوتها أن لا تفاوت لمفاوتها، مخبرةٌ بتوقیتها أن لا وقت لموقّتها، حجب بعضها عن بعض لیعلم أن لا حجاب بینه وبینها غیرها...»: التوحید للصدوق ص ص 34، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 135، بحار الأنوار ج 4 ص 228 و ج 54 ص 43، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 39.

ای بی همتا در بزرگی !

من تو را ستایش می کنم که یگانه و بی نیاز هستی. تو که از چیز دیگری وجود نیافته ای و وجودت از خودت است.

هیچ کس نمی تواند چگونگی تو را بفهمد و آن را بیان کند، در عظمت و بزرگی تو همه اندیشه ها حیران اند.

تو هرگز از آفریده های خود دور نیستی تا من سوال کنم که تو کجایی! تو با علم و دانش خود بر همه آگاهی داری و از حال همه باخبر هستی.

هیچ چیز بر تو پوشیده نیست، تو به هر آنچه آفریده ای، اطّلاع داری خواه در زمین باشد یا آسمان. تاریکی های شب نمی تواند چیزی را بر تو پوشیده بدارد.

فقط تو هستی که گذر زمان تو را دگرگون نمی کند، آفرینش هیچ چیز تو را خسته نمی کند، هر آنچه را که اراده کردی بیافرینی، فقط گفته ای: «باش!» و آن چیز خلق شده است.

تو هرگز چیزی از کسی نیاموخته ای. در آفرینش موجودات به نمونه قبلی، نیاز نداشته ای.

تو به همه آفریده های خود قبل از آفرینش آن ها علم و آگاهی داری و هیچ چیز برتو مخفی و پوشیده نیست. تو بزرگواری و ستایش را از آن خود نمودی و در بزرگی و عظمت بی همتایی!(1)

ص: 22


1- 5. . «إنّ أمیر المؤنین علیه السلام استنهض الناس فی حرب معاویة فی المرّة الثانیة، فلمّا حشد الناس قام خطیباً فقال: الحمد للّه الواحد الأحد الصمد المتفرّد، الذی لا من شیءٍ کان، ولا من شیءٍ خلق ما کان، قدرته بان بها من الأشیاء، وبانت الأشیاء منه، فلیست له صفة تُنال، ولا حدّ یُضرب له الأمثال. کلّ دون صفاته تعبیر اللغات، وضلّ هنالک تصاریف الصفات، وحار فی ملکوته عمیقات مذاهب التفکیر، وانقطع دون الرسوخ فی علمه جوامع التفسیر، وحال دون غیبه المکنون حجب من الغیوب، وتاهت فی أدنی أدانیها طامحات العقول فی لطیفات الأُمور، فتبارک اللّه الذی لا یبلغه بُعد الهمم، ولا یناله غوص الفطن، وتعالی اللّه الذی لیس له وقت معدود، ولا أجل ممدود، ولا نعت محدود، وسبحان الذی لیس له أوّل مبتدأ، ولا غایة منتهی، ولا آخر یُفنی، سبحانه هو کما وصف نفسه، والواصفون لا یبلغون نعته. حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إیّاها إبانةً لها من شبهه وإبانةً له من شبهها، فلم یحلل فیها فیقال: هو فیها کائن، ولم ینأ عنها فیقال: هو منها بائن، ولم یخل منها فیقال: له أین، لکنّه سبحانه أحاط بها علمه، وأتقنها صنعه، وأحصاها حفظه، لم یعزب عنه خفیات غیوب الهوی، ولا غوامض مکنون ظلم الدجی، ولا ما فی السماوات العُلی والأرضین السفلی، لکلّ شیءٍ منها حافظ ورقیب، وکلّ شیء منها بشیءٍ محیط، والمحیط بما أحاط منها اللّه الواحد الأحد الصمد، الذی لم تغیّره صروف الأزمان ولم یتکاده صنع شیء کان، إنّما قال لما شاء أن یکون: کن، فکان. ابتدع ما خلق بلا مثال سبق، ولا تعب ولا نصب، وکلّ صانع شیءٍ فمن شیء صنع، واللّه لا من شیءٍ صنع ما خلق، وکلّ عالمٍ فمن بعد جهلٍ تعلّم، واللّه لم یجهل ولم یتعلّم، أحاط بالأشیاء علماً قبل کونها، فلم یزدد بکونها علماً، علمه بها قبل أن یکوّنها کعلمه بعد تکوینها، لم یکوّنها لشدّة سلطان، ولا خوف من زوال ولا نقصان، ولا استعانة علی ضدٍّ مثاور ولا ندٍّ مکاثر، ولا شریکٍ مکائد، لکن خلائق مربوبون، وعباد داخرون»: الکافی ج 1 ص 134، التوحید للصدوق ص 41، الغارات ج 2 ص 732، بحار الأنوار ج 4 ص 269.

برخیز! حرف دلت را بزن !

نمی دانی چه کنی؟ آیا می خواهی حرف دلت را بزنی؟ آیا می خواهی سوالت را بپرسی؟

تو در این شهر غریبه ای. از راه دوری آمده ای. آمده ای تا به گمگشته خود برسی. تو نیامده ای تا در این مسجد فقط نماز بخوانی. درست است نماز خواندن در مسجد کوفه ثواب یک حجّ را دارد، امّا تو گمشده دیگری داری.

چرا با من سخن نمی گویی؟ تو در انتظار آمدن امام خود هستی. فکر می کنم تا موقع اذان ظهر باید صبر کنی.

اللّه اکبر! اللّه اکبر!

این صدای مؤّن است که به گوش تو می رسد. آنجا را نگاه کن! امام تو از در مسجد وارد می شود، او به سوی محراب به پیش می رود، تو از جا برمی خیزی، دست خود را به سینه می گیری، سلام می کنی و جواب می شنوی.

نماز برپا می شود، تو نماز را به امامت حضرت علی علیه السلام می خوانی. بعد از نماز، همه منتظر هستند تا سخنان امام را بشنوند، امام به بالای منبر می رود و شروع به سخن می کند.

و تو لحظه ای تردید می کنی. نمی دانی چه کنی؟ می دانم انتخاب سختی است، ولی برخیز!

ص: 23

برخیز! راز دل خود را با امام خود بگو! برخیز!

بگذار تو بهانه ای باشی برای این که تاریخ پاسخ علی(علیه السلام) را ثبت کند. برخیز!

با تو هستم، برخیز!

تو از جای خود برمی خیزی و چنین می گویی:

مولای من! آقای من! آیا می شود خدا را برای ما توصیف کنی تا هم محبّت ما به خدا زیاد شود و هم معرفت و شناخت ما!

مولا به تو نگاهی می کند، درست است که تو می خواستی در مورد خدا بیشتر بدانی امّا باید بدانی که خدا را نمی شود توصیف کرد، هیچ کس نمی تواند خدای به آن بزرگی را توصیف کند.

اکنون مولای تو دستور می دهد تا همه مردم در مسجد جمع شوند، او می خواهد مردم، امروز سخنان او را بشنوند، امروز روزی است که علی(علیه السلام) می خواهد در مورد خدا برای آنان سخن بگوید. کسی چه می داند که هیچ چیز، علی(علیه السلام) را به اندازه سخن گفتن در مورد خدا خوشحال نمی کند.

بعد از لحظاتی مسجد پر از جمعیّت می شود، دیگر جای سوزن انداختن نیست، پیر و جوان همه آمده اند تا سخنان مولای خود را بشنوند.

مولا نگاهی به جمعیّت می کند و چنین سخن می گوید: «من خدایی را ستایش می کنم که اگر به بندگان خود بخشش و عطایی کند، از نعمت های او کم نمی شود و اگر نعمتی را از آنان دریغ کند، چیزی به دارایی های او افزوده نمی گردد. او با کرم خود، روزیِ همه بندگان خود را تضمین کرده است و برای کسانی که به سوی او می آیند راه را آسان نموده است. خزانه غیب او، آن قدر وسیع است که هرگز چیزی از آن کم نمی شود و

ص: 24

عقل بشر از درک فراوانی نعمت های او ناتوان است. با آن که فرشتگان همواره در ساحت قدس او هستند، امّا آن ها هم از عظمت و بزرگی او بی خبرند و فقط چیزی را می دانند که خدا به آن ها یاد داده است. خدایی را ستایش می کنم که آفریده نشده است و برای همین، هرگز در او تغییری نیست. گردش شب و روز در او هیچ اثری نمی گذارد. تو باید به قرآن مراجعه کنی و از قرآن بخواهی تا صفات خدا را برایت بیان کند. تو باید به نور قرآن روشنی جویی تا بتوانی خدای خودت را بشناسی. خدا در قرآن، خودش را برای تو معرّفی نموده است».(1)

و تو اکنون به سجده می روی و خدا را شکر می کنی و به توفیق شنیدن این سخنان را داد.

ص: 25


1- 6. . «بینما أمیر المؤنین علیه السلام یخطب علی المنبر بالکوفة، إذ قام إلیه رجل فقال: یا أمیر المؤنین، صف لنا ربّک تبارک وتعالی لنزداد له حبّاً وبه معرفة، فغضب أمیر المؤنین علیه السلام، ونادی الصلاة جامعة. فاجتمع الناس حتّی غصّ المسجد بأهله، ثمّ قام متغیّر اللون، فقال: الحمد للّه الذی لا یفره المنع، ولا یکدیه الإعطاء إذ کلّ معطٍ منتقص سواه، الملیء بفوائد النعم وعوائد المزید، وبجوده ضمن عیالة الخلق، فأنهج سبیل الطلب للراغبین إلیه، فلیس بما سُئل أجود منه بما لم یُسأل، وما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال، ولو وهب ما تنفّست عنه معادن الجبال وضحکت عنه أصداف البحار، من فلذ اللجین وسبائک العقیان ونضائد المرجان لبعض عبیده، لما أثّر ذلک فی وجوده، ولا أنفد سعة ما عنده، ولکان عنده من ذخائر الإفضال ما لا ینفذه مطالب السؤل، ولا یخطر لکثرته علی بال؛ لأنّه الجواد الذی لا تنقصه المواهب، ولا ینحله إلحاح الملّحین «إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَیْ-ٔا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ». الذی عجزت الملائکة علی قربهم من کرسی کرامته، وطول ولههم إلیه وتعظیم جلال عزّه، وقربهم من غیب ملکوته، أن یعلموا من أمره إلاّ ما أعلمهم، وهم من ملکوت القدس بحیث هم من معرفته علی ما فطرهم علیه أن قالوا: «سُبْحَ-نَکَ لاَ عِلْمَ لَنَآ إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَآ إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ». فما ظنّک أیّها السائل بمن هو هکذا. سبحانه وبحمده، لم یحدث فیمکن فیه التغیّر والانتقال، ولم یتصرّف فی ذاته بکرور الأحوال، ولم یختلف علیه حقب اللیالی والأیّام، الذی ابتدع الخلق علی غیر مثالٍ امتثله، ولا مقدارٍ احتذی علیه من معبود کان قبله. ولم تحط به الصفات فیکون بإدراکها إیّاه بالحدود متناهیاً، وما زال - لیس کمثله شیء - عن صفة المخلوقین متعالیاً،وانحسرت الأبصار عن أن تناله فیکون بالعیان موصوفاً وبالذات التی لا یعلمها إلاّ هو عند خلقه معروفاً، وفات لعلوّه علی أعلی الأشیاء مواقع رجم المتوهّمین، وارتفع عن أن تحوی کنه عظمته فهاهة رویّات المتفکّرین، فلیس له مثل فیکون ما یخلق مشبّهاً به، وما زال عند أهل المعرفة به عن الأشباه والأضداد منزّهاً. کذب العادلون باللّه إذ شبّهوه بمثل أصنافهم، وحلّوه حلیة المخلوقین بأوهامهم، وجزوه بتقدیر منتج خواطرهم، وقدّروه علی الخلق المختلفة القوی بقرائح عقولهم، وکیف یکون من لا یقدّر قدره مقدّراً فی رویّات الأوهام، وقد ضلّت فی إدراک کنهه هواجس الأحلام؛ لأنّه أجلّ من أن یحدّه ألباب البشر بالتفکیر، أو یحیط به الملائکة علی قربهم من ملکوت عزّته بتقدیر. تعالی عن أن یکون له کفو فیُشبّه به؛ لأنّه اللطیف الذی إذا أرادت الأوهام أن تقع علیه فی عمیقات غیوب ملکه، وحاولت الفکر المبرّأة من خطر الوسواس إدراک علم ذاته، وتولّهت القلوب إلیه لتحوی منه مکیّفاً فی صفاته، وغمضت مداخل العقول من حیث لا تبلغه الصفات لتنال علم إلهیّته ردعت خاسئة، وهی تجوب مهاوی سدف الغیوب متخلّصة إلیه سبحانه، رجعت إذ جبهت معترفة بأنّه لا ینال بجوب الاعتساف کنه معرفته، ولا یخطر ببال أُولی الرویّات خاطرة، من تقدیر جلال عزّته؛ لبعده من أن یکون فی قوی المحدودین؛ لأنّه خلاف خلقه، فلا شبه له من المخلوقین، وإنّما یشبه الشیء بعدیله، فأمّا ما لا عدیل له فکیف یشبّه بغیر مثاله؟ وهو البدیء الذی لم یکن شیء قبله، والآخر الذی لیس شیء بعده، لا تناله الأبصار من مجد جبروته، إذ حجبها بحجبٍ لا تنفذ فی ثخن کثافته، ولا تخرق إلی ذی العرش متانة خصائص ستراته...»: التوحید للصدوق ص 48، بحار الأنوار ج 4 ص 274.

تو که هرگز پایانی نداری

اوّل خوب است خودم را معرّفی کنم. نام من «فَتح» است. اهل گرگان هستم. به سفر حجّ رفته ام و حاجی شده ام و اکنون می خواهم به شهر خود بازگردم.

وقتی من به شهر خود برسم، مردم مراسم باشکوهی برای استقبال از من برپاخواهند کرد، رسم ما گرگانی ها این است وقتی که حاجی از خانه خدا برمی گردد، همه به دیدن او می روند و در خانه اش چندین روز مهمانی برپاست.

هنوز راه زیادی باید بروم تا به وطن خودم برسم، راستش را بخواهی دلم برای زن و بچّه ام قدری تنگ شده است، کاش می شد روزهای این سفر زودتر سپری می شد، امّا چاره نیست فکر می کنم باید مدّت زیادی، در راه باشم. من الآن در راه عراق هستم. من بایستی بیابان های خشک و بی آب و علف عربستان را پشت سر بگذارم، باید اوّل به عراق بروم و از آنجا به سوی ایران حرکت کنم. فکر می کنم سفر من چند ماهی به طول خواهد کشید.

آنجا را نگاه کن! گویا قافله ای است که کنار آن چاه آب اتراق کرده، خوب است من هم همین جا توقف کنم.

نزدیک می روم. چه سعادتی! این قافله امام رضا(علیه السلام) است که به سوی خراسان می رود. خدایا! تو را شکر می کنم که این توفیق را به من دادی تا همسفر امام مهربان خود باشم.

ص: 26

خدمت امام می روم، سلام می کنم و جواب می شنوم. امام به من نگاهی می کند و سپس برایم از توحید سخن می گوید. نمی دانم او از کجا می داند که من دوست دارم که کسی برایم از خدا سخن بگوید. درست است که من حاجی شده ام و گرد خانه دوست طواف کرده ام، امّا معرفت و شناخت من نسبت به خدا خیلی کم است. من باید با توحید بیش از پیش آشنا می شدم.

امام مرا به اسم صدا می زند و چنین می گوید:

ای فَتح! فراموش نکن خدا در قرآن، خودش را توصیف نموده است و تو باید خدا را همان گونه توصیف کنی که در قرآن آمده است، هیچ وقت فراموش نکن که هیچ کس نمی تواند خدا را وصف کند، زیرا ذهن بشر فقط می تواند چیزی را وصف کند که آن را با حواس خود درک نماید، تو خود می دانی که خدا را هرگز نمی توان با حواس بشری درک کرد.

او در مقامی بس بالا و والاست امّا به بندگانش نزدیک است. اوست که مکان را آفریده است،برای همین نباید بپرسی که او کجاست.

بدان که خدا جسم ندارد، صورت ندارد، پایان نمی پذیرد، هرگز ذات و حقیقت او، کم و زیاد نمی شود، هیچ دگرگونی در او راه ندارد. او هیچ کدام از صفات مخلوقات خود را ندارد، او شنونده و بیناست، او یکتاست و بی همتا.

سخنان امام که به اینجا می رسد، سؤلی به ذهن من خطور می کند، اکنون سؤل خود را می پرسم:

-- مولای من! من می دانم خدا یکی است، من هم یکی هستم. آیا من و خدا در صفت یکی بودن شبیه هم نیستیم؟ شما برای من گفتی که خدا هیچ کدام از صفات مخلوقات خودش را ندارد.

-- تو یکی هستی، معنای این سخن این است که تو یک جسم داری، ولی

ص: 27

همین جسم تو اجزای زیادی دارد، خون تو غیر از گوشت تو، گوشت تو غیر از خون توست. موی تو غیر از پوست تو و پوست تو غیر از موی توست. پس تو در حقیقت، یکی نیستی، اجزای زیادی داری ولی همه این اجزای تو، جسم واحدی را تشکیل می دهد. امّا وقتی می گوییم خدا یکی است، منظور این است که هیچ جزئی ندارد، فقط اوست که یگانه است.

-- آقای من! برایم گفتی که خدا شنونده و بیناست. او چگونه می بیند و می شنود؟

-- خدا می بیند، امّا نه با چشم. او می شنود نه با گوش. او به همه چیز آگاهی دارد، او از راه رفتن مورچه ای در شب تاریک خبر دارد، وقتی تو می خواهی از چیزی باخبر باشی به آن نگاه می کنی و با نگاه کردن به آن اطّلاع پیدا می کنی. امّا خدا بدون این که نیاز به دیدن داشته باشد از همه چیز باخبر و آگاه است. وقتی ما می گوییم: «خدا می بیند»، منظورمان این است که او باخبر است. وقتی می گوییم او صدای ما را می شنود منظورمان این است که او از سخن ما باخبر است، می داند که ما چه می گوییم و از او چه می خواهیم. او از تمام وجود ما باخبر است.

اکنون بی اختیار از جای خود بلند می شوم، می خواهم دست و پای امام را ببوسم، نمی دانم از او چگونه تشکّر کنم که این گونه سؤل های مرا جواب دادند.

امام متوجّه من شدند و اجازه دادند که من پیشانی او را ببوسم. تو نمی دانی که امروز من چقدر خوشحال هستم، من به دریایی از آرامش وصل شده ام. خدا را سپاس می گویم که توفیق این دیدار را نصیب من کرد.(1)

ص: 28


1- 7. . عن فتح بن یزید الجرجانی، قال: «کتبتُ إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام أسأله عن شیءٍ من التوحید، فکتب إلیَّ بخطّه. قال جعفر: وإنّ فتحاً أخرج إلیَّ الکتاب فقرأته بخطّ أبی الحسن علیه السلام: بسم اللّه الرحمن الرحیم، الحمد للّه الملهم عباده الحمد، وفاطرهم علی معرفة ربوبیته، الدالّ علی وجوده بخلقه، وبحدوث خلقه علی أزله، وبأشباههم علی أن لا شبه له، المستشهد آیاته علی قدرته، الممتنع من الصفات ذاته، ومن الأبصار رؤته، ومن الأوهام الإحاطة به، لا أمد لکونه، ولا غایة لبقائه، لا یشمله المشاعر، ولا یحجبه الحجاب، فالحجاب بینه وبین خلقه؛ لامتناعه ممّا یمکن فی ذواتهم، ولإمکان ذواتهم ممّا یمتنع منه ذاته، ولافتراق الصانع والمصنوع، والربّ والمربوب، والحادّ والمحدود. أحدٌ لا بتأویل عدد، الخالق لا بمعنی حرکة، السمیع لا بأداة، البصیر لا بتفریق آلة، الشاهد لا بمماسّة، البائن لا ببراح مسافة، الباطن لا باجتنان، الظاهر لا بمحاذّ، الذی قد حسرت دون کنهه نواقد الأبصار، وامتنع وجوده جوائل الأوهام. أوّل الدیانة معرفته، وکمال المعرفة توحیده، وکمال التوحید نفی الصفات عنه؛ لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف، وشهادة الموصوف أنّه غیر الصفة، وشهادتهما جمیعاً علی أنفسهما بالبیّنة الممتنع منها الأزل، فمن وصف اللّه فقد حدّه ومن حدّه فقد عدّه، ومن عدّه فقد أبطل أزله، ومن قال: کیف فقد استوصفه، ومن قال: علی مَ فقد حمله، ومن قال: أین فقد أخلی منه، ومن قال: إلی مَ فقد وقّته، عالم إذ لا معلوم، وخالق إذ لا مخلوق، وربّ إذ لا مربوب، وإله إذ لا مألوه، وکذلک یوصف ربّنا، وهو فوق ما یصفه الواصفون»: التوحید للصدوق ص 56، بحار الأنوار ج 4 ص 284، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 184.

نسیم بهار هفتم

آیا نام مرا شنیده ای؟ من «ابن ابی عُمَیر» هستم. یکی از یاران امام کاظم(علیه السلام) و در شهر بغداد زندگی می کنم. من یکی از کسانی هستم که با همه وجودم تلاش کردم به مکتب تشیّع خدمت کنم و در واقع، امور شیعیان بغداد به دست من است. بیش از چهل کتاب را حفظ هستم، کتاب هایی که پر از سخنان امامان است. من آن کتاب ها را برای جوانان شیعه بیان می کنم و این امانت ها را به نسل بعد از خود منتقل می کنم.

چندین بار گرفتار زندان شده ام، حکومت وقت خیال می کند با زندانی کردن و شکنجه دادن من می تواند مانع رشد مکتب تشیّع شود، امّا این خیالی بیش نیست، روز به روز جوانان بیشتری به این مکتب زیبا و آسمانی علاقه مند می شوند و به امامت امام کاظم(علیه السلام) اعتقاد پیدا می کنند.

یک روز من نزد امام کاظم(علیه السلام) رفتم، خیلی دلم می خواست تا معرفت و شناختم نسبت به حقیقت پروردگار زیادتر شود. دوست داشتم تا آن حضرت در مورد خدا برایم سخن بگوید. به نظر من شیعه واقعی کسی است که همواره به دنبال کسب آگاهی و شناخت است، نه کسی که فقط به شور و احساس اهمیّت می دهد.

آن روز من رو به امام کردم و گفتم: یابن رسول اللّه! از شما می خواهم تا توحید را به من آموزش دهید.

ص: 29

امام از این سخن من خیلی خوشحال شدند، با مهربانی لبخندی زدند و چنین فرمودند:

* * *

تو اگر می خواهی خدا را بشناسی باید به قرآن مراجعه کنی و ببینی که خدا در آن کتاب آسمانی، خودش را چگونه معرّفی کرده است، باید مواظب باشی مبادا صفتی را به خدا نسبت دهی که در قرآن نیامده است.

اکنون بدان آنچه برایت در مورد خدا می گویم در قرآن آمده است:

خدای تو خدایی است یگانه و بی نیاز.

او نه می زاید و از کسی هم زاده نشده است. او همسر و فرزند و شریکی ندارد.

او زنده ای است که هرگز نمی میرد، توانایی است که هرگز ناتوان نمی گردد، قدرتمندی است که هرگز شکست نمی خورد، بردباری است که عجله نمی کند، او هرگز نابود نمی شود و پایان نمی پذیرد.

خدای تو هرگز نیازمند نمی شود، عزیزی است که هرگز ذلیل و خوار نمی شود، دانایی است که هرگز نادان نمی گردد.

او عادل است و هرگز ستم نمی کند، او به بندگان خود عطاو بخشش می کند و هرگز بخل نمی ورزد.

او همه جا هست و لحظه ای از بندگان خود بی خبر نیست. هر چه در جهان وجود دارد، آفریده اوست. فقط اوست که آفریده نشده است.

فقط اوست که آغازی و پایانی ندارد. قبل از او هیچ آفریده ای نبوده و بعد از او نیز هیچ آفریده ای نیست.

هر صفت و ویژگی که در مخلوقات می بینی، آن صفت در خدای تو وجود ندارد. خدا بالاتر و والاتر از همه آنهاست.(1)

ص: 30


1- 8. . عن محمّد بن أبی عُمیر، قال: «دخلتُ علی سیّدی موسی بن جعفر علیهماالسلام، فقلتُ له: یا بن رسول اللّه، علّمنی التوحید، فقال: یا أبا أحمد، لا تتجاوز فی التوحید ما ذکره اللّه تعالی ذکره فی کتابه فتهلک، واعلم أنّ اللّه تعالی واحد، أحد، صمد، لم یلد فیورث، ولم یولد فیشارک، ولم یتّخذ صاحبةً ولا ولداً ولا شریکاً، وإنّه الحیّ الذی لا یموت، والقادر الذی لا یعجز، والقاهر الذی لا یُغلب، والحلیم الذی لا یعجل، والدائم الذی لا یبید، والباقی الذی لا یفنی، والثابت الذی لا یزول، والغنیّ الذی لا یفتقر، والعزیز الذی لا یُذلّ، والعالم الذی لا یجهل، والعدل الذی لا یجور، والجواد الذی لا یبخل، وإنّه لا تقدّره العقول، ولا تقع علیه الأوهام، ولا تحیط به الأقطار، ولا یحویه مکان، ولا تدرکه الأبصار، وهو یدرک الأبصار وهو اللطیف الخبیر، ولیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر «مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَی ثَلَ-ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَی مِن ذَ لِکَ وَ لاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا». وهو الأوّل الذی لا شیء قبله، والآخر الذی لا شیء بعده، وهو القدیم وما سواه مخلوق محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً کبیراً»: التوحید للصدوق ص 76، روضة الواعظین ص 35، بحار الأنوار ج 4 ص 296.

یهودی ام و در جستجوی دریا هستم

-- ببینم، مثل این که تو مسلمان نیستی! درست است؟

-- آری! درست حدس زدی. من یهودی هستم.

-- تا آنجا که یادم می آید کوفه یهودی نداشته است، تو از کجا آمده ای؟

-- من از «یمن» آمده ام تا سؤلی را از علی(علیه السلام) بپرسم.

-- این همه راه را از یمن تا کوفه آمده ای تا یک سؤل بپرسی؟

-- آری! درست است که من یهودی هستم، امّا می دانم که هیچ کس مانند علی نمی تواند پاسخ سؤل مرا بدهد. الآن هم اینجا نشسته ام و منتظرم تا او بیاید.

من در فکر فرو رفتم، با خود می گویم: این مرد یهودی، این همه راه آمده است تا از دانش علی(علیه السلام) بهره ببرد و سخن او را بشنود، امّا بعضی ها که خود را شیعه و پیرو علی(علیه السلام) می دانند، کمتر به سخنان آن حضرت توجّه می کنند.

لحظاتی می گذرد، علی(علیه السلام) وارد مسجد می شود و به سوی منبر می رود تا برای مردم سخن بگوید، در این میان آن مرد یهودی از جای برمی خیزد و چنین می گوید: «آیا می شود در مورد خدای خود برای من سخن بگویی! من از تو می خواهم تو خدای خود را آن قدر روشن و واضح توصیف کنی که گویا ما او را می بینیم».

علی(علیه السلام) به او نگاهی می کند و این چنین سخن خود را شروع می کند:

ص: 31

ستایش خدایی که او همواره اوّل و نخستین است بدون آن که آفریده شده باشد. همواره بوده است و خواهد بود. او هرگز با چیزی آمیخته نیست و هیچ کس نمی تواند ذات او را به خیال خود آورد. او جسمی ندارد تا دیده شود، او هیچ اجزائی ندارد، او آفریده نشده است و برای همین صفات آفریده ها را ندارد و هرگز دیده نمی شود.

مبادا خیال کنی که او اوّل نبوده و بعداً آفریده شده است، او همواره بوده است و خواهد بود. عقل ها در حیرتند که او چگونه آفریده ها را آفرید. او همواره و همیشه بدون مکان بوده است و با دگرگونی روزگار از بین نمی رود و از حالی به حال دیگر تغییر نمی کند.

او از پندار و خیال ها به دور است، از همه آفریده های خود والاتر و بالاتر است، یگانه است و دانای غیب ها و اسرار است. او هرگز به حواس بشری درک نمی شود، دیده ها او را نمی بینند و اندیشه های بشری نمی توانند به ذات او پی ببرند، او هیچ نمونه ای ندارد، به هیچ چیز شبیه نیست، زیرا هر چیزی که نمونه داشته باشد و به چیزی شبیه باشد، آفریده شده است و خدا آفریده نیست، بلکه آفریننده است.

او با آفریده های خود متحّد نمی شود و برای همین نباید بگویی که او در آفریده های خود است.

او از آفریده های خود جدا نیست و برای همین نباید بگویی که او از آفریده های خود دور است.

هیچ جایی از او تهی نیست و برای همین نباید سؤل کنی که او کجاست.

او به آفریده های خود نزدیک است و این نزدیکی به معنای این نیست که به آفریده های خود پیوستگی دارد. او از آفریده های خود، به گونه ای دور نشده است که خیال کنی از

ص: 32

آنان جدا مانده و از آنان خبری ندارد.

او از رگِ گردن به ما نزدیک تر است، او از خود ما به ما نزدیک تر است. او از شباهت به هر چیزی به دور است.

او آفریده های خود را از «هیچ» آفرید، آری! او آفریده های خود را از چیزهایی که قبلاً وجود داشته اند، نیافریده است. خدا بود و هیچ چیز نبود و سپس او از «هیچ» آفریدن را آغاز کرد.

وقتی بندگان او را اطاعت می کنند هیچ سودی به او نمی رسد، او دعای بندگان خود را اجابت می کند، بخشش او، هرگز خزانه او را تهی نمی کند، کرم او بی انتهاست. او توبه خطاکاران را می پذیرد و خطای بندگان خود را می پوشاند.(1)

سخن علی(علیه السلام) در اینجا به پایان می رسد.

ص: 33


1- 9. . «حضرتُ مجلس علی علیه السلام فی جامع الکوفة، فقام إلیه رجل مصفرّ اللون، کأنّه من متهوّدة الیمن، فقال: یا أمیر المؤنین، صف لنا خالقک وانعته لنا کأنّا نراه وننظر إلیه. فسبّح علی علیه السلام ربّه وعظّمه عزّ وجلّ وقال: الحمد للّه الذی هو أوّل بلا بدء ممّا ولا باطن فیما، ولا یزال مهما، ولا ممازج مع ما، ولا خیال وهما، لیس بشبحٍ فیُری، ولا بجسمٍ فیتجزّأ، ولا بذی غایة فیتناهی، ولا بمحدث فیُبصر، ولا بمستترٍ فیُکشف، ولا بذی حجب فیُحوی. کان ولا أماکن تحمله أکنافها، ولا حملة ترفعه بقوّتها، ولا کان بعد أن لم یکن، بل حارت الأوهام أن تکیّف المکیّف للأشیاء ومن لم یزل بلا مکان، ولا یزول باختلاف الأزمان، ولا ینقلب شأناً بعد شأن. البعید من حدس القلوب، المتعالی عن الأشیاء والضروب، والوتر، علاّم الغیوب. فمعانی الخلق عنه منفیة، وسرائرهم علیه غیر خفیة، المعروف بغیر کیفیة، لا یُدرک بالحواسّ، ولا یقاس بالناس، ولا تدرکه الأبصار، ولا تحیط به الأفکار، ولا تقدّره العقول، ولا تقع علیه الأوهام، فکلّ ما قدّره عقل أو عرف له مثل، فهو محدود. وکیف یُوصف بالأشباح، ویُنعت بالألسن الفصاح من لم یُحلّل فی الأشیاء فیقال هو فیها کائن، ولم ینأ عنها فیقال هو عنها بائن، ولم یخلُ منها فیقال أین، ولم یقرب منها بالالتزاق، ولم یبعد عنها بالافتراق، بل هو فی الأشیاء بلا کیفیة، وهو أقرب إلینا من حبل الورید، وأبعد من الشبه من کلّ بعید. لم یخلق الأشیاء من أُصول أزلیة، ولا من أوائل کانت قبله بدیة، بل خلق ما خلق وأتقن خلقه، وصوّر ما صوّر فأحسن صورته، فسبحان من توحّد فی علوّه، فلیس لشیء منه امتناع، ولا له بطاعة أحد من خلقه انتفاع، إجابته للداعین سریعة، والملائکة له فی السماوات والأرض مطیعة، کلّم موسی تکلیماً بلا جوارح وأدوات ولا شفّة ولا لهوات، سبحانه وتعالی عن الصفات، فمن زعم أنّ إله الخلق محدود فقد جهل الخالق المعبود...». والخطبة طویلة أخذنا منها موضع الحاجة: التوحید للصدوق ص 78، بحار الأنوار ج 4 ص 294.

میان ماه من تا ماه گردون

نبرد آغاز شده است، آفتاب می تابد، لشکر دشمن هجوم آورده است، نگاه کن! آن شتر را می بینی، همان شتر که سربازان زیادی بر گرد او جمع شده اند، آن شتر عایشه است. امروز عایشه، همسر پیامبر به جنگ علی(علیه السلام) آمده است.

این مردم، پیراهن عثمان را بهانه کرده اند تا به روی علی(علیه السلام) شمشیر بکشند، آن ها می خواهند مانع اجرای عدالت او بشوند.

خیلی عجیب است، طلحه و زبیر که نقش اصلی در قتل عثمان را داشتند، امروز به خونخواهی عثمان قیام کرده اند. آن ها اوّلین کسانی بودند که بعد از کشته شدن عثمان با علی(علیه السلام) بیعت کردند، امّا بیعت آن ها از سر عشق به حکومت و ثروت بود، آن ها خیلی زود فهمیدند که در حکومت علی(علیه السلام) جایی برای ثروت اندوزی آن ها نیست، آن ها با عایشه همراه شدند و به شهر بصره حمله بردند و عدّه ای از مسلمانان را به قتل رساندند.

افسوس که آن ها نفهمیدند که چه می کنند! بهترین فرصت ها را از علی(علیه السلام) گرفتند!

اکنون موقع جنگ است، دشمن در مقابل سپاه علی(علیه السلام) موضع گرفته است، خدا را شکر که من امروز در سپاه مولایم شمشیر به دست دارم و آماده نبرد هستم، به امید خدا امروز ریشه فتنه را از جا خواهیم کند.

ص: 34

علی(علیه السلام) مشغول سامان دهی لشکریان خود است، او می خواهد گروهی از سربازان شجاع خود را به میدان بفرستد. من هم آماده ام که به میدان بروم. آیا تو هم همراه من می آیی؟ شمشیرها از غلاف بیرون کشیده می شود، همه آماده نبرد هستند، در این میان صدایی به گوش می رسد، یکی دارد با علی(علیه السلام) سخن می گوید: «ای امیر مؤنان! آیا تو می گویی خدا یکی است؟».

همه نگاه ها به آن سو خیره می ماند، جوانی را می بینند که در مقابل علی(علیه السلام) ایستاده است، عجیب است او به جای شمشیر، چوبی به دست دارد، همان چوبی که با آن شترهایش را می چراند، او چوپانی است که همواره در بیابان ها بوده است.

چند نفر به سوی او می روند و می گویند: «ای عرب بیابانی! این چه وقت سؤل است؟ مگر نمی بینی که علی(علیه السلام) باید لشکریان خود را سامان دهی کند، امروز روز جنگ است، نه روز سؤل!».

مرد عرب سر خود را پایین می اندازد، او نمی داند چه بگوید، مدّت هاست که سؤلی ذهن او را مشغول کرده و امروز علی(علیه السلام) را پیدا کرده است و می خواهد از او جواب خود را بشنود.

در زبان عربی، به مفهوم عدد «اوّل»، «واحد» گفته می شود، هم چنین به مفهوم «یکی بودن» هم واحد می گویند، در قرآن آمده است: «خدا واحد است»، این عرب می خواهد بداند که معنای «خدا واحد است» چیست؟

اکنون صدای مهربان علی(علیه السلام) سکوت را می شکند: «یاران من! با او کاری نداشته باشید! آن چه این مرد در پی فهم آن است، تنها چیزی است که ما از مردمی می خواهیم که روبروی ما ایستاده اند و شمشیر به دست گرفته اند.

این سخن علی(علیه السلام) همه را به فکر وامی دارد، ما به بصره نیامده ایم تا بار دیگر حکومت این شهر را در دست گیریم، ما آمده ایم تا این مردم را از جهل و نادانی

ص: 35

نجات بدهیم!».

اکنون علی(علیه السلام) رو به آن مرد می کند و سخن خود را چنین آغاز می کند:

برای این سخن، دو معنایِ درست وجود دارد:

معنای اوّل: وقتی می گویی خدا «واحد» است، منظور تو این است که خدا یگانه است، یعنی هیچ چیز، مانند او نیست، او مثل و مانندی ندارد، این معنا درست است.

معنای دوم: یک وقت می گویی «خدا یکی است»، منظور تو این است که خدا از اجزای مختلفی تشکیل نشده است. وقتی به خودت نگاه می کنی، می بینی که تو از سر و دست و پا تشکیل شده ای، امّا خدا هیچ اجزایی ندارد، خدا یکی است، یعنی ذات او، یکی است. این معنا هم درست است.

در اینجا معنای دیگری هم وجود دارد. یک وقت تو می گویی: «خدا واحد است»، منظور تو از واژه «واحد»، مفهوم عدد یک است. باید بدانی که در مورد خدا نمی توانی مفهوم عدد و شمارش را به کار ببری، زیرا ما خدای دوم و سوم نداریم. وقتی چیزی، دوم و سوم نداشته باشد اصلاً به کار بردن مفهوم عدد و شمارش برای آن بی جاست.(1)

سخن علی(علیه السلام) در اینجا به پایان می رسد و این سخن، برای همیشه به یادگار می ماند.(2)

* * *

مسافری به شهر مدینه می آید، او به سراغ یکی از بزرگ ترین علمای شهر می رود. او اکنون نزد «مالک بن انس» نشسته است، اوبه دنبال فرصتی است تا سؤل خود را مطرح کند.

او می خواهد در مورد خدا از او سؤل بنماید، رو به مالک بن انس می کند و

ص: 36


1- 10. . تو در مورد چه چیزی، عدد یک را به کار می بری؟ چیزی که می توان آن شمرد ویک ودو وسه داشته باشد، مثلاً می گویی: ستاره اوّل، ستاره دوم، ستاره سوم. امّا آیا تو تا به حال خورشید را شمرده ای؟ ما یک خورشید بیشتر نداریم، برای همین هیچ گاه تو خورشید را شمارش نمی کنی نمی گویی: خورشید اوّل! زیرا ما خورشید دوم و سوم نداریم.
2- 11. . «إنّ أعرابیاً قام یوم الجمل إلی أمیر المؤنین علیه السلام، فقال: یا أمیر المؤنین، أتقول: إنّ اللّه واحد؟ قال: فحمل الناس علیه، قالوا: یا أعرابی! أما تری ما فیه أمیر المؤنین من تقسّم القلب؟ فقال أمیر المؤنین علیه السلام: دعوه، فإنّ الذی یریده الأعرابی هو الذی نریده من القوم. ثمّ قال: یا أعرابی، إنّ القول فی أنّ اللّه واحد علی أربعة أقسام: فوجهان منها لا یجوزان علی اللّه عزّ وجلّ، ووجهان یثبتان فیه، فأمّا اللذان لا یجوزان علیه فقول القائل: واحد، یقصد به باب الأعداد، فهذا ما لا یجوز؛ لأنّ ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الأعداد، أما تری أنّه کفر من قال: ثالث ثلاثة؟ وقول القائل: هو واحد من الناس؟ یرید به النوع من الجنس، فبهذا ما لا یجوز علیه؛ لأنّه تشبیه، وجلّ ربّنا عن ذلک وتعالی. وأمّا الوجهان اللذان یثبتان فیه، فقول القائل: هو واحد لیس له فی الأشیاء شبه، کذلک ربّنا، وقول القائل: إنّه عزّ وجلّ أحدی المعنی، یعنی به أنّه لا ینقسم فی وجود ولا عقل ولا وهم، کذلک ربّنا عزّ وجلّ»: التوحید للصدوق ص 83، الخصال ص 2، معانی الأخبار ص 5، بحار الأنوار ج 3 ص 206، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 475، نهج الإیمان لابن جبر ص 366، أعلام الدین ص 77.

سؤل خود را می پرسد.

مالک بن انس در جواب او چنین می گوید: «مگر نمی دانی که سؤل در مورد خدا حرام و بدعت است؟ من می ترسم که تو یک شیطان باشی».

بعد دستور می دهد تا آن مسافر را از مسجد بیرون کنند.(1)

این حکایت را گفتم تا بدانی بین امامِ من و امامِ اهل سنّت چقدر تفاوت است.

امام من کسی است در میدان جنگ هم به سؤل احترام می گذارد و برای کسی که در مورد «خدا» پرسش دارد، جوابی زیبا می دهد، امّا مالک بن انس، رئیس یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنّت (که مالکی ها، پیرو او هستند)، سؤل در مورد خدا را بدعت می داند و سؤل کننده را شیطان!!

راست گفته اند:

«میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است».

ص: 37


1- 12. . «والإیمان به واجب، والسؤال عنه بدعة، وإنّی لأحسبک ضالاًّ. ثمّ أمر به فأُخرج. وفی روایة: فإنّی أخاف أن یکون شیطاناً»: المدوّنة الکبری ج 6 ص 465، فتح الباری ج 13 ص 343، عون المعبود ج 13 ص 30، تفسیر السمرقندی ج 1 ص 66، تفسیر السلمی ج 1 ص 435، تفسیر البغوی ج 2 ص 165، تفسیر البحر المحیط ج 4 ص 311، تفسیر الآلوسی ج 8 ص 134، تذکرة الحفّاظ ج 1 ص 209، الملل والنحل ج 1 ص 93.

سلام ای پنهان از دیده ها

سوره توحید را که می شناسی، سوره ای که خدا خودش را در آن سوره برای ما معرّفی نموده است:

(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ).

بگو!

ای محمّد! بگو که او خدایی است یگانه. بگو آنچه را که من به تو وحی کردم، بگو!

ای فرستاده من! آن چه را من به تو یاد دادم، برای مردم بگو، تا آن ها گوش فرا دهند و هدایت شوند.

واژه «او» اشاره به غیب دارد، او غایب از دیده هاست، ای محمّد! خدای تو را نمی توان به چشمِ سر دید.

یادت می آید وقتی بت پرستان در مقابل تو ایستادند و بت خودشان را به تو نشان دادند و گفتند: «این خدای ما می باشد، خدای تو کجاست؟».

آری! خدای آن ها، بتی بود که از سنگ و چوب تراشیده شده بود، آن ها خدای خود را با چشم می دیدند و در مقابلش سجده می کردند.

اکنون نوبت توست تا خدای خود را معرّفی کنی. آن ها به تو گفتند: «ای محمّد! خدایی را که تو آن را می پرستی، کجاست؟ کیست؟ ویژگی های او چگونه است؟ او

ص: 38

را برای ما معرّفی کن!».

سخن بگو ای محمّد!

آن ها دوست دارند تو بگویی: «این خدای یگانه است»، امّا تو چنین بگو: «او خدای یگانه است».

تو از کلمه «او» استفاده کن! همان را بگو که به تو یاد دادم: «او خدای یگانه است».

وقتی می گویی «او»، همه می فهمند که خدای تو غیب است، برتر و بالاتر از این است که با چشم ها دیده شود، او را نمی توان به حواس بشری حس کرد، او آفریننده است و هرگز ویژگی های یک آفریده را ندارد، او را هرگز نمی توان با چشم سر دید. او خدای یگانه است.

ص: 39

تو اسم اعظم را یاد گرفتی !

فردا چه روز سختی خواهد بود، خدا خودش رحم کند! ما سیصد و سیزده نفر هستیم، این سپاه کوچک فقط هفت شمشیر و شش زره دارد، امّا دشمنی که به سوی ما می آید هزار جنگجو دارد که همه شمشیر و زره دارند و تشنه خون ما هستند. خدا خودش رحم کند. راستش را بخواهید من که خیلی ترسیده ام!

آیا موافقید با هم فرار کنیم و به خانه و کاشانه خود برگردیم؟

نگاهی به من می کنی و سر تکان می دهی و می گویی: «آخر تو دیگر چه نویسنده ای هستی؟ تو باید بمانی و ماجرای این جنگ را بنویسی! چه کسی به تو گفته شمشیر به دست بگیری، شمشیر تو قلم توست».

نمی دانم چه می شود که حرف تو مرا آرام می کند، همراه تو به سوی خیمه می روم تا استراحت کنم.

لحظاتی می گذرد، نگاهی به تو می کنم، تو به خواب رفته ای، خیلی خسته بودی، حدود 160 کیلومتر از مدینه تا به اینجا آمده ای، آن هم با پای پیاده!

فصل پاییز است، نسیم ملایمی می وزد، ستارگان در آسمان به دلربایی مشغول اند. آسمان سرزمین «بَدر» چقدر زیباست! فردا در اینجا جنگ بدر روی خواهد داد، سپاه کفّار به رهبری ابوسفیان به این سو می آیند و پیامبر با یاران خود آماده مقابله با آنان هستند. امّا آیا مسلمانان خواهند توانست در مقابل سپاه کفّار

ص: 40

پیروز شوند؟ آخر چگونه چنین چیزی ممکن است؟

بار دیگر نگاهی به تو می کنم، تو در خواب عمیقی فرو رفته ای، من از جای خود بلند می شوم، می روم تا گشتی بزنم، ببینم چه خبر است. مقداری راه که می روم، در نور مهتاب، آقایی را می بینم که کنار خیمه خود نشسته است. جلو می روم، سلام می کنم، جواب می شنوم، خدای من! این صدا چقدر آشناست، او حضرت علی(علیه السلام) است.

نمی دانم چه شده است که او این وقت از خیمه بیرون آمده است، کاش می شد از او سؤل می پرسیدم، او اکنون نگاهی به من می کند و چنین می گوید: «امشب خوابی دیده ام. در خواب حضرت خضر(علیه السلام) را دیدم، حتماً می دانی که او یکی از پیامبران خداست. من از او خواستم تا دعایی را به من بیاموزد، دعایی که فردا آن را بخوانم و بر دشمنان پیروز شوم. او این دعا را به من یاد داد: یا هُو! یا مَنْ لا هُو إلاّ هُو».

* * *

هوا روشن شده است، سپاه کفّار در مقابل مسلمانان صف بسته اند، لحظاتی دیگر جنگ شروع خواهد شد، آنجا را نگاه کن! علی(علیه السلام) با پیامبر سخن می گوید:

-- ای رسول خدا! دیشب خوابی دیدم.

-- چه خوابی دیده ای؟

-- حضرت خضر(علیه السلام) را در خواب دیدم که به من دعایی آموخت تا من آن را بخوانم و بر دشمنان اسلام پیروز شوم.

-- آن دعا چه بود؟

-- یا هُو! یا مَنْ لا هُو إلاّ هُو.

-- ای علی! تو «اسم اعظم» خدا را آموخته ای.

ص: 41

امروز ذکر زبان علی(علیه السلام) این دعاست و خدا هم او را یاری می کند و با شجاعت هایی که او از خود نشان می دهد مسلمانان در این جنگ پیروز می شوند.

* * *

سی و شش سال می گذرد، اینجا صفیّن است، جایی که سپاه علی(علیه السلام) با سپاه معاویه روبروی هم قرار گرفته اند، امروز علی(علیه السلام) خودش به میدان می آید، به قلب لشکر نفاق حمله می کند و همان دعا را می خواند.

عمّار (پسر یاسر) صدای مولایش را می شنود که مداوم دعایی را می خواند، یا هُو! یا مَنْ لا هُو إلاّ هُو، با خود می گوید: این چه دعایی است؟ چه رمز و رازی در این دعا نهفته است؟

او رو به مولایش می کند و می گوید:

-- آقای من! این دعا چیست که شما می خوانید؟

-- این اسم اعظم خداست، این دعا، پایه اساسی توحید و خداشناسی است.(1)

* * *

وقتی این سخن مولا را می شنوم، به فکر فرو می روم، مگر در این دعا چه نهفته است که پایه اصلی خداشناسی است؟

یا هُو یا مَنْ لا هُو إلاّ هُو!

ای او! تو «غیب» هستی!

تو از دیده ها پنهان هستی، هیچ کس توانایی دیدن تو را ندارد، هیچ کس نمی تواند ذات تو را درک کند، تو آفریننده هستی، هیچ آفریده ای نمی تواند به تو احاطه پیدا کند، تو هیچ کدام از صفات مخلوقات خود را نداری، عقل بشر هرگز نمی تواند ذات تو را درک کند.

ای کسی که هیچ اویی جز او نیست!

ص: 42


1- 13. . عن أمیر المؤنین علیه السلام، قال: «رأیتُ الخضر علیه السلام فی المنام قبل بدر بلیلة، فقلت له: علّمنی شیئاً أُنصر به علی الأعداء، فقال: قل: یا هو، یا من لا هو إلاّ هو. فلمّا أصبحتُ قصصتها علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال لی: یا علیّ، علمت الاسم الأعظم. فکان علی لسانی یوم بدر. وإنّ أمیر المؤنین علیه السلام قرأ قل هو اللّه أحد، فلمّا فرغ قال: یا هو، یا من لا هو إلاّ هو، اغفر لی وانصرنی علی القوم الکافرین. وکان علی علیه السلام یقول ذلک یوم صفّین وهو یطارد، فقال له عمّار بن یاسر: یا أمیر المؤنین، ما هذه الکنایات؟ قال: اسم اللّه الأعظم، وعماد التوحید للّه لا إله إلاّ هو. ثمّ قرأ: شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو، وآخر الحشر، ثمّ نزل فصلّی أربع رکعات قبل الزوال: التوحید للصدوق ص 89، بحار الأنوار ج 3 ص 222 و ج 19 ص 310 و ج 58 ص 242، عدّة الداعی ص 263، الفصول المهمّة ج 1 ص 136، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 700.

در این هستی، چیزهای زیادی هستند که با چشم دیده نمی شوند و به عبارت دیگر، آن ها غیب هستند، غیب یعنی پوشیده از چشم ما انسان ها. مثلاً فرشتگان! من نمی توانم آن ها را ببینم، آری! فرشتگان هم غیب هستند، امّا همه فرشتگان، مخلوقات تو هستند، آن ها صفات و ویژگی های مخلوقات را دارند و برای همین آنان برای یکدیگر، غیب نیستند، مثلاً جبرئیل یک فرشته است، میکائیل هم یک فرشته است. این دو فرشته برای من غیب هستند، امّا آن ها برای همدیگر غیب نیستند، آن ها صفات و ویژگی های همدیگر را درک می کنند. جبرئیل می تواند صفات و ویژگی های میکائیل را درک کند، پس میکائیل در نظر جبرئیل، غیب نیست.

پس من که یک انسان معمولی هستم، وقتی یک چیز غیبی را در نظر می گیرم، آن چیز برای من غیب است، امّا همان چیز برای فرشتگان غیب نیست.

خلاصه آن که فقط یک غیب است که همیشه غیب است، هیچ کس نمی تواند آن را درک کند و آن هم خدای یگانه است. خدا همیشه و برای همه، غیب بوده است. هیچ کس نمی تواند خدا را ببیند و یا به ذات او احاطه پیدا کند.

ای کسی که هیچ غیبی جز او، غیب نیست!

هر چیزی که پوشیده از دیدِ انسان است، هر چیزی که عقل بشر از درک آن عاجز است، غیب است، امّا بعضی از این غیب ها، برای فرشتگان آشکار است، فرشتگان می توانند چیزهایی را ببینند که از چشم انسان ها پوشیده است. فقط یک چیز است که واقعاً غیب و پوشیده است و او خدای یگانه است.

ص: 43

ای پنهان زیبای من !

آیا می دانی بهترین نام خدا چیست؟

آیا می دانی کدام نام خدا در قرآن بیشتر از همه ذکر شده است؟

جواب این است: اللّه.

این نام 2816 بار در قرآن تکرار شده است.

این نام مخصوص خداوند است، آیا تا به حال به معنای این کلمه فکر کرده ای؟

«اللّه» از ریشه «اَلِهَ» است، این واژه یک واژه عربی است. وقتی یک نفر در بیابانی، راه را گم کند، متحیّر و سرگردان شود و نداند چه کند، در زبان عربی می گویند: «اَلِهَ الرَّجُلُ»، یعنی آن مرد متحیّر شد.

یک نظر این است که نام خدا را از این ریشه گرفته اند، آیا می دانی علّت آن چیست؟

وقتی تو می خواهی در مورد خدا فکر کنی، چیزی جز تحیّر نصیب تو نمی شود، هیچ کس نمی تواند ذات خدا را درک کند، خدا را نمی توان با چشم ها دید. او هیچ کدام از صفات مخلوقات را ندارد، او غیب است، برای همین هر کس که بخواهد ذات او را بشناسد، چیزی جز تحیّر نصیب او نمی شود.(1)

شاید شنیده ای که امام باقر(علیه السلام) به ما دستور داده است که از فکر کردن در مورد ذات خدا پرهیز کنیم، زیرا هیچ گاه عقل بشر به آنجا راه ندارد.

ص: 44


1- 14. . «وقال أمیر المؤنین علیه السلام: اللّه معناه المعبود الذی یأله فیه الخلق ویُؤه إلیه، واللّه هو المستور عن درک الأبصار، المحجوب عن الأوهام والخطرات. قال الباقر علیه السلام: اللّه معناه المعبود الذی أله الخلق عن درک ماهیته والإحاطة بکیفیته. ویقول العرب: أله الرجل إذا تحیّر فی الشیء فلم یحط به علماً، ووله إذا فزع إلی شیءٍ ممّا یحذره ویخافه، فالإله هو المستور عن حواسّ الخلق»: التوحید للصدوق ص 89، بحار الأنوار ج 3 ص 222، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 486، التفسیر الأصفی ج 2 ص 1389، التفسیر الصافی ج 5 ص 391 و ج 7 ص 578، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 708، البیان للسیّد الخوئی ص 426.

آری! ما می توانیم در مورد آیات و نشانه های خدا هر چقدر می خواهیم سخن بگوییم، به راستی که در جهان هستی شگفتی های زیادی وجود دارد، ماه و خورشید و ستارگان و کهکشان ها و...(1)

برای شناخت خدا ما باید به قرآن مراجعه کنیم، ببینیم که خدا، خودش را برای ما چگونه معرّفی کرده است.

شاید سؤل کنی که چرا خدا این گونه است؟ چرا او را نمی توان دید؟

در جواب باید بگویم که اگر خدا را می شد با چشم دید، دیگر او خدا نبود، بلکه یک آفریده بود، هر چه با چشم دیده شود، مخلوق است.

هر چیزی که با چشم دیده شود، یک روز از بین می رود و تو می دانی که خدا هرگز از بین نمی رود.

خدا صفات و ویژگی های مخلوقات را ندارد، اگر او یکی از این صفات را می داشت، حتماً می شد او را درک کرد و می شد او را با چشم دید، امّا دیگر او نمی توانست همیشگی باشد، گذر زمان او را هم دگرگون می کرد.

خلاصه آن که خدای یگانه هیچ صفتی از صفات مخلوقات خود را ندارد، برای همین هرگز نمی توان او را حس کرد و یا او را دید. در دنیا و آخرت هیچ کس نمی تواند خدا را با چشم سر ببیند.

اکنون که این را دانستی می توانی به راز کلمه «اللّه» پی ببری، تو خدایی را می پرستی که همه در درک او متحیّر و سرگشته اند، خدایی که از دیده ها پنهان است، خدایی که عقل بشری هم نمی تواند ذات او را درک کند.

* * *

نزدیک غروب روز ششم ماه رمضان سال 1390 است، برنامه «ماه عسل» که از شبکه سوم پخش می شود را نگاه می کنم. مهمان برنامه سخنی می گوید، دوست

ص: 45


1- 15. . «وقد سُئل الصادق علیه السلام عن قول اللّه: «وَ أَنَّ إِلَی رَبِّکَ الْمُنتَهَی»، قال: إذا انتهی الکلام إلی اللّه فامسکوا»: الهدایة للصدوق ص 14، المحاسن ج 1 ص 237، الکافی ج 1 ص 92، الاعتقادات فی دین الإمامیة للصدوق ص 42، التوحید للصدوق ص 456، روضة الواعظین ص 37، وسائل الشیعة ج 16 ص 194، مشکاة الأنوار ص 37، بحار الأنوار ج 3 ص 264 و ج 88 ص 68، تفسیر القمّی ج 2 ص 338؛ «عن أبی جعفر علیه السلام أنّه قال: تکلّموا فی خلق اللّه ولا تتکلّموا فی اللّه، فإنّ الکلام فی اللّه لا یزید إلاّ تحیّراً. وفی روایة أُخری عن حریز: تکلّموا فی کلّ شیء ولا تتکلّموا فی ذات اللّه»: الکافی ج 1 ص 92، التوحید للصدوق ص 545، روضة الواعظین ص 37، وسائل الشیعة ج 16 ص 196.

دارم آن را برای شما نقل کنم. او می گوید: «خدای من با خدای دیگران فرق می کند، من خدا را حس می کنم». مجری برنامه خنده ای می کند و می گوید: «سلام ما را به خدای خودت برسان».

به راستی آیا ما می توانیم خدا را حس کنیم؟ هرگز پیامبر و امامان(علیه السلام)، سخنی از حس کردن خدا به زبان نیاورده اند؟

آن ها بارها به ما یاد داده اند که خدا را نمی توان حس کرد، نمی توان او را احساس کرد. خدا بالاتر از فهم و عقل و درک بشری است.

مگر این سخن امام صادق(علیه السلام) نیست: «خدا هرگز حس نمی شود و حواس بشری او را درک نمی کند»؟(1)

همه زیبایی خدا در این است که نمی توان او را تجربه کرد، نمی توان او را حس کرد.

آری! هر چه را که بتوان حس کرد، محدود است، هر چه که حس شود، آفریده شده است، مخلوق است و روزی از بین می رود.

من در اینجا می خواهم سخنی را بگویم، من بررسی کردم در جامعه ما اگر بخواهی در مورد شخصیّت ها سخنی بگویی باید خیلی حساب شده سخن بگویی. باید حسابی ملاحظه کنی! باید دست به عصا باشی، امّا به راحتی می توانی هر سخنی که دلت خواست در مورد خدا بزنی، هیچ مشکلی پیش نمی آید. تو به راحتی می توانی در رادیو و تلویزیون ظاهر بشوی و بگویی که من خدا را حس می کنم!!

من نمونه این سخنان را زیاد شنیده ام! چرا هر کس می تواند هر جوری دلش خواست در مورد خدا سخن بگوید؟

خلاصه آن که نه ما بلکه پیامبران هم نمی توانند خدا را حس کنند، بلکه ما

ص: 46


1- 16. . «هو السمیع البصیر لایُحدّ، ولا یُحسّ، ولایُجس، ولایُمسّ ولا تدرکه الأبصار»: التوحید للصدوق ص 98، وراجع الأمالی للسیّد المرتضی ج 1 ص 103، الاحتجاج ج 2 ص 70، بحار الأنوار ج 3 ص 29، 258، 271، 290، 291، 301 و ج 10 ص 195.

می توانیم مهربانی خدا را حس کنیم. ما می توانیم با تمام وجود خود، رحمت او را احساس کنیم، وقتی که در گوشه ای به خلوت می نشینیم و با او راز و نیاز می کنیم، وقتی که نماز می خوانیم، وقتی که به مردم کمک می کنیم... می توانیم مهربانی خدا را احساس کنیم، آن وقت نسیم رحمت خدا می وزد و قلب ما بهاری می شود.

ص: 47

مواظب ذهن خودت باش !

من یکی از شاگردان امام جواد(علیه السلام) هستم. نام من عبدُالرّحمان است، اهل کوفه هستم. مدّتی بود که سؤلی ذهن مرا مشغول کرده بود، می خواستم بدانم که خدا چگونه است، به دنبال فرصت مناسبی بودم که سؤل خود را از امام بپرسم. یک روز که مهمان آن حضرت بودم سؤل خود را از آن حضرت پرسیدم. سؤل من از توحید بود. آن حضرت در جواب من چنین فرمود:

بدان که خدا را نمی توان با عقل بشری درک کرد. شاید تو در ذهن خود تصوّری از خدا داشته باشی، پس بدان که خدا غیر از آن چیزی است که در ذهن توست!

خدا به هیچ چیز شبیه نیست، تو نباید در ذهن خود خدا را به چیزی تشبیه کنی. فراموش نکن که عقل بشر نمی تواند به ذات خدا پی ببرد. هر تصوّری را که از حقیقت خدا در ذهن خود ساخته ای، بدان که حقیقتِ خدا، غیر از آن است! خدا چیزی است که حدّ و اندازه ای ندارد و نمی توان با عقل آن را درک نمود.(1)

وقتی من این سخن را شنیدم فهمیدم که باید خیلی دقّت کنم، گاه می شود که من یک تصوّری از خدا در ذهن خود می سازم، امّا آن تصوّر چیزی است که من آن را با عقل بشری خود ساخته ام، خدا را به چیزی تشبیه کرده ام، امام به من یاد داد که خدا غیر از آن چیزی است که من در ذهن خود تصوّر می کنم، من هرگز نمی توانم خدا را تصوّر بنمایم.

ص: 48


1- 17. . عن عبد الرحمن بن أبی نجران، قال: «سألتُ أبا جعفرٍ الثانی علیه السلام عن التوحید، فقلت: أتوهم شیئاً، فقال: نعم، غیر معقول ولا محدود، فما وقع وهمک علیه من شیءٍ فهو خلافه، لا یشبهه شیء، ولا تدرکه الأوهام، کیف تدرکه الأوهام وهو خلاف ما یُعقل وخلاف ما یُتصوّر فی الأوهام؟ إنّما یتوهّم شیء غیر معقول ولا محدود»: الکافی ج 1 ص 82، التوحید ص 106، الفصول المهمّة ج 1 ص 137، بحار الأنوار ج 3 ص 266، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 561.

خدا بالاتر و والاتر از این است که به تصوّر ذهن انسان در آید. من فقط می توانم او را با صفاتی که خودش در قرآن گفته است، بشناسم، من می دانم که خدا بخشنده و مهربان است، شنونده و بیناست، از همه چیز باخبر است، همیشه بوده و خواهد بود، پایان ندارد همان گونه که آغاز نداشته است...

من این صفات خدا را در قرآن می خوانم و نسبت به خدای خود شناخت پیدا می کنم، همه این ها که گفتم صفات خداست، امّا ذات خدا چگونه است؟ این را هرگز نمی توانم بفهمم، هر چه که در ذهن خودم برای ذات خدا تصوّر کنم، باید بدانم که خدا غیر از آن است!

ص: 49

خدایا! زمین چقدر کوچک است!

امروز روز عید فطر است، همه نماز عید می خوانند، تو هم باید نماز عید بخوانی!

برخیز! برخیز و به شکرانه نعمتی که خدا به تو داده است نماز بخوان! نماز!

امّا تو نمی دانی به کدامین سو نماز بخوانی؟ باید به کدام سو بایستی؟ قبله تو کجاست؟ کعبه کجاست؟

یاد سخن دوستت می افتی که به تو گفته بود: آنجا که رسیدی، کرؤ زمین قبله توست، زمین را پیدا کن و به سمت آن نماز بخوان!!

وضو می گیری و سپس از پنجره کوچکی به بیرون نگاه می کنی، در جستجوی کره زمین هستی!

به راستی زمین کدامین سو است؟

تو زمین را سیّاره ای بسیار کوچک می یابی که در دل منظومه شمسی در حرکت است.

کهکشان راه شیری را می بینی، چشم تو خیره می ماند، تو شکوه و عظمت خدا را با تمام وجودت احساس می کنی، قطرات اشک از چشمانت جاری می شود. تو در فضای بی انتها شناور هستی و جز به بزرگی خدا نمی اندیشی!

به سوی سجّاده ات می روی تا نماز بخوانی، نمی دانی که در زمین هزاران نفر از هموطنانت به تو نگاه می کنند و نماز تو را می بینند. نماز تو در فضا، خاطره ای زیبا

ص: 50

برای همه جوانان مالزی است!

اکنون تو قرآن می خوانی، سوره بقره را. قرآن به تو آرامش می دهد.

* * *

«هنگامی که از فضا به زمین نگاه کردم، قلبم به تپش افتاد و مبهوت شدم، وقتی کوچکی زمین را از بالا به تماشا می نشینی، عظمت پرودگارت را بیشتر درک می کنی، در فضا بیشتر به معجزه پروردگار در خلقت موجودات پی می بری».

این سخنان نهمین مسلمانی است که به فضا سفر کرده است. دکتر «مظفّرشکوه» از کشور مالزی.(1)

* * *

لحظه ای فکر کن! کره زمین با همه آن عظمت هایی که دارد؛ کوه ها، دریاها، اقیانوس ها، در مقابل خورشید ذرّه ای بیش نیست.

آیا می دانی عظمت خورشید چقدر است؟ می توان یک میلیون و سیصد هزار زمین را در خورشید جای داد؟

امّا کهکشان راه شیری که سیّاره زمین و منظومه شمسی در آن می باشد، 200 میلیارد بزرگ تر از حجم خورشید است.

ستاره ای به نام بِتلِگِ--ئوس 700 برابر خورشید است، البته نور و درخشندگی این ستاره، چهارده هزار برابر خورشید است.

عجایب آسمان بسیار زیاد است و در این باره می توان کتاب ها نوشت، ما هر چقدر بیشتر در مخلوقات خدا فکر کنیم، شگفتی ما بیشتر می شود، آری! بشر با این همه پیشرفت هنوز نتوانسته است نهایت فضا را درک کند، او چگونه می خواهد ذات خدا را درک نماید؟

ص: 51


1- 18. . در اینترنت جستجو کنید: «فیلم نماز و روزه فضانورد مسلمان در فضا».

خدای خود را معرّفی کن!

برادر و خواهر خوبم! اکنون می خواهم سخنانی را در مورد سوره «توحید» برایت بیان کنم تا ارزش این سوره بیشتر روشن گردد:

1 - در قسمتی از شهر مدینه، یهودیان زندگی می کردند. یک روز آن ها نزد پیامبر آمدند و گفتند: ای محمّد! از تو می خواهیم تا خدای خود را برای ما معرّفی کنی.

پیامبر در جواب آن ها سکوت کرد، سه روز پیامبر جواب آن ها را نداد، او منتظر بود تا خود خدا، جوابی برای او بفرستد.

بعد از سه روز جبرئیل بر پیامبر نازل شود و سوره «توحید» را برای پیامبر خواند. بعد از آن بود که پیامبر به دنبال آن یهودیان فرستاد و این سوره را برای آن ها خواند.(1)

2 - پیامبر گروهی از یاران خود را برای بررسی موقعیّت دشمن فرستاد، او حضرت علی(علیه السلام) را به عنوان فرمانده این گروه معیّن نمود و از آنان خواست تا حرکت کنند و مأموریّت خود را انجام داده و سریع به مدینه باز گردند.

چند روزی طول کشید، شکر خدا آن ها با موفقیّت توانستند تا مأموریّت خود را به پایان رسانده و نسبت به موقعیت دشمن اطّلاعات خوبی جمع آوری نمایند.

ص: 52


1- 19. . عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «إنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله فقالوا: انسب لنا ربّک. فلبث ثلاثاً لا یجیبهم، ثمّ نزلت هذه السورة إلی آخرها. فقلتُ له: ما الصمد؟ فقال: الذی لیس بمجوّف»: التوحید للصدوق ص 93، بحار الأنوار ج 3 ص 220، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 485، التفسیر الصافی ج 5 ص 390، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 706؛ «عن أُبی بن کعب: إنّ المشرکین قالوا للنبیّ صلی الله علیه و آله: یا محمّد، انسب لنا ربّک، فأنزل اللّه: قل هو اللّه أحد...»: مسند أحمد ج 5 ص 134، سنن الترمذی ج 5 ص 121، المستدرک للحاکم ج 2 ص 540، مجمع الزوائد ج 7 ص 146، فتح الباری ج 8 ص 568، وراجع عمدة القاری ج 20 ص 8، تحفة الأحوذی ج 9 ص 211، المعجم الأوسط ج 6 ص 25، کنز العمّال ج 2 ص 563 و ج 12 ص 390، فیض القدیر ج 2 ص 651.

وقتی آن ها به مدینه بازگشتند پیامبر به استقبال آن ها آمد. رو به آنان کرده و از چگونگی مأموریّت آن ها پرسید.

یکی از آن ها در جواب گفت:

-- شکر خدا، همه چیز خوب بود، فقط یک اشکال مختصری وجود داشت.

-- چه اشکالی؟

-- شما علی را به عنوان فرمانده ما انتخاب کردید و ما همه نمازها را به امامت او می خواندیم، علی در همه نمازها سوره «قل هو اللّه» را می خواند. کاش او سوره دیگری را هم می خواند.

پیامبر رو به علی(علیه السلام) کرد و چنین گفت:

-- یا علی! چرا در هر نماز، سوره «قل هو اللّه» را می خواندی؟

-- ای پیامبر! من این سوره را خیلی دوست دارم.

-- علی جان! اگر خدا این سوره را دوست نمی داشت تو هم آن را دوست نمی داشتی!(1)

3 - سعد بن مَعاذ یکی از یاران پیامبر بود، او در جنگ خندق به دست کفّار مجروح شد و بعد از مدّتی از دنیا رفت. وقتی خبر رحلت او به پیامبر رسید برای تشییع جنازه او حاضر شد، جمعیّت زیادی جمع شدند و خود پیامبر بر پیکر او نماز خواند.

بعد از آن که نماز پیامبر تمام شد، او رو به یاران خود کرد و فرمود: امروز هفتاد هزار فرشته بر پیکر سعد بن معاذ نماز خواندند، من در میان آن فرشتگان، جبرئیل را هم دیدم که برای نماز آمده بود. من از جبرئیل این سؤل را پرسیدم: مگر سعد بن معاذ چه کاری انجام داده بود که شایسته این مقام شد که هزاران فرشته بر

ص: 53


1- 20. . «عن عمران بن حصین: إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله بعث سریة واستعمل علیها علیّاً علیه السلام، فلمّا رجعوا سألهم فقالوا: کلّ خیر، غیر أنّه قرأ بنا فی کلّ صلاة بقل هو اللّه أحد، فقال: یا علیّ، لمَ فعلتَ هذا؟ فقال: لحبّی لقل هو اللّه أحد، فقال النبیّ صلی الله علیه و آله: ما أحببتها حتّی أحبّک اللّه عزّ وجلّ»: التوحید للصدوق ص 94، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 490.

پیکر او نماز بخوانند؟

جبرئیل در پاسخ چنین گفت: سعد بن معاذ در همه حال، ایستاده و نشسته، سواره و پیاده، سوره «قل هو اللّه» را می خواند.(1)

4 - امام صادق(علیه السلام) فرمودند: هر کس یک بار سوره «قل هو اللّه» را بخواند، یک سوم قرآن، یک سوم تورات، یک سوم انجیل و یک سوم زبور را خوانده است!

و تو می دانی که تورات، کتاب آسمانی حضرت موسی(علیه السلام)، انجیل کتاب آسمانی حضرت عیسی(علیه السلام) و زبور کتاب آسمانی حضرت داوود(علیه السلام) است.

وقتی تو سوره «قل هو اللّه» را بخوانی، گویا یک سوم این کتب آسمانی را خوانده ای!

به راستی این سوره کوچک که 21 کلمه بیشتر ندارد، چقدر از پیام های توحیدی را در خود جای داده است، به گونه ای که با یک سوم کتاب های آسمانی برابری می کند. پس لازم است که هر چه بیشتر در این سوره تدبّر و اندیشه بنماییم.(2)

5 - یک روز پیامبر رو به یارانش کرد و پرسید: آیا در میان شما کسی هست که هر روز، یک بار قرآن را از اوّل تا آخر بخواند و به اصطلاح «ختم قرآن» داشته باشد؟

همه سکوت کردند و فقط سلمان فارسی بود که دست خود را بالا گرفت و گفت: من هر روز قرآن را ختم می کنم.

بعضی از مسلمانان از این سخن سلمان فارسی تعجّب کردند، کسی که بخواهد هر روز قرآن را ختم کند باید تمام روز مشغول خواندن قرآن باشد، امّا سلمان که این گونه نیست، بیشتر وقت ها به کار خودش مشغول است.

آن ها فکر کردند که سلمان دروغ می گوید، برای همین رو به پیامبر کردند و در

ص: 54


1- 21. . «عن جعفر بن محمّد، عن أبیه علیهماالسلام أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله صلّی علی سعد بن معاذ، فقال: لقد وافی من الملائکة للصلاة علیه سبعون ألف ملک وفیهم جبرئیل یصلّون علیه، فقلت: یا جبرئیل، بمَ استحقّ صلاتکم علیه؟ قال: بقراءة قل هو اللّه أحد قائماً وقاعداً وراکباً وماشیاً وذاهباً وجائیاً»: التوحید للصدوق ص 95، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 480، معجم رجال الحدیث ج 9 ص 94، أعلام الدین ص 386.
2- 22. . «عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: من قرأ قل هو اللّه أحد مرّة واحدة، فکأنّما قرأ ثلث القرآن وثلث التوراة وثلث الإنجیل وثلث الزبور»: التوحید للصدوق ص 95، وسائل الشیعة ج 6 ص 225، بحار الأنوار ج 89 ص 348، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 149.

حالی که بسیار خشمناک بودند چنین گفتند:

-- ای رسول خدا! سلمان، مردی است ایرانی. او می خواهد بر ما عرب ها فخر بفروشد، ما می دانیم او دروغ می گوید.

-- آرام باشید! سلمان همانند لقمان حکیم است. بروید از خود او سؤل کنید، حتماً جواب شما را خواهد داد.

آن ها نزد سلمان آمدند و سؤل خود را مطرح کردند، سلمان به آن ها لبخندی زد و گفت: من خودم از پیامبر شنیدم که فرمود: هر کس سه بار سوره «قل هو اللّه» را بخواند مانند این است که قرآن را ختم کرده است. من هر روز، سه بار این سوره را می خوانم!(1)

6 - امام صادق(علیه السلام) فرمودند: هر کس فراموش کند در یک شبانه روز، در نمازهای خود، سوره «قل هو اللّه احد» را بخواند، فرشتگان به او رو می کنند و می گویند: ای بنده خدا! نماز خواندی و سوره «قل هو اللّه» را نخواندی، تو نمازگزار واقعی نیستی!(2)

آری! اگر ما بخواهیم نمازگزار واقعی باشیم باید حتماً این سوره را در نماز خود بخوانیم و فریاد بلند توحید را سر دهیم!

7 - امام صادق(علیه السلام) فرمودند: هر کس سوره «قل هو اللّه» را بعد از نمازهای واجب خود بخواند، خداوند خیر دنیا و آخرت را به او می دهد و گناهان او و هم چنین گناهان پدر و مادرش و گناهان فرزندان او را می بخشد.(3)

ومن در تعجّب هستم از عظمت این سوره کوچک!

چه رمز و رازی در این سوره نهفته است که اگر آن را بعد از نماز بخوانی، خدا خیر دنیا و آخرت را به تو می دهد؟

ص: 55


1- 23. . «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله یوماً لأصحابه: أیّکم یصوم الدهر؟ فقال سلمان رحمة اللّه علیه: أنا یا رسول اللّه، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: فأیّکم یحیی اللیل؟ فقال سلمان: أنا یا رسول اللّه، قال: فأیّکم یختم القرآن فی کلّ یوم؟ فقال سلمان: أنا یا رسول اللّه. فغضب بعض أصحابه، فقال: یا رسول اللّه! إنّ سلمان رجل من الفرس، یرید أن یفتخر علینا معاشر قریش، قلتَ: أیّکم یصوم الدهر؟ فقال: أنا، وهو أکثر أیّامه یأکل! وقلتَ: أیّکم یحیی اللیل؟ فقال: أنا، وهو أکثر لیله نائم! وقلتَ: أیّکم یختم القرآن فی کلّ یوم؟ فقال: أنا، وهو أکثر نهاره صامت! فقال النبیّ صلی الله علیه و آله: مه یا فلان، أنّی لک بمثل لقمان الحکیم؟ سله فإنّه یُنبئک. فقال الرجل لسلمان: یا أبا عبد اللّه، ألیس زعمت أنّک تصوم الدهر؟ فقال: نعم، فقال: رأیتک فی أکثر نهارک تأکل! فقال: لیس حیث تذهب، إنّی أصوم الثلاثة فی الشهر، وقال اللّه عزّ وجلّ: «مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»، وأصل شعبان بشهر رمضان، فذلک صوم الدهر. فقال: ألیس زعمت أنّک تحیی اللیل؟ فقال: نعم، فقال: أنت أکثر لیلک نائم! فقال: لیس حیث تذهب، ولکنّی سمعتُ حبیبی رسول اللّه صلی الله علیه و آلهیقول: مَن بات علی طهرٍ فکأنّما أحیا اللیل کلّه، فأنا أبیت علی طهر. فقال: ألیس زعمت أنّک تختم القرآن فی کلّ یوم؟ قال: نعم، قال: فأنت أکثر أیّامک صامت! فقال: لیس حیث تذهب، ولکنّی سمعتُ حبیبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول لعلی علیه السلام: یا أبا الحسن، مثلک فی أُمّتی مثل سورة التوحید قل هو اللّه أحد، فمن قرأها مرّة فقد قرأ ثلث القرآن، ومن قرأها مرّتین فقد قرأ ثلثی القرآن، ومن قرأها ثلاثاً فقد ختم القرآن، فمن أحبّک بلسانه فقد کمل له ثلث الإیمان، ومن أحبّک بلسانه وقلبه فقد کمل له ثلثا الإیمان، ومن أحبّک بلسانه وقلبه ونصرک بیده فقد استکمل الإیمان، والذی بعثنی بالحقّ یا علیّ، لو أحبّک أهل الأرض کمحبّة أهل السماء لک، لما عُذّب أحد بالنار، وأنا أقرأ قل هو اللّه أحد فی کلّ یوم ثلاث مرّات. فقام وکأنّه قد أُلقم حجراً»: الأمالی للصدوق ص 86، فضائل الأشهر الثلاثة ص 50، معانی الأخبار ص 235، روضة الواعظین ص 281، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 4، بحار الأنوار ج 39 ص 258، غایة المرام ج 6 ص 143.
2- 24. . عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: «من مضی به یوم واحد فصلّی فیه بخمس صلوات ولم یقرأ فیها بقل هو اللّه أحد قیل له: یا عبد اللّه، لستَ من المصلّین»: الکافی ج 2 ص 622، وسائل الشیعة ج 6 ص 81، جامع أحادیث الشیعة ج 5 ص 148، الحدائق الناضرة ج 8 ص 181.
3- 25. . عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: «من کان یؤن باللّه والیوم الآخر، فلا یدع أن یقرأ فی دبر الفریضة بقل هو اللّه أحد، فإنّه من قرأها جمع اللّه له خیر الدنیا والآخرة، وغفر له ولوالدیه وما ولدا»: الدعوات للراوندی ص 216، الکافی ج 2 ص 622، ثواب الأعمال ص 128، وسائل الشیعة ج 6 ص 487، بحار الأنوار ج 83 ص 27، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 480، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 700، فلاح السائل ص 167، أعلام الدین ص 386.

دوست من! دیگر تو از خدا چه می خواهی؟ چه چیزی بهتر از خیر دنیا و آخرت می توانی پیدا کنی؟

8 - حتماً دیده ای که عدّه ای از مردم وقتی از آمدن بلایی می ترسند به چیزی پناه می برند، وقتی مسافری می خواهد به سفر برود پشت سر او آب می ریزند، آن ها به آب پناه می برند تا شاید مسافرشان به سلامت برگردد.

یا وقتی از چشم زخم می ترسند به تخته می زنند، آن ها با این کار می خواهند بلا را از خود دور کنند. این ها خرافاتی است که دامن گیر جامعه ما می باشد و در جامعه های دیگر به گونه ای دیگر یافت می شود. به راستی وقتی که ما دچار ترسی می شویم باید چه کنیم؟ به چه چیزی پناه ببریم؟ چگونه؟

امام صادق(علیه السلام) به یکی از یاران خود به نام مُفضَّل فرمودند:

-- ای مُفَضّل! اگر از چیزی ترسیدی به نام خدا و به سوره «قل هو اللّه» پناه ببر!

-- مولای من! چگونه این کار را انجام بدهم؟

-- به سمت راست خود نگاه کن و این سوره را بخوان، سپس به سمت چپ خود نگاه کن و این سوره را بخوان، سپس سمت جلو، پشت سر، سمت بالای سر خود نیز این سوره را بخوان و در پایان نگاه خود را به زمین بینداز و این سوره را بخوان.

-- در واقع من در شش جهت خود این سوره را بخوانم؟

-- آری! تو با این کار از خدا می خواهی که به برکت توحید، تو را از بلا حفظ کند.

ای مفضَّل! اگر گرفتار حاکم ستمگری شدی و ترسیدی که او به تو ستمی بنماید، وقتی با آن ستمگر روبرو شدی سه بار سوره توحید را بخوان و بعد از پایان سومین سوره، دست چپ خود را به صورت مشت در بیاور، تو تا زمانی که

ص: 56

نزد آن ستمگر هستی نباید دست چپ خود را باز کنی. اگر این کار را انجام بدهی خداوند تو را از دست ظلم آن ستمگر نجات خواهد داد.(1)

9 - وقتی که می خواهی به سفر بروی، چقدر خوب است که ده بار این سوره را بخوانی. امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس موقع خارج شدن از منزل، ده بار سوره «قل هو اللّه» را بخواند، او در حفاظت خداوند خواهد بود تا زمانی که به منزل بازگردد.(2)

10 - وقتی وارد خانه خود می شوی، سلام کن و بعد این سوره را بخوان که در این صورت برکت خدا را به خانه خود جذب کرده ای.(3)

ص: 57


1- 26. . عن مفضّل بن عمر، قال: «قال أبو عبد اللّه علیه السلام: یا مفضّل، احتجز من الناس کلّهم ببسم اللّه الرحمن الرحیم، وبقل هو اللّه أحد، اقرأها عن یمینک وعن شمالک ومن بین یدیک ومن خلفک ومن فوقک ومن تحتک، فإذا دخلت علی سلطانٍ جائرٍ فاقرأها حین تنظر إلیه ثلاث مرّات، واعقد بیدک الیسری ثمّ لا تفارقها حتّی تخرج من عنده»: الکافی ج 2 ص 724، وسائل الشیعة ج 6 ص 223، المصباح ص 232، بحار الأنوار ج 89 ص 351، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 139، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 7، تفسیر کنز الدقائق ج 1 ص 32.
2- 27. . عن أبی عبد اللّه علیه السلام: من قرا قل هو اللّه احد، حین یخرج من منزله عشر مرات لم یزل فی حفظ اللّه وکلاءته حتّی یرجع إلی منزله: الکافی ج 2 ص 542، وسائل الشیعة ج 5 ص 328، عده الداعی ص 281، بحار الأنوار ج 73 ص 168، جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 841، منتقی الجمان ج 3 ص 101.
3- 28. . «ولیقرأ قل هو اللّه أحد حین یدخل منزله، فإنّه ینفی الفقر»: الخصال ص 626، تحف العقول ص 115، وسائل الشیعة ج 5 ص 323، بحار الأنوار ج 10 ص 105، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 591.

سلام بر فریاد بلند توحید!

دوست من! اکنون دیگر با سوره «قل هو اللّه» بیشتر آشنا شده ای، آیا آماده ای که با هم شرح و تفسیر این سوره را شروع کنیم؟

ابتدا نام های این سوره را برایت می گویم: سوره توحید: این سوره را به این نام می خوانند زیرا تو می توانی به شناخت بهتر خداوند برسی. سوره اخلاص: این سوره را به این نام می خوانند چون خداشناسیِ ناب و خالصی را به ما می آموزد.

این سوره فقط 21 کلمه دارد، امّا برای شرح آن می توان صدها کتاب نوشت. این سوره، دریایی از اسرار خداشناسی را در خود نهفته دارد:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ

(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ) (اللَّهُ الصَّمَدُ ) (لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ ) (وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدُ).

به نام خداوند بخشنده مهربان. چنین بگو: اوست خدای یگانه! خدا بی نیاز است و همه نیازمند او هستند. او فرزند کسی نیست و فرزندی هم ندارد. و او هیچ شبیه و مانندی ندارد.

* * *

اکنون به شرح بیشتر این سوره می پردازیم: خدا به فرستاده خود چنین می فرماید:

قُلْ

این واژه به معنای: «بگو» است، خداوند به پیامبر خود می گوید: «بگو! برای

ص: 58

مردم سخن بگو! آنچه را من به تو وحی کردم، برای آنان بازگو کن!».

هُوَ

«بگو: او خدای یگانه است».

در اوّل آیه، از کلمه «او» استفاده شده است، یعنی خدا غیب است، از دیده ها پنهان است، هیچ کس نمی تواند او را ببیند و ذات او را درک کند. او هیچ کدام از صفات مخلوقات خود را ندارد و برای همین است که او همیشه و برای همه پوشیده و پنهان خواهد بود و نمی توان او را با چشم دید.

آری! هر چیز را که بتوان با چشم دید، یک روزی از بین می رود و نابود می شود، چیزی را که بتوانی با چشم ببینی، یک آفریده است، هر آفریده ای، سرانجام نابود می گردد، امّا خدای تو با چشم دیده نمی شود، زیرا جسم ندارد، او غیب است و صفات مخلوقات را ندارد، برای همین هم پایان ندارد، او همیشگی است.

اللَّهُ

«اللّه» زیباترین اسم خداست، در مورد واژه «اللّه» قبلاً سخن گفتم. «اللّه» از ریشه «اَلَهَ» است، این واژه یک واژه عربی است. وقتی یک نفر در بیابانی، راه را گم کند، متحیّر شود و نداند چه کند، در زبان عربی می گویند: «اَلَهَ الرَّجُلُ»، یعنی آن مرد متحیّر شد.

نام خدا را هم از این ریشه گرفته اند، آیا می دانی علّت آن چیست؟ وقتی تو می خواهی در مورد خدا فکر کنی، چیزی جز تحیّر نصیب تو نمی شود، هیچ کس نمی تواند ذات خدا را درک کند، خدا را نمی توان با چشم ها دید. او هیچ کدام از صفات مخلوقات را ندارد، او غیب است، برای همین هر کس که بخواهد ذات او را بشناسد چیزی جز تحیّر نصیب او نمی شود.

ص: 59

او معبودی است که نمی توان او را درک کرد.

أَحَدٌ

اَحَد به معنای «یگانه» می باشد. «خدا احد است»، یعنی خدا یگانه است، یعنی هیچ چیز، مانند او نیست، او مثل و همانندی ندارد، او از اجزای مختلفی تشکیل نشده است. وقتی به خودت نگاه می کنی، می بینی که تو از سر و دست و پا تشکیل شده ای، امّا خدا هیچ اجزایی ندارد، خدای یکی است، یعنی ذات او، یکی است.

اللَّهُ الصَّمَدُ

خدا بی نیاز است و همه نیازمند او هستند.

در مورد واژه «صمد» باید این چنین بگویم: او کسی است که هیچ نیازی به دیگری ندارد و همه نیازمند او هستند.(1)

حواست باشد، یک وقت خیال نکنی که خدا به عبادت تو، به نماز و روزه تو نیازمند است، یک وقت خیال نکنی که اگر مردم گناه می کنند، به خدا ضرری می رسد، هرگز! او از همه بی نیاز است. به هیچ چیز و هیچ کس نیاز ندارد، نه نیاز به غذا دارد، نه نیاز به خواب. او همواره بوده و خواهد بود. او کسی است که آقایی و بزرگی اش اندازه ای ندارد، او از هر گونه تغییر و دگرگونی به دور است، او به هیچ شریکی نیاز ندارد، او هیچ شریکی ندارد، هیچ کاری برای او غیرممکن نیست، او به هر کاری تواناست، هیچ چیز از نظر او مخفی نیست.

خدا بی نیاز است و همه نیازمند او هستند، نکند در زندگی به انسان هایی مثل خودت رو کنی و از آنان حاجت خود را طلب کنی. بدان که هر کس در هر پست و مقامی که باشد، هر چقدر ثروت هم داشته باشد، باز هم نیازمند خداست، اگر یک

ص: 60


1- 29. . قال الباقر علیه السلام: «کان محمّد بن الحنفیة رضی اللّه عنه یقول: الصمد القائم بنفسه الغنی عن غیره»: التوحید للصدوق ص 90، معانی الأخبار ص 7، وراجع: المصباح للکفعمی ص 329، بحار الأنوار ج 3 ص 223، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 487، التفسیر الصافی ج 5 ص 391، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 711؛ «واللّه جلّ ثناوه الصمد؛ لأنّه یصمد إلیه عباده بالدعاء والطلب»: معجم مقاییس اللغة ج 3 ص 309.

لحظه خدا از او رو برگرداند، او بدبخت ترین مردم می شود.

آری! این فقط خداست که بی نیاز است و تو باید رو به درگاه او نمایی و از او حاجت خود را بخواهی.

لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ

او فرزند کسی نیست و فرزندی هم ندارد.

و تو باید فکر کنی که معنای این سخن چیست؟

از طرف دیگر انسان می تواند فرزند داشته باشد، اگر خوب فکر کنی می بینی انسانی که فرزند دارد، یک روزی از بین می رود و فرزندش جای او را می گیرد. این یک قانون است. هر چیزی که فرزند داشته باشد، محکوم به فناست. تو می گویی خدای من فرزند ندارد، یعنی او هرگز پایانی ندارد.

آری! من خدایی را می پرستم که مثل و همانندی ندارد و پایانی هم ندارد، او همیشه بوده و خواهد بود.

خدای من هرگز آغازی نداشته است و برای همین هم پایانی ندارد. خدایی را می پرستم که هیچ کس نمی تواند ذات او را وصف کند.

بزرگی فقط سزاوار اوست و همه چیز غیر او کوچک و حقیر است. چشم ها از دیدن او درمانده اند و ذهن ها از درک وصف او عاجز.

من خدایی را سپاس می گویم که هرگز نمی میرد و عظمت و بزرگی او هرگز پایان نمی پذیرد و او هر روز آفرینش تازه ای دارد.(1)

وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدُ

و او هیچ شبیه و مانندی ندارد.

خدای تو یگانه است، هیچ چیز شبیه او نیست، هر چه غیر از او در عالم هستی

ص: 61


1- 30. . عن المفضّل بن عمر، قال: «سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام یقول: الحمد للّه الذی لم یلد فیورّث، ولم یولد فیُشارک»: التوحید للصدوق ص 48، الفصول المهمّة للحرّ العاملی ج 1 ص 242، بحار الأنوار ج 3 ص 256، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 237.

وجود دارد، مخلوق اوست، آفریده اوست و معلوم است که هرگز آفریده نمی تواند مانند آفریننده باشد. همه آفریده ها پایان دارند و خدا پایان ندارد، همه آفریده ها نیازمند هستند و خدا بی نیاز است، همه آفریده ها، آغاز داشته اند و خدا آغازی نداشته است.

اکنون دیگر می دانی که چرا خدای تو هیچ مثل و مانندی ندارد، خدای تو یگانه است. تو فقط این گونه خدا را ستایش کن!

ص: 62

لیلی دل من کیست؟

من چگونه خدایی را که نمی بینم، پرستش کنم؟ این که نمی شود، من برای خدایی نماز بخوانم که او را نمی بینم!

مدّت زیادی این مطلب ذهن مرا مشغول کرده است، سرانجام امروز تصمیم گرفتم تا نامه ای به امام عسکری(علیه السلام) بنویسم و از او این سؤل را بپرسم.

شاید بگویی چرا خودم نزد امام نرفتم، مگر نمی دانی که حکومت وقت، امام عسکری(علیه السلام) را در شهر «سامرا» زیر نظر گرفته است و مانع می شود تا شیعیان با او ارتباط داشته باشند. تازه خبر نداری که فرستادن نامه هم برای امام به این سادگی ها نیست. باید با هزار ترس و دلهره، کسی را پیدا کنی که نامه تو را به سامرا ببرد و امام هم جواب نامه تو را با چه سختی به تو برساند. نمی دانم ماجرای داوود بن اسود را شنیده ای؟

داوود بن اسود معمولاً برای خانه امام عسکری(علیه السلام) هیزم تهیّه می کند. یک روز امام او را صدا می زد و به او چوب بزرگی می دهد و می گوید: «این چوب را بگیر و به بغداد برو و به نماینده من در آنجا تحویل بده». داوود خیلی تعجّب می کند، آخر بغداد شهر بزرگی است و هیزم های زیادی در آن شهر وجود دارد، چه حکمتی است که امام از او می خواهد این همه راه برود و این چوب را به بغداد ببرد.

به هر حال سوار بر اسب خود می شود و به سوی بغداد حرکت می کند. در میان

ص: 63

راه به کاروانی برخورد می کند، او خیلی عجله داشت. شتری راه او را بسته بود، با آن چوب به شتر زد تا شتر کنار برود و راه باز شود ولی چوب شکست. شکسته شدن چوب، همان و ریختن نامه ها از درون آن، همان! او نمی دانست که امام در داخل این چوب نامه هایی را مخفی کرده است. وای! اگر مأمور اطّلاعاتیِ عبّاسیان این صحنه را ببیند چه خواهد شد؟ خون همه کسانی که اسمشان در این نامه ها آمده است ریخته خواهد شد. داوود سریع از اسب پیاده شد و همه نامه ها را جمع کرد و با عجله از آنجا دور شد.(1)

دوست من! خلاصه این که من سؤل خود را در نامه ای نوشتم، سؤل من این بود: من چگونه خدایی را بپرستم که نمی توانم او را ببینم؟

اکنون نمی دانم چقدر باید منتظر بمانم تا به جواب خود برسم، روزها و شب ها سپری می شود، سرانجام یک شب درِ خانه من به صدا در آمد، یکی از دوستانم بود که نامه امام را برای من آورده بود،. من آن نامه را بوسیدم و از دوست خود تشکّر کردم. وقتی نامه را باز کردم جواب امام را خیلی کوتاه و مختصر یافتم، جواب این چنین بود: «آقا و مولا و خدای من بالاتر و والاتر از این است که با چشم دیده شود».(2)

من در این سخن امام مدّت زیادی فکر کردم، کلامی کوتاه که به اندازه یک دنیا حرف داشت. من فهمیدم که خدا از دیده ها پنهان است، هیچ کس نمی تواند او را ببیند و حقیقت او را بفهمد. اگر خدا را می شد با چشم دید، دیگر او خدا نبود، بلکه یک آفریده بود.

حتماً دیده ای که عدّه ای، بت هایی را به جای خدا قرار داده اند. تعجّب نکن! منظور من از بت، یک قطعه سنگی که تراشیده شده باشد، نیست! منظور من از بت این هاست: صورت زیبا، خانه گران قیمت، پست و مقام، شهرت ها...

ص: 64


1- 31. . عن داود بن الأسود وقّاد حمّام أبی محمّد، قال: «دعانی سیّدی أبو محمّد فدفع إلیَّ خشبة کأنّها رجل بابٍ مدوّرة طویلة مل ء الکفّ، فقال: صر بهذه الخشبة إلی العُمرَی. فمضیت، فلمّا صرتُ إلی بعض الطریق عرض لی سقّاء... فانشقّت، فنظرتُ إلی کسرها فإذا فیها کتب، فبادرت سریعاً فرددت الخشبة إلی کُمّی، فجعل السقّاء ینادینی ویشتمنی ویشتم صاحبی، فلمّا دنوت من الدار راجعاً استقبلنی عیسی الخادم عند الباب... یا سیّدی، لم أعلم ما فی رجل الباب، فقال: ولم احتجت أن تعمل عملاً تحتاج أن تعتذر منه؟ إیّاک بعدها أن تعود إلی مثلها، وإذا سمعت لنا شاتماً فامضِ لسبیلک التی أُمرت بها، وإیّاک أن تجاوب من یشتمنا أو تعرّفه مَن أنت، فإنّنا ببلد سوء ومصر سوء، وامضِ فی طریقک، فإنّ أخبارک وأحوالک ترد إلینا»: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 528، مدینة المعاجز ج 7 ص 643، بحار الأنوار ج 40 ص 283.
2- 32. . عن یعقوب بن إسحاق، قال: «کتبتُ إلی أبی محمّد علیه السلام أسأله کیف یعبد العبد ربّه وهو لا یراه؟! فوقّع علیه السلام: یا أبا یوسف، جلّ سیّدی ومولای والمنعم علیَّ وعلی آبائی أن یُری. قال: وسألته هل رأی رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله ربّه؟ فوقّع علیه السلام: إنّ اللّه تبارک وتعالی أری رسوله بقلبه من نور عظمته ما أحبّ»: الکافی ج 1 ص 95، التوحید للصدوق ص 108، بحار الأنوار ج 4 ص 43.

یادم آمد که چگونه شهرت برای رفیق من همه چیز شده بود. چگونه پول و ثروت، نقشِ خدا را در زندگی بعضی ها بازی می کند. دل آن ها دلباخته بت ها شده است، کیست که لیلی را ببیند و مجنون او نشود!

آری! خدایِ قلب آن ها را می توان با چشم دید، زیبایی آن ها را احساس کرد و لذّت برد، امّا اللّه را هرگز نمی توان با چشم دید!

هر مخلوقی یک روزی نابود می شود، دیر یا زودش فرقی نمی کند، آیا پنجاه سال دیگر باز هم دوست داری به صورت لیلی نگاه کنی؟ یا این که صورت او پر از چین و چروک است! قدری جلوتر برو، صد سال دیگر چه؟ از این لیلی، فقط مشتی استخوان باقی مانده است! صورتی که تو دلباخته آن شدی، اسکلتی شده است که همه از آن می ترسند.

اکنون فهمیدم که وقتی دل انسان دلباخته چیزی می شود که پایان دارد، اوّل کار، انسان خیلی خوشحال است، از این دلبستگی لذّت می برد، آن چیز، بتِ او می شود و همه فضای قلب او را پر می کند، امّا وقتی آن بت از بین می رود، دل آدمی هم از بین می رود! وقتی من با چشم خود می بینم که بت من نابود می شود، خودم هم نابود می شوم، آن روز می فهمم باید دلباخته کسی می شدم که هرگز پایانی نداشته باشد.

آری! بت هایی را که می توان دید، نابودشدنی است. تو باید خدایی را بپرستی که با چشم دیده نمی شود، افتخار هم بکنی که فقط خدای پنهان را می پرستی، خدایی که هرگز دیده نمی شود، زیرا او هرگز نابود نمی شود، او همیشه بوده و خواهد بود.

ص: 65

آن جوان سی ساله چه کسی بود؟

نام من محمّد است، اهل کوفه هستم، فامیلی من «همدانی» است. از شاگردان امام رضا(علیه السلام) هستم. برای دیدار با آن حضرت، همراه با یکی از دوستانم راهی مدینه شده ایم. نگاه کن! آن نخلستان ها را که می بینی مدینه است.

ابتدا به حرم پیامبر می رویم و زیارت می کنیم و در مسجد پیامبر نماز می خوانیم سپس به سوی خانه امام می رویم. در می زنیم، وارد خانه می شویم، سلام کرده و جواب می شنویم.

خوشا به حال ما که مهمان آفتاب شده ایم! خدایا! چگونه شکر تو را به جا بیاوریم؟

لحظاتی می گذرد، من به یاد خاطره ای می افتم، آن روز که در مسجد کوفه نشسته بودم و دیدم یک نفر برای جوانان در مورد خدا سخن می گفت. من می خواهم بدانم که آیا آن حرف ها درست است یا نه؟ آیا امام من این سخنان را تأیید می کند؟

برای همین رو به امام کردم و گفتم:

-- آقای من! ما سخنی عجیب شنیده ایم.

-- چه شنیده ای؟

-- برای ما این چنین روایت کرده اند: «پیامبر در شب معراج خدا را به شکل

ص: 66

جوانی زیبا دید! جوانی که تقریباً سی سال سن داشت و با پیامبر سخن می گفت».

وقتی امام این سخن را می شنود به سجده می افتد، صدای او به گوش ما می رسد، او دارد با خدا سخن می گوید: «تو پاک و منزّه هستی ای خدای من! آنانی که چنین سخن گفتند تو را نشناختند و برای همین این سخنان را گفتند و تو را همانند دیگران وصف کردند. ای خدای من! تو از هر عیب و نقصی به دور هستی، چگونه شد که آنان جرأت کردند تو را به غیر خودت مثال بزنند؟ ای خدای خوب من! من تو را به آفریده های خود، تشبیه نمی کنم...».

سجده امام لحظاتی طول می کشد، او آن قدر زیبا با خدا سخن می گوید که اشک شوق از دیدگانم جاری می شود.

اکنون امام سر از سجده برمی دارد و رو به ما می کند و می گوید: هر وقت در ذهن خود، تصوّری از خدا کردید، بدانید که خدا، غیر از آن تصوّر ذهنی شماست. هیچ کس نمی تواند ذات خدا را درک کند و به چگونگی آن پی ببرد. ما اهلاهل بیت(علیهم السلام) الگویِ شما هستیم که همه باید دنباله رو ما باشند، ما علم خود را از پیامبر گرفته ایم، بدانید که خدا بزرگ تر و والاتر از آن است که صفات مخلوقات خود را داشته باشد!!(1)

آری! اگر خدا وصف مخلوقات خود را داشته باشد و به شکل جوانی سی ساله باشد، که محدود و پایان پذیر است، او دیگر نمی تواند خدای بی پایان باشد!

اکنون می فهمم که آن سخنی را که شنیده ایم سخنی اشتباه بوده است، امام بار دیگر رو به ما می کند و چنین می گوید: «وقتی که پیامبر به معراج رفت، در آن شب، نور عظمت خدا برای پیامبر آشکار شد، این پیامبر بود که در آن شب به شکل جوانی سی ساله در آسمان ها سیر می کرد».

اکنون می فهمم که گروهی در نقل حدیث اشتباه کرده اند، اصل حدیث چنین

ص: 67


1- 33. . عن إبراهیم بن محمّد الخزّاز، ومحمّد بن الحسین، قالا: «دخلنا علی أبی الحسن الرضا علیه السلام، فحکینا له ما روی أنّ محمّداً صلی الله علیه و آله رأی ربّه فی هیئة الشاب الموفق فی سنّ أبناء ثلاثین سنة، رجلاه فی خضرة، وقلت: إنّ هشام بن سالم وصاحب الطاق والمیثمی یقولون: إنّه أجوف إلی السرّة، والباقی صمد. فخرّ ساجداً، ثمّ قال: سبحانک ما عرفوک ولا وحّدوک، فمن أجل ذلک وصفوک، سبحانک لو عرفوک لوصفوک بما وصفتَ به نفسک، سبحانک کیف طاوعتهم أنفسهم أن شبّهوک بغیرک؟! إلهی لا أصفک إلاّ بما وصفت به نفسک، ولا أُشبّهک بخلقک، أنت أهلٌ لکلّ خیر، «فَلاَ تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّ--لِمِینَ». ثمّ التفت إلینا فقال: ما توهّمتم من شیءٍ فتوهّموا اللّه غیره. ثمّ قال: نحن آل محمّد النمط الأوسط الذی لا یدرکنا الغالی ولا یسبقنا التالی، یا محمّد، إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله حین نظر إلی عظمة ربّه کان فی هیئة الشاب الموفق وسنّ أبناء ثلاثین سنة، یا محمّد، عظم ربّی وجلّ أن یکون فی صفة المخلوقین. قال: قلت: جُعلت فداک، من کانت رجلاه فی خضرة؟ قال: ذاک محمّد صلی الله علیه و آله، کان إذا نظر إلی ربّه بقلبه جعله فی نور مثل نور الحجب حتّی یستبین له ما فی الحجب، إنّ نور اللّه منه أخضر ما أخضر، ومنه أحمر ما أحمر، ومنه أبیض ما أبیض، ومنه غیر ذلک، یا محمّد ما شهد به الکتاب والسنّة فنحن القائلون به»: الکافی ج 1 ص 101، التوحید للصدوق ص 113، بحار الأنوار ج 4 ص 39.

بوده است: «در شب معراج، پیامبر نور خدا را دید در حالی که او به شکل جوانی سی ساله بود». نکته مهم این است که منظور از کلمه «او» در این جمله کیست؟

عدّه ای به اشتباه خیال کردند که منظور از «او» در این جمله، خدای متعال است و آن سخن باطل را گفتند، در حالی که حدیث، حدیث درستی است، امّا منظور از کلمه «او»، پیامبر است. آری! در شب معراج، پیامبر نور خدا را دید در حالی که خودِ پیامبر، به شکلِ جوانی سی ساله در آسمان ها جلوه کرده بود.

اکنون این چه رمز و رازی است که وقتی پیامبر به مهمانی خدا می رود به شکل جوانی سی ساله جلوه می کند بر هیچ کس آشکار نیست. شب معراج پر از اسراری است که فقط خدا و پیامبر او می دانند و بس.

ص: 68

چه کسی هوس دیدار خدا را دارد؟

نمی دانم نام مرا شنیده ای یا نه؟ آن روزها رسم بود هر کس که مشهد می آمد سر قبر من هم می آمد، امّا این روزها کمتر کسی هست که مرا یاد کند. نمی دانم روزگار با شما چه کرد؟ شما خیلی عوض شده اید.

من اباصَلت هَروی هستم، همان کسی که مدّتی خادم امام رضا(علیه السلام) بودم، خودم خوب می دانم که خدا به هر کسی این افتخار را نمی دهد.

نگو که امام رضا(علیه السلام) خادمان زیادی دارد، بین من و آن ها فرق زیادی وجود دارد، آن ها خادم حرم امام هستند و من خادم خود امام!

زمانی که امام به خراسان آمد این من بودم که در خانه آن حضرت خدمتگزار او بودم، من همیشه خدا را به خاطر این نعمت بزرگی که به من داد، شکرگزار هستم.

نمی دانم آیا دوست داری در مورد من بیشتر بدانی یا نه؟ من اوّل سنّی مذهب بودم، در شهر هرات افغانستان به دنیا آمدم و در طلب حدیث به شهرهای مختلف سفر کردم، من استادان زیادی را دیدم، در جستجوی حقیقت به بصره، کوفه، مکّه، مدینه و یمن سفر کردم و سپس در نیشابور سکونت کردم. من کم کم به عنوان یکی از علمای حدیث مطرح شدم و شاگردانی داشتم.

سال ها گذشت تا این که خبردار شدم مأمون امام رضا(علیه السلام) را به خراسان دعوت کرده است، منتظر شدم تا آن حضرت به نیشابور رسید، به حضورش رفتم،

ص: 69

نمی دانم چه شد که بعد از آن دیدار شیفته او شدم و شیعه شدم. من دیگر نتوانستم از او جدا شوم. همراه او شدم و این گونه بود که توفیق خادمی آن حضرت را پیدا کردم.

علمای اهل سنّت وقتی دیدند من این گونه شیفته مذهب تشیّع شدم، در مورد من سخنانی گفتند، بعضی از آنان که باانصاف بودند در مورد من چنین گفته اند: «اباصَلت هَروی، آدم خوبی است. فقط تنها عیبی که دارد این است که خاندان پیامبر را دوست دارد و این عشق به آنان را دینِ خود می داند».

امّا گروه دیگر مرا دروغگو خواندند، حرف های خیلی زننده در مورد من زدند. آخر مگر جرم من چه بود؟ من عاشق حقیقت شده بودم!

اوّل نمی خواستم حرف آن ها را بگویم، امّا بعداً فکر کردم تو باید از بی انصافی دشمنان امام رضا(علیه السلام) باخبر باشی. تو باید بدانی که وقتی من خادم امام رضا(علیه السلام) شدم، نه تنها مردم به من احترام نگذاشتند، بلکه چه سخنان ناروایی در مورد من گفتند.

گوش کن! یکی از دانشمندان اهل سنّت در مورد من چنین می گوید: «اباصلت هَروی از مسیر حق منحرف شده است. او دروغگو است و مدّتی به نجاست آغشته بوده است!».

می دانم خیلی تعجّب کرده ای! این جُرم کسی است که فضایل و زیبایی های اهلاهل بیت(علیهم السلام) را نقل کند.

امّا من که هرگز از آرمان خود کوتاه نیامدم، وقتی که حقیقت را فهمیدم آن را برای مردم بیان می کردم، به آن ها می گفتم کسانی که حقّ حضرت علی(علیه السلام) را غصب کرده اند و به عنوان خلیفه اوّل و دوم و سوم، رهبری جامعه اسلامی را به عهده گرفتند، چه کسانی بوده اند، من حقیقت را می گفتم، از عشق به علی(علیه السلام) و

ص: 70

فرزندان او دم می زدم و طبیعی است که با من این گونه برخورد کنند.

علمای بزرگوار شیعه در مورد صداقت و درستی من سخنان زیادی گفته اند و به این نکته تصریح کرده اند که من در دفاع از مکتب تشیّع بسیار تلاش کرده ام.

دیگر بس است، نمی خواستم این قدر در مورد خودم برای تو سخن بگویم، امّا باور داشتم که تو دوست داری با من دوست باشی، می دانم این بار که به مشهد بیایی حتماً سر قبر من خواهی آمد.

آن روز که به مزار من بیایی، برایت سخن ها خواهم گفت. من یادگاری های زیادی از امام رضا(علیه السلام) برای تو دارم، سخنان گهرباری که هر کدام از آن ها دریایی از معرفت است.(1)

* * *

سلام بر تو ای اباصلت! سلام بر تو ای خادم امام رضا(علیه السلام)!

مرا ببخش که این قدر دیر با تو آشنا شدم. دیدی، این دفعه که به مشهد آمدم، به سر قبر تو آمدم. آمدم تا به تو ثابت کنم که احترام به تو، احترام به امام رضا(علیه السلام) می باشد.(2)

من باور دارم که هیچ خادمی مقامش به مقام تو نمی رسد، آری! در زمانی که مردم به خادمِ امام رضا(علیه السلام) احترام می گذارند، خادم بودن هنر نیست!! هنر این است که انسان مانند تو خادم باشد، همه عزّت و آقایی خودش را زیر پا بنهد، به جرم خادم بودن به زندان هم برود، این ارزش است.

اکنون از تو می خواهم تا برایم سخن بگویی! خودت گفتی که اگر من اینجا بیایم، لب به سخن خواهی گشود. من منتظر شنیدن سخنان تو هستم.

* * *

ص: 71


1- 34. . ذکر الکشّی فی رجاله بإسناده عن یحیی بن نعیم أنّه کان یقول: «أبو الصَّلت نقی الحدیث، ورأیناه یسمع، ولکن کان شدید التشیّع، ولم یُرَ منه الکذب»: اختیار معرفة الرجال ص 615. وروی عن أحمد بن سعید الرازی أنّه کان یقول: «إنّ أبا الصَّلت الهَرَوی ثقة مأمون علی حدیثه، إلاّ أنّه یحبّ آل رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وکان دینه ومذهبه»: اختیار معرفة الرجال ص 616. وذکره النجاشی فی رجاله، قائلاً: «عبد السلام بن صالح، أبو الصَّلت الهَرَوی، روی عن الرضا علیه السلام، ثقة، صحیح الحدیث، له کتاب وفاة الرضا علیه السلام»: رجال النجاشی ص 245 الرقم 643. من الغریب أنّ الشیخ الطوسی ذکر أنّه عامّی، مع أنّ العامّة ذکروا أنّه کان شیعیّاً. بیان ذلک: إنّ الشیخ الطوسی ذکر أبا الصَّلت الهَرَوی فی عداد أصحاب الرضا علیه السلام، قائلاً: «أبو الصَّلت الخراسانی الهَرَوی عامّی، روی عنه بکر بن صالح»: رجال الطوسی ص 369 الرقم 5499. کما أنّ الشیخ الطوسی ذکره فی أصحاب الرضا علیه السلام ثلاث مرّات فی رجاله، فتارةً بعنوان «عبد السلام الهَرَوی»، وأُخری بعنوان «عبد السلام بن صالح»، وثالثةً بعنوان «أبو الصَّلت الخراسانی الهَرَوی»، انظر: رجال الطوسی ص 360 الرقم 5328، و 362 الرقم 5362، و 369 الرقم 5499. وحینما نراجع کلمات العامّة نجد أنّهم یذکرون أنّه کان شیعیّاً، فقد ذکر الذهبی أنّه شیعی متّهم مع صلاحه، وصرّح ابن حجر أنّه کان یتشیّع، انظر : الکاشف فی معرفة من له الروایة فی الکتب الستّة ج 1 ص 652، تقریب التهذیب ج 1 ص 600. وذکر أیضاً فی میزان الاعتدال: «أبو الصَّلت الهَرَوی الرجل الصالح، إلاّ أنّه شیعی جلد»: میزان الاعتدال ج 2 ص 615. والظاهر أنّ أبا الصَّلت الهَرَوی کان مخالطاً للعامّة وراویاً لأخبارهم، لذلک التبس أمره علی بعض المشایخ، فذُکر أنّه کان عامّیاً. هذا من جانب، ومن جانبٍ آخر فإنّ الأخبار التی وصلت إلینا من طریق أبی الصَّلت فی التراث الشیعی تدلّ علی تشیّعه، بل تدلّ علی أنّه کان من خواصّ الشیعة. ثمّ إنّ العامّة ضعّفوه لتشیّعه، فهذا النسائی یصرّح بأنّه لیس بثقة: میزان الاعتدال ج 2 ص 616، وذکر الدارقطنی أنّه رافضی خبیث: الکشف الحثیث 167. ولقد أفرط العقیلی فی تضعیفه وتکذیبه: انظر : تقریب التهذیب ج 1 ص 60 وبإزائهم نری أنّ الذهبی ینقل أنّ یحیی بن معین کان یوثّق أبا الصَّلت: میزان الاعتدال ج 2 ص 616. کما أنّ ابن حجر العسقلانی صرّح بأنّه کان صدوقاً: انظر : تقریب التهذیب ج 1 ص 600. وإنّا نعتقد أنّ العامّة ضعّفوا أبا الصَّلت الهَرَوی؛ لأنّه کان یروی أحادیث فی فضائل أمیر المؤنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وأحادیث فی مثالب أعدائه. فهذا الخطیب البغدادی یذکر أنّه کان یروی الحدیث النبویّ: «أنّا مدینة العلم وعلیّ بابها، فمن أراد العلم فلیأت بابه» ، وغیرها من فضائله، کما أنّه یصرّح بأنّ أبا الصَّلت الهَرَوی کان روی أحادیث فی المثالب: تاریخ بغداد ج 11 ص 49. وإن أردت أن تعرف موقف العامّة من هذا الرجل فاسمع إلی ما قال إبراهیم بن یعقوب الجَوزَجانی: «کان أبا الصَّلت زائغاً عن الحقّ، مائلاً عن القصد، سمعتُ من حدّثنی عن بعض الأئمّة أنّه قال فیه: هو أکذب من روث حمار الدجّال، وکان قدیماً متلوّثاً فی الأقذار !!». ومن الجدیر بالذکر أنّ الجَوزَجانی کان کثیر الطعن لأتباع مدرسة أهل البیت علیهم السلام ، بل هو أوّل من فتح هذا الباب ، لایفرّق فی طعنه علی الصحیح وغیره ، فکان دیدنه الطعن والتضعیف لکلّ شیعی أو متشیّع أو من یوالی أهل البیت علیهم السلام ، وهذا یوضّح لنا موقفه من أبی الصلت وتکذیبه ونعته بکلّ تلک النعوت التی لا تلیق بعالم مؤرّخ مثله . یقول ابن عساکر فی وصف عقیدة الجَوزَجانی من التشیّع وعلیّ علیه السلام : «الجَوزَجانی سکن دمشق، یحدّث علی المنبر، ویکاتبه أحمد بن حنبل، فیتقوّی بکتابه، ویقرؤ علی المنبر، وکان شدید المیل إلی مذهب أهل دمشق فی التحامل علی علیّ»: تاریخ مدینة دمشق ج 7 ص 281، وانظر : الکامل لابن عدی ج 1 ص 310، میزان الاعتدال ج 1 ص 76، تهذیب التهذیب ج 1 ص 159. ویقول الذهبی فیه: «إنّه کان من الحفّاظ المصنّفین، والمخرّجین الثقات، لکن کان فیه انحراف عن علیّ بن أبی طالب»: میزان الاعتدال ج 4 ص 448، وانظر : معجم البلدان ج 6 ص 301. ویذکر ابن حجر: «إبراهیم بن یعقوب بن إسحاق الجَوزَجانی، رُمی بالنصب»: تقریب التهذیب ج 1 ص 69. فالجَوزَجانی جعل محبّة الروای لعلیّ علیه السلام أو بغضه علیه مقیاساً لردّ روایته أو قبولها، وکأنّه بهذا وضع شرطاً إضافیاً للردّ والقبول. فبقدر ما یکون الراوی مبغضاً لعلیّ أو لا یذکره بخیر، تکون روایته مقبولة عنده، وهو ثقة ثبت عدل صدوق، وبقدر ما یکون الراوی ذاکراً لفضائل علیّ أو محباً له أو موالیاً، تکون روایته مردودة، وهو مجروح ومطعون فیه! ولسخف مبناه هذا حمل المحدّثون علی إسقاط اعتبار کلامه، فهذا ابن حجر قال فیه: «أمّا الجَوزَجانی فقد قلنا غیر مرّة: إنّ جرحه لایُقبل فی أهل الکوفة ؛ لشدّة انحرافه ونصبه»: مقدّمة فتح الباری ص 446. وقال أیضا: «وممّن ینبغی أن یتوقّف فی قبول قوله فی الجرح مَن کان بینه وبین من جرحه عداوة سببها الاختلاف فی الاعتقاد، فإنّ الحاذق إذا تأمّل ثلب أبی إسحاق الجَوزَجانی لأهل الکوفة رأی العجب ؛ وذلک لشدّة انحرافه فی النصب»: لسان المیزان ج 1 ص 16. والعجب کلّ العجب من النسائی حیث صرّح بأنّ الجَوزَجانی کان ثبتاً وثقة، مع تصریح الأعلام بأنّ الجوزانی کان شدید البغض والعداوه لعلیّ بن أبی طالب علیه السلام: تهذیب الکمال ج 2 ص 248. وأعجب من ذلک ما صنع مالک بن حنبل حیث قام بإکرام الجَوزَجانی، ینقل ابن حجر عن أبی بکر الخلاّل أنّه قال: «کان أحمد بن حنبل یکاتبه ویکرمه إکراماً شدیداً»: تهذیب التهذیب ج 1 ص 159. إنّی لأعجب کیف یکون ثبتاً من کان شدید التحامل علی أمیر المؤنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام الذی اعتبره النبیّ صلی الله علیه و آله نفسه ؟ ! والإنصاف أنّ تضعیف الجَوزَجانی لأبی الصَّلت الهَرَوی لا یرجع إلی محصّل، والرجل کما صرّح به النجاشی ویحیی بن معین ثقة معتمد. ثمّ إنّ أبا الصَّلت رحل لطلب الحدیث إلی البصرة والکوفة والحجاز والیمن، ونزل نیسابور: انظر : تاریخ بغداد ج 11 ص 47، تقریب التهذیب ج 1 ص 600. وبعد أن جاء الإمام الرضا علیه السلام خراسان صار خادماً له.
2- 35. . آدرس مزار منسوب به اباصلت: مشهد - کیلومتر 7 جاده مشهد - فریمان.

خوش آمدی آقای نویسنده! امروز می خواهم برای تو خاطره ای نقل کنم، خاطره ای زیبا از امام رضا(علیه السلام).

یادت هست برایت گفتم که من اهل حدیث بودم و استادان زیادی دیده بودم، من عادت داشتم هر چه را که شنیده بودم به امام رضا(علیه السلام) بگویم تا از درستی و نادرستی آن باخبر شوم، من از وقتی امام رضا(علیه السلام) را شناختم، فقط به چیزهایی باور پیدا می کردم که امامم آن را تأیید می کرد.

یک روز که خدمت امام بودم به آن حضرت گفتم:

-- آقای من! حدیثی را شنیده ام و دوست دارم شما نظر خود را در مورد آن بفرمایید.

-- ای اباصلت! حدیث خودت را بگو!

-- مولای من! شنیده ام وقتی روز قیامت فرا برسد، افراد با ایمان وارد بهشت می شوند، آن ها وقتی در منزل و جایگاه خود قرار می گیرند، خدای خود را زیارت می کنند. آیا چنین سخنی درست است؟ آیا مؤنان در بهشت خدا را می بینند؟ آیا می توان خدا را در بهشت با چشم دید؟

-- ای اباصلت! خداوند پیامبرش، محمّد(ص) را بر همه فرشتگان و بر همه بندگان خود برتری داده است و اطاعت از محمّد(ص) را اطاعت از خودش معرّفی کرده است. هم چنین او دیدار محمّد(ص) را به منزله دیدار خودش قرار داده است. آیا این سخن را شنیده ای که پیامبر فرمود: «هر کس مرا زیارت کند، همانند این است که خدا را زیارت کرده است». در بهشت، مؤنان در جای خود هستند، آن ها بعضی وقت ها اجازه دارند تا به جایگاه پیامبر نگاه کنند و آن حضرت را ببینند. این دیدار پیامبر برای مؤنان، همانند دیدار خداوند است».

وقتی این سخن را می شنوم به فکر فرو می روم، آری! خدا جسم نیست تا بتوان او را دید، امّا خدا، دیدار پیامبر را همانند دیدار خودش قرار داده است تا هر کس که

ص: 72

می خواهد خدا را ببیند، پیامبر را ببیند. آری! پیامبر، بنده خداست، او بندگی خدا را به جایی رسانده است که از همه فرشتگان و پیامبران سبقت گرفته است، مقام او از همه بالاتر و والاتر است، برای همین است هر کس او را ببیند، همانند این است که خدا را دیده است.

جواب امام برای من خیلی جالب بود، فرصت را غنیمت شمردم و سؤل دیگری پرسیدم:

-- آقای من! در حدیث دیگری شنیده ام که ثواب لا إله إلاّ اللّه این است که انسان می تواند به چهره خدا نگاه کند. نظر شما در مورد این حدیث چیست؟

-- ای اباصلت! بدان که خدا چهره و صورت ندارد، هر کس بگوید که خدا مانند انسان ها چهره و صورت دارد، کافر شده است.

-- پس منظور از این حدیث چیست؟

-- خدا پیامبران و نمایندگان خود را به عنوان چهره خود (وجه اللّه) معرّفی کرده است. یعنی هر کس دین خدا و معرفت و شناخت او را می خواهد، باید نزد پیامبران و نمایندگان خدا برود، فقط آن ها هستند که می توانند معرفت و شناخت واقعی را برای مردم بیان کنند. آنانی که لا إله إلاّ اللّه بگویند در روز قیامت می توانند با پیامبران و نمایندگان خدا همراه باشند و آنان را ببینند و این ثواب بزرگی برای اهل ایمان است. هیچ چشمی نه در دنیا و نه در آخرت نمی تواند خدا را ببیند، با این حال، خدا دوستان خود را به عنوان «چهره خود» معرّفی کرده است.(1)

بار دیگر به این جواب امام فکر می کنم، اکنون می فهمم که «وجه اللّه: چهره خدا»، لقبی است که خدا به دوستان خوب خود داده است. شاید سؤل کنی چرا این لقب را خدا برای آن ها انتخاب کرده است. چه رمز و رازی در آن نهفته است؟

وقتی تو به دیدار بزرگی می روی، با کمال احترام روبروی چهره آن شخص می ایستی و سلام می کنی، تو هیچ وقت نمی روی به چهره او پشت کنی و سلام

ص: 73


1- 36. . عن عبد السلام بن صالح الهروی، قال: «قلت لعلی بن موسی الرضا علیهماالسلام،: یا بن رسول اللّه، ما تقول فی الحدیث الذی یرویه أهل الحدیث أنّ المؤنین یزورون ربّهم من منازلهم فی الجنّة؟ فقال علیه السلام: یا أبا الصلت، إنّ اللّه تبارک وتعالی فضّل نبیّه محمّد صلی الله علیه و آله علی جمیع خلقه من النبیّین والملائکة، وجعل طاعته طاعته ومتابعته متابعته، وزیارته فی الدنیا والآخرة زیارته، فقال عزّ وجلّ: «مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»، وقال: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ»، وقال النبیّ صلی الله علیه و آله: من زارنی فی حیاتی أو بعد موتی فقد زار اللّه. درجة النبیّ صلی الله علیه و آله فی الجنّة أرفع الدرجات، فمن زاره إلی درجته فی الجنّة من منزله فقد زار اللّه تبارک وتعالی. قال: فقلتُ له: یا بن رسول اللّه، فما معنی الخبر الذی رووه أنّ ثواب لا إله إلاّ اللّه النظر إلی وجه اللّه؟ فقال علیه السلام: یا أبا الصلت، من وصف اللّه بوجه کالوجوه فقد کفر، ولکنّ وجه اللّه أنبیاؤ ورسله وحججه صلوات اللّه علیهم، هم الذین بهم یتوجّه إلی اللّه وإلی دینه ومعرفته، وقال اللّه عزّ وجلّ: «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ * وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّ-کَ»، وقال عزّ وجلّ: «کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»، فالنظر إلی أنبیاء اللّه ورسله وحججه علیهم السلام فی درجاتهم ثواب عظیم للمؤنین یوم القیامة، وقد قال النبیّ صلی الله علیه و آله: من أبغض أهل بیتی وعترتی لم یرنی ولم أره یوم القیامة. وقال علیه السلام: إنّ فیکم من لا یرانی بعد أن یفارقنی. یا أبا الصلت، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان، ولا تدرکه الأبصار والأوهام»: الأمالی للصدوق ص 545، التوحید للصدوق ص 178، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 105، وسائل الشیعة ج 14 ص 325، الاحتجاج ج 2 ص 189، بحار الأنوار ج 4 ص 31، جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 233، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 60.

بنمایی. اکنون خدا حضرت علی(علیه السلام) را چهره خود معرّفی کرده است، خدا می خواهد به بندگان خود بگوید که اگر با خدا کاری دارند باید ولایت علی(علیه السلام) را قبول داشته باشند و به او عشق بورزند، نمی شود کسی بغض علی(علیه السلام) را به دل داشته باشد و دم از عشق به خدا بزند؟ خدا این را قبول ندارد، خدا می خواهد به همه مردم بگوید اگر می خواهند به او نزدیک شوند باید علی(علیه السلام) و فرزندان او را دوست بدارند.

هر کس که لا إله إلاّ اللّه را بگوید، در روز قیامت می تواند پیامبران و امامان معصوم(علیه السلام) را ببیند، تو اگر اعتقاد به خدای یگانه داشته باشی روز قیامت می توانی پیامبر و حضرت علی و امام حسن و امام حسین و دیگر امامان(علیه السلام) را ببینی، معلوم است که وقتی تو بتوانی آن ها را ببینی حتماً می توانی از شفاعت آن ها بهره مند شوی، امّا هستند کسانی که روز قیامت هرگز نمی توانند پیامبر را ببینند. تو فکر می کنی آن ها چه کسانی باشند. خود پیامبر فرمود: «هر کس دشمنی خاندان مرا به دل داشته باشد، روز قیامت مرا نخواهد دید».

خلاصه آن که پاداش اعتقاد به خدای یگانه این است که تو به چهره خدا نگاه می کنی و منظور از چهره خدا، پیامبر و حضرت علی(علیه السلام) و یازده فرزندان پاک او هستند.

ص: 74

قدرت خدا چه اندازه است؟

تو هر چه قدر قدرت خدا را زیاد بدانی، باز هم قدرت خدا زیادتر از آن است.(1)

آری! هیچ کس نمی تواند برای قدرت خدا اندازه ای در نظر بگیرد، او به انجام هر کاری تواناست.

هیچ کس نمی تواند عظمت و بزرگی خدا را درک کند یا میزان علم خدا را بفهمد.

او نوری است که در او هیچ تاریکی نیست، خدا عدالتی است که هرگز در او ستمی نیست.

خدا حقّی است که در او هیچ باطلی نیست.

خدا همیشه بوده و برای همیشه خواهد بود. او بود و نه زمین بود و نه آسمان، نه شبی بود و نه روز، نه ماهی بود و نه خورشیدی، نه ستاره ای بود و نه ابری، نه بارانی بود و نه طوفانی!

خدا بود و هیچ چیز نبود، بعد از آن خدا دوست داشت که خلقی را بیافریند تا عظمت او را بزرگ شمارند و این گونه بود که او آفرینش را آغاز کرد.(2)

ص: 75


1- 37. . وقال زرارة: «قال أبو جعفر علیه السلام: إنّ اللّه عزّ وجلّ لا یوصف، وکیف یوصف وقد قال فی کتابه: «وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؟ فلا یوصف بقدرة إلاّ کان أعظم من ذلک»: التوحید للصدوق ص 127، بحار الأنوار ج 4 ص 142.
2- 38. . عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «إنّ اللّه تبارک وتعالی لا تقدّر قدرته، ولا یقدر العباد علی صفته، ولا یبلغون کنه علمه ولا مبلغ عظمته، ولیس شیء غیره، هو نور لیس فیه ظلمة، وصدق لیس فیه کذب، وعدل لیس فیه جور، وحقّ لیس فیه باطل، کذلک لم یزل ولا یزال أبد الآبدین، وکذلک کان إذ لم یکن أرض ولا سماء، ولا لیل ولا نهار، ولا شمس ولا قمر، ولا نجوم، ولا سحاب ولا مطر ولا ریاح، ثمّ إنّ اللّه تبارک وتعالی أحبّ أن یخلق خلقاً یعظّمون عظمته، ویکبّرون کبریاءه، ویجلّون جلاله...»: التوحید للصدوق ص 128، بحار الأنوار ج 3 ص 306.

تو از همه چیز باخبر هستی!

نگاهی به این دنیای بزرگ بنما، هر روز چیزهای جدیدی می بینی، دانه هایی که جوانه می زند، برگ درختی که روییده می شود و یا از درخت جدا می شود، قطرات بارانی که می بارد، نسیمی که می وزد، موجی که از سوی دریا به ساحل می رسد، صدای پرنده ای که به گوش می رسد، همه و همه تسبیح گوی او هستند.

من همه این ها را به چشم خود می بینم، اکنون یک سؤل مهم دارم: من می دانم و باور دارم که خدا از همه این ها باخبر است، هیچ چیز از خدا پنهان نیست، او به همه ذرّات دنیا اطّلاع دارد. اکنون من می خواهم بدانم آیا خداوند قبل از این که دنیا را بیافریند، باز هم به این چیزها علم و آگاهی داشت؟

آیا خدا قبل از خلقت هستی، می دانست که فلان ساعت از فلان روز، این قطره باران کجا خواهد افتاد؟ آیا او می دانست که این برگ با این ویژگی در کدام لحظه از کدام درخت جدا خواهد شد؟ آیا خدا به همه این ها آگاهی داشت؟

این سؤل ذهن مرا خیلی مشغول کرده بود، سرانجام تصمیم گرفتم تا سؤل خود را از امام صادق(علیه السلام) بنمایم. برای همین به حضور آن حضرت رفتم و گفتم:

ص: 76

-- آقای من! آیا می توان در این هستی، چیزی را پیدا کرد که قبلاً در علم خدا نبوده باشد؟

-- خیر. همه آنچه که تو در این دنیا می بینی در علم خدا بوده است، همه آفریده های خدا قبل از این که آسمان ها و زمین را خلق کند، در علم خدا بوده است و او به آن ها آگاهی داشته است.(1)

ص: 77


1- 39. . عن منصور بن حازم، قال: «سألته - یعنی أبا عبد اللّه علیه السلام - : هل یکون الیوم شیء لم یکن فی علم اللّه عزّ وجلّ؟ قال: لا، بل کان فی علمه قبل أن یُنشئ السماوات والأرض»: التوحید للصدوق ص 135، بحار الأنوار ج 4 ص 84 و ج 54 ص 46، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 238؛ «حدّثنا الحسین بن بشار عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا علیهماالسلام، قال: سألته: أیعلم اللّه الشیء الذی لم یکن أن لو کان کیف کان یکون، أو لا یعلم إلاّ ما یکون؟ فقال: إنّ اللّه تعالی هو العالم بالأشیاء قبل کون الأشیاء، قال اللّه عزّ وجلّ: «إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»، وقال لأهل النار: «وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَ-ذِبُونَ»، فقد علم اللّه عزّ وجلّ أنّه لو ردّهم لعادوا لما نُهوا عنه، وقال للملائکة لمّا قالوا: «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»، فلم یزل اللّه عزّ وجلّ علمه سابقاً للأشیاء قدیماً قبل أن یخلقها، فتبارک ربّنا تعالی علوّاً کبیراً، خلق الأشیاء وعلمه بها سابق لها کما شاء، کذلک لم یزل ربّنا علیماً سمیعاً بصیراً»: التوحید للصدوق ص 136، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 108، بحار الأنوار ج 4 ص 78، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 53.

خدا را بهتر بشناس!

از تو می خواهم تا بعضی از صفات خدا را که در قرآن آمده است برای من بیان کنی:

خدا بیناست. خدا شنواست. خدا تواناست. خدا مهربان است. خدا بخشنده است.

خدا به همه چیز آگاه است.

آیا به من اجازه می دهی به گونه ای دیگر برایت این مطلب را بگویم؟

وقتی می گوییم خدا داناست، می خواهیم بگوییم خدا جاهل و نادان نیست.

وقتی می گوییم خدا تواناست، می خواهیم بگوییم خدا ناتوان نیست.

وقتی می گوییم خدا بینا و شنواست، منظورمان این است که هیچ چیز بر او مخفی نیست.

توجّه کن! خدا یک حقیقت یگانه ای است که جاهل و نادان و ناتوان و ستمگر نیست!

وقتی من این طوری بگویم تو راحت تر می توانی صفات خدا را مورد بررسی قرار بدهی.

پس خدا یک حقیقت یگانه ای است که همه خوبی ها را دارد و از همه بدی ها و نقص ها و عیب ها به دور است.

این حقیقت یگانه، همیشه زنده، توانا و دانا بوده است.

ص: 78

بعضی ها هستند که خیال می کنند زمانی خدا بود ولی توانا نبود! زمانی خدا بود ولی شنوا و بینا نبود،

مواظب باش! این اعتقاد باطلی است. خدا همیشه دانا، توانا، شنوا و بینا بوده است.

صفت های قدرت داشتن، آگاهی داشتن و زنده بودن، همیشه برای خدا بوده است و همیشه خواهد بود. خدا حقیقت واحدی است که این صفات را همیشه داشته است.

متأسّفانه بعضی ها دچار اشتباه دیگری شده اند، آن ها خیال می کنند که خدا مثلاً با گوش می شنود و با چشم می بیند و با دست خودش، قدرت دارد و...

امّا این عقیده باطلی است. اهلاهل بیت(علیهم السلام) به ما یاد داده اند که خدا برای شنیدن و دیدن و قدرت خود نیاز به هیچ چیزی ندارد. خدا بدون آن که گوش داشته باشد می شنود، بدون آن که چشم داشته باشد می بیند، او از همه چیز باخبر است.

نمی دانم چگونه بگویم. خدا با ذات خود می بیند، با ذات خود می شنود، به ذات خود تواناست.

منظور از ذات خدا، خود خداست، یعنی همان حقیقت یگانه!

خدا یگانه است، حقیقت یگانه ای که آگاهی به همه چیز دارد، همه چیز را می بیند و می شنود.

ما به این صفت ها، صفتِ ذات می گوییم، زیرا این صفت ها، با ذاتِ خدا، یگانه هستند.

دوست خوب من!

نمی دانم توانستم حقّ مطلب را ادا کنم یا نه؟ من تاکنون بعضی از صفت های خدا را برای تو ذکر کردم، یک بار دیگر آن ها را تکرار می کنم، از تو می خواهم با دقّت به آن ها توجّه کنی، زیرا بعد از آن می خواهم نکته مهمّی را برایت بگویم:

ص: 79

دانایی، توانایی، زنده بودن، بی نیازی، همه این صفات با ذات خدا یکی هستند، هیچ تفاوتی میان این صفات و خود خدا وجود ندارد.

امّا خداوند یک صفات دیگری هم دارد که با ذات خدا یکی نیستند، مثل صفت رازق. خدا روزی همه بندگان خود را می دهد. این صفت کاری است که خدا انجام می دهد، خدا به بندگانش روزی می دهد. دقّت کن! به این مطلب فکر کن! زمانی خدا بود ولی رازق نبود. یعنی هیچ مخلوقی نبود تا به او روزی بدهد، پس صفت رازق بودن خدا، صفت همیشگی خدا نیست. ما به این صفات، «صفات فعل» می گوییم. زیرا این صفات به فِعل و کاری که خدا انجام می دهد مربوط می شود.

آیا دوست داری با بقیّه صفاتِ فِعل خدا آشنا شوی؟

اراده نمودن، راضی بودن از بندگان خوب، غضب کردن به ستمکاران و...

امّا آیا می توانی بگویی خدا همیشه رازق بوده است؟

قدری فکر کن!

به زمانی برو که خدا هنوز هستی را خلق نکرده بود، در آن زمان، هنوز هیچ آفریده ای نبود که به روزیِ خدا نیاز داشته باشد، پس در آن زمان خدا رازق نبود.(1)

ص: 80


1- 40. . فکر می کنم اکنون دیگر فرق «صفتِ ذات» با «صفتِ فِعل» را متوجّه شدی. به صفتی که صفت همیشگی خداست، صفتِ ذات می گوییم، به صفتی که خدا زمانی آن را دارد وزمانی آن را ندارد، صفت فِعل می گوییم، یعنی این صفت، در واقع، کاری را که خدا انجام می دهد برای ما حکایت می کند، خدا روزی می دهد، این روزی دادن، کار خداست، فِعل خداست.

کاش من هم یک درخت داشتم !

چند سال قبل تصمیم گرفتم در گوشه حیاط کوچک خانه ام، باغچه ای درست کنم، نهال درختی تهیّه کردم و آن را در باغچه ام کاشتم. من دوست داشتم وقتی از نوشتن خسته می شوم، با پناه بردن به آن درخت و شادابی آن، روحیّه ای تازه بگیرم، من خیلی دوست دارم که در باغ بزرگی زندگی کنم، باغی که پر از درختان چنار باشد، امّا حالا که این طور نیست به یک درخت می توانم اکتفا کنم! شاید باور نکنی که نوشتن کار ساده ای نیست، خستگی نوشتن از هر کاری بیشتر است، این را فقط یک نویسنده می تواند درک کند!

امّا آن نهال خیلی کوچک بود، نه شاخه ای داشت و نه برگی. هنوز بهار نیامده بود، باید صبر می کردم بهار بیاید، من چه می خواستم؟ یک درخت بزرگ و زیبا! باید سال ها صبر می کردم تا این درخت بزرگ شود و به خواسته خود برسم.

این حرف ها را برای تو زدم تا در مورد صفت «اراده و خواستن» توضیحی بدهم. من خواستم تا درخت بزرگی داشته باشم، خوب، چه کردم؟ وقتی ما انسان ها چیزی را اراده می کنیم و آن را می خواهیم باید ابتدا مقدّمات آن را فراهم کنیم و صبر کنیم تا به آن خواسته برسیم. از آن ماجرا پنج سال می گذرد، من هر روز به درخت خود آب دادم، از آن مواظبت کردم و اکنون بعد از پنج سال، حالا یک درخت زیبا شده است و من در سایه آن می نشینم و صفا می کنم!

ص: 81

اکنون می خواهم برای شما مطلبی را بیان کنم: یکی از صفات خدا این است که او اراده دارد، او مجبور نیست، می تواند یک کاری را انجام بدهد و می تواند انجام ندهد.

امّا اراده خدا با اراده من خیلی فرق دارد. من وقتی اراده می کنم، باید صبر کنم، مقدّمات کار فراهم بشود تا به خواسته خودم برسم و چه بسا اصلاً نتوانم به خواسته خود برسم، ولی اراده خدا این گونه نیست، وقتی خدا چیزی را اراده کرد، همان چیز فوراً و بدون هیچ معطّلی، ایجاد می گردد.

یک مثال بزنم: یک هسته خرما را ببین! اگر من اراده کنم که این هسته خرما، تبدیل به نخل بزرگی شود و خرمای تازه بدهد، باید حداقل 10 سال صبر کنم، امّا خدا اگر اراده کند که این هسته، تبدیل به درخت بزرگی شود، همان لحظه این اتّفاق می افتد و آن هسته تبدیل به درخت بزرگی می شود!

پس تا الآن دانستیم که یکی از صفات خدا این است که او صاحب اراده است، به هیچ کاری مجبور نیست، امّا وقتی چیزی را اراده کرد، اراده او بدون معطّلی و نیاز به زمان، تحقق پیدا می کند. هیچ چیز نمی تواند مانع اراده خدا بشود، هر چه که خدا اراده کند، حتماً انجام می شود.

نمی دانم آیا بحث را ادامه بدهم یا نه؟ من دوست دارم شناخت تو از خدای مهربان زیاد و زیادتر بشود، پس اشکالی ندارد که یک مطلب دیگر هم برایت بگویم:

دوست خوبم!

قبلاً برایت گفتم که صفات خدا به دو دسته تقسیم می شود: صفتِ ذات و صفتِ فعل.

صفتِ ذات، صفتی است که برای خدا، همیشگی است، مثل دانایی، توانایی. امّا

ص: 82

صفتِ فعل، صفتی است که خدا در یک زمان دارد و در زمان دیگر ندارد.

حالا می خواهم از تو یک سؤل مهم بپرسم: آیا صفت اراده، برای خدا صفتِ ذات است یا صفتِ فعل؟

قدری فکر کن! کدام گزینه درست است:

اوّل: خدا همیشه (و در همه زمان ها) اراده کرده است، یعنی صفت اراده، صفتِ ذات است.

دوم: خدا اوّل اراده نداشته است و سپس اراده کرده است، یعنی صفتِ اراده، صفتِ فعل است.

کدام یک از این ها درست است؟

آفرین بر تو!

صفت اراده، صفت فعل است. یعنی زمانی بود که خدا هیچ چیز را اراده نکرده بود.

اگر من بگویم خدا همیشه چیزی را اراده کرده است، این عقیده باطلی است. آیا می دانی چرا؟

ما باور داریم که خدا بود و هیچ چیزی به غیر او نبود، خدا یگانه بود، بعد از آن به آفرینش هستی اقدام نمود.

حالا اگر من بگویم خدا همیشه، چیزی را اراده کرده است، یعنی از ازل کنار خدا، چیزی وجود داشته است، زیرا گفتم وقتی خدا چیزی را اراده می کند، آن چیز همان لحظه به وجود می آید،

خدا بود و هیچ چیز با او نبود، یعنی خدا خلقت هستی را اراده نکرده بود، بعداً خدا اراده کرد که جهان هستی را بیافریند. آری! خدا برای این خلقت، مجبور نبود. خدا خودش خواست تا این کار را بکند. او اراده کرد، وقتی او اراده کرد فوراً جهان

ص: 83

هستی، ایجاد شد.

نمی دانم موفق شدم این نکته خیلی دقیق را به سادگی برایت بیان کنم یا نه؟

شاید بگویی چرا من این نکته ظریف را اینجا آوردم، چه ضرورتی داشت. آخر من عهد کرده ام هر چه از اهلاهل بیت(علیهم السلام) در زمینه توحید گفته شده است، برای تو ذکر کنم. نمی دانم خبر داری کسانی که پیرو اهلاهل بیت(علیهم السلام) نیستند، اراده را صفتِ ذاتِ خدا می دانند، امّا اهلاهل بیت(علیهم السلام) همواره تأکید داشته اند که اراده صفتِ ذاتِ خدا نیست، این همه تأکید اهلاهل بیت(علیهم السلام) برای چیست؟

آن ها دوست دارند که شیعیان آن ها شناخت درستی از خدا داشته باشند. اکنون تو دیگر می دانی معنای سخن کسانی که اراده را صفتِ ذاتِ خدا می دانند چیست؟

معنای سخن آن ها این چنین است که عالم هستی هم، ازلیّ است، یعنی همیشه این هستی وجود داشته است و تو می دانی که این حرف باطل است، خدا بود و هیچ چیز نبود، مکان نبود، زمان نبود، آسمان نبود، زمین نبود، هیچ چیز نبود، بعداً خدا اراده کرد و هستی را آفرید، زمان را آفرید، مکان را آفرید، آسمان را آفرید و...

خدا همیشه قادر به خلق جهان بود، قدرت خدا همیشگی است، او یگانه است و تنها. بعد از آن، خدا اراده کرد تا هستی را بیافریند.

این یعنی توحید ناب!(1)

امام رضا(علیه السلام) فرمودند: هر کس باور داشته باشد که خدا همیشه و از ازل، اراده کرده است، یکتاپرست نیست.(2)

ص: 84


1- 41. . عاصم بن حمید عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «قلتُ له: لم یزل اللّه مریداً؟ فقال: إنّ المرید لا یکون إلاّ لمرادٍ معه، بل لم یزل عالماً قادراً ثمّ أراد»: مختصر بصائر الدرجات ص 140، بحار الأنوار ج 54 ص 163، محاضرات فی أُصول الفقه للسیّد الخوئی ج 2 ص 36؛ «عن بکیر بن أعین، قال: قلتُ لأبی عبد اللّه علیه السلام: علم اللّه ومشیته هما مختلفان أم متّفقان؟ فقال: العلم لیس هو المشیة، ألا تری أنّک تقول: سأفعل کذا إن شاء اللّه، ولا تقول سأفعل کذا إن علم اللّه؟ فقولک إن شاء اللّه دلیل علی أنّه لم یشأ، فإذا شاء کان الذی شاء کما شاء، وعلم اللّه سابق للمشیة»: التوحید للصدوق ص 146، مختصر بصائر الدرجات ص 140.
2- 42. . قال الرضا علیه السلام: «المشیئة من صفات الأفعال، فمن زعم أنّ اللّه لم یزل مریداً شائیاً فلیس بموحّد»: التوحید للصدوق 338، مستدرک الوسائل ج 18 ص 182، بحار الأنوار ج 4 ص 145، جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 31، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 476.

من آدم را با دست خود آفریدم !

افسوس که ما قرآن را بدون تفکّر و تدبّر می خوانیم، کتابی را که برای سعادت دنیا و آخرت ما آمده است، فقط برای ثواب تلاوت می کنیم و کمتر به پیام های آن توجّه می کنیم. ای کاش همان قدر که به خواندن قرآن اهمیّت می دادیم به تفکّر در آن نیز می پرداختیم!

اکنون بیا با هم این سخنان خدا را بخوانیم:

آن روز را به یاد آور که خدا به فرشتگان گفت: «من به زودی آدم را از گل خواهم آفرید، از شما می خواهم وقتی او را آفریدم بر او سجده کنید».

وقتی که خدا آدم را آفرید، همه فرشتگان بر او سجده کردند، به جز ابلیس که سجده نکرد، او تکبّر ورزید و از کافران شد.

خدا به ابلیس گفت:

-- (یَ-ا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ)، ای ابلیس! چرا بر آدم سجده نکردی؟ آدمی که من او را با دست خودم آفریده ام.(1)

-- خدایا! من بهتر از آدم هستم، تو مرا از آتش خلق کردی و آدم را از خاک،

ص: 85


1- 43. . سوره ص: 75.

(ومعلوم است که آتش بهتر از خاک است).

-- ای ابلیس! از میان فرشتگان من بیرون برو که تو دیگر از درگاه من رانده شده ای و تا روز قیامت لعنت من بر تو باد.

آری! هیچ چیز مانند تکبّر و خودخواهی مانع سعادت نمی شود، اگر شیطان حاضر می شد غرور خود را کنار بگذارد و بر آدم سجده کند، هرگز این گونه از رحمت خدا دور نمی شد.

یک بار دیگر من این آیات را می خوانم، خدا به شیطان چه گفت؟ او گفت که من آدم را با دست خود آفریدم. لحظه ای فکر می کنم: مگر خدا مثل ما انسان ها دست دارد؟ ما انسان ها وقتی می خواهیم چیزی بسازیم، با دست خود می سازیم، آیا خدا آدم را هم با دست خود آفرید؟

از طرف دیگر باور من این است که خدا جسم ندارد، خدا هیچ کدام از صفات آفریده های خود را ندارد، من نمی دانم. این سخن قرآن است، من آن را چگونه معنا کنم؟

هر چه فکر می کنم به نتیجه ای نمی رسم. باید برای شرح این آیه به مفسّر واقعی قرآن مراجعه کنم. باید این سؤل را از امام رضا(علیه السلام) بپرسم.

* * *

-- آقای من! آیه ای در قرآن خوانده ام، می خواهم آن را برای من معنا کنید.

-- کدام آیه؟

-- آنجا که خدا می گوید: من آدم را با دست خود آفریدم.

ص: 86

-- کلمه «دست» در اینجا به معنای قدرت است، منظور خدا این است که من آدم را با قدرت خود آفریدم.(1)

آن روز فهمیدم که منظور از «دست خدا» چیست. اکنون وقتی این آیه را می خوانم، معنای آن را متوجّه می شوم:

(یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ): «دست خدا بالای همه دست ها می باشد».(2)

یعنی قدرت خدا بالاتر از همه قدرت هاست!

ص: 87


1- 44. . عن محمّد بن عُبیدة، قال: «سألتُ الرضا علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ لإبلیس: «مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ»؟ قال: یعنی بقدرتی وقوّتی»: التوحید للصدوق ص 154، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 110؛ «عن محمّد بن مسلم، قال: سألتُ أبا جعفر علیه السلام فقلت: قوله عزّ وجلّ: «یَ-إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ»؟ فقال: الید فی کلام العرب القوّة والنعمة، قال: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَیْدِ»، وقال: «وَ السَّمَآءَ بَنَیْنَ-هَا بِأَیْدٍ»، أی بقوّة، وقال: «وَ أَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ»، أی قوّاهم، ویقال: لفلان عندی أیادی کثیرة، أی فواضل وإحسان، وله عندی ید بیضاء أی نعمة»: التوحید للصدوق ص 153، معانی الأخبار ص 16، بحار الأنوار ج 4 ص 4.
2- 45. . سوره فتح: 10.

خدا نور زمین و آسمان است!

آیا خدا نور است؟ آیا نوری است که زمین و آسمان ها را در برگرفته است؟

وقتی به قرآن مراجعه می کنم می بینم که در آن کتاب آسمانی آمده است: (اللَّهُ نُورُ السَّمَ-وَ تِ وَالْأَرْضِ)، خدا نور آسمان ها و زمین است.(1)

آیا معنی این آیه، همین است؟ آیا حقیقت خدا از نور است؟ مگر خدا در همه جا نیست، پس اگر او نور است، چرا شب ها همه جا تاریک می شود؟

اگر خدا نور آسمان ها و زمین است، پس چرا در بعضی مکان ها تاریکی وجود دارد؟

اگر من همین الان، داخل اتاقی بروم که پنجره ای ندارد، آنجا تاریک می شود، آیا من می توانم بگویم خدا در آن اتاق نیست؟

اگر خدا نور است، پس هر جا که تاریکی هست، خدا نباید باشد؟

معلوم است که خدا همه جا هست، خود قرآن می گوید: (هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ)، شما هر کجا که باشید خدا با شما هست.(2)

از طرف دیگر، نور، خودش یک آفریده است و صفات آفریده ها را دارد، هر نوری ناگزیر یک روز خاموش می شود، چطور خدا می تواند نور باشد؟

یکی هست که جواب مرا بدهد؟ چرا خدا در قرآن خودش را «نور» معرّفی می کند؟

ص: 88


1- 46. . سوره نور: 35.
2- 47. . سوره حدید: 4.

باید نزد امام رضا(علیه السلام) بروم، فقط او می تواند جواب این سؤل مرا بدهد.

* * *

-- آقای من! معنای یک آیه برای من معمّا شده است، آیا به من کمک می کنید؟

-- کدام آیه را می گویی؟

-- این آیه: (اللَّهُ نُورُ السَّمَ-وَ تِ وَالْأَرْضِ)، خدا نور آسمان ها و زمین است.(1)

-- منظور این است که خدا، هدایت کننده اهل آسمان ها و اهل زمین به سمت روشنایی ها و زیبایی ها می باشد. فرشتگان که در آسمان ها هستند، خدا آن ها را به سوی کمال و خوبی ها هدایت می کند، هم چنین این خداست که انسان ها را به خوبی ها هدایت می کند.(2)

آری! اگر هدایت خدا نباشد، هیچ کس نمی تواند به سعادت و رستگاری برسد. وقتی که شبی تاریک، در بیابان راه را گم کنی، به دنبال نوری می گردی تا بتوانی نجات پیدا کنی، در آن تاریکی فقط نور می تواند تو را راهنمایی و هدایت کند. وقتی نوری را از دور دست ها می بینی، به سوی آن می روی، زیرا می دانی در آنجا کسی هست که می تواند به تو کمک کند.

خداوند هدایت کننده همه هستی است، همه نیاز به هدایت او دارند. اکنون دیگر معنای این که خدا نور است، برای تو واضح و روشن شد که خدا هدایت کننده آفریده هاست برای همین به او «نور» گفته می شود و این به این معنی نیست که ذات خدا، نور باشد، چون هیچ کس نمی تواند ذات خدا را درک کند.

ص: 89


1- 48. . سوره نور: 35.
2- 49. . عن العبّاس بن هلال، قال: «سألتُ الرضا علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: «اللَّهُ نُورُ السَّمَ-وَ تِ وَالْأَرْضِ»، فقال: هادٍ لأهل السماء وهادٍ لأهل الأرض»: الکافی ج 1 ص 115، التوحید للصدوق ص 155، معانی الأخبار ص 15، بحار الأنوار ج 4 ص 15.

خدا که آمد و شد ندارد!

نمی دانم آیا نام مرا شنیده ای؟ من ابن فَضّال هستم. یکی از شاگردان امام رضا(علیه السلام) و همیشه تلاش کرده ام از علم آن حضرت بهره ببرم.

امروز می خواهم سؤل مهمّی را که از امام رضا(علیه السلام) نموده ام برای شما بگویم:

حتماً در قرآن این آیه را خوانده ای، قرآن وقتی می خواهد روز قیامت را وصف کند، چنین می گوید: (وَ جَآءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا )، روزی که خدا بیاید و فرشتگان همه صف در صف حاضر شوند.(1)

وقتی من این آیه را خواندم، با خود گفتم: معنای این آیه چه می شود؟ آیا خدا از جایی به جایی می رود؟

من خیلی فکر کردم، سرانجام این سؤل را از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم و آن حضرت این چنین جواب داد:

-- ای ابن فَضّال! خداوند هرگز از جایی به جای دیگر نمی رود، آمدن و رفتن از ویژگی های آفریده ها و مخلوقات است و خداوند از این ویژگی برتر و والاتر است.

-- اگر این طور است، پس تفسیر این آیه چه می شود؟

-- معنای آیه این است: «و روزی که فرمان خدا بیاید و فرشتگان صف در صف حاضر شوند».(2)

وقتی این جواب را شنیدم به فکر فرو رفتم، روز قیامت که می شود، همه

ص: 90


1- 50. . سوره فجر: 22.
2- 51. . عن علی بن الحسن بن علی بن فضّال، عن أبیه، قال: «سألتُ الرضا علی بن موسی علیهماالسلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: «وَ جَآءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً»، فقال: إنّ اللّه عزّ وجلّ لا یوصف بالمجیء والذهاب، تعالی عن الانتقال، إنّما یعنی بذلک وجاء أمر ربّک والملک صفّاً صفّاً»: التوحید للصدوق ص 162، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 115، معانی الأخبار ص 13، بحار الأنوار ج 3 ص 318، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 574.

انسان ها زنده می شوند. آن روز آن ها نگران هستند، آفتاب بر بدن ها می تابد، تشنگی بیداد می کند، همه از یکدیگر فرار می کنند، اضطراب و نگرانی همه جا را فرا می گیرد، همه منتظرند ببینند چه خواهد شد، بعد از مدّت ها چشم انتظاری، ناگهان فرشتگان زیادی در حالی که در صف های منظّمی هستند از آسمان نازل می شوند، آن ها فرمان خدا را با تشریفات خاصّی آورده اند، فرمانی که برای اهل توحید، مایه خوشحالی است و برای بت پرستان مایه ترس و نگرانی!

در این آیه، قرآن آن لحظه را برای ما بیان می کند، لحظه ای که فرمان بزرگ خدا نازل می شود، لحظه ای که فرشتگان آن فرمان را با خود آورده اند تا اهل توحید به سوی بهشت بروند.

ص: 91

خدا صفات انسان ها را ندارد !

بارها گفته ام که چقدر خوب است ما برای فهم بهتر آیات قرآن به اهلاهل بیت(علیهم السلام) مراجعه کنیم. آن ها کسانی هستند که علم و دانش آسمانی دارند و می توانند ما را در مسیر کمال یاری کنند. خداوند از ما خواسته است که ما همواره از نور دانش آنان بهره ببریم.

نمی دانم در قرآن این آیه ها را خوانده ای؟ (اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ).(1)

در زمان پیامبر عدّه ای منافق و دورو بودند، آن ها وقتی به پیامبر می رسیدند می گفتند : «ما خدای یگانه را باور داریم»، امّا وقتی با بت پرستان روبرو می شدند چنین می گفتند: «ما با شما هستیم».

وقتی بت پرستان به آنان می گفتند: چگونه ما باور کنیم که شما از ما هستید و بت ها را قبول دارید، ما شنیده ایم که شما بارها نزد محمّد رفته اید و به او گفته اید که به اسلام ایمان آورده اید؟

آن ها در جواب می گفتند: ما می خواهیم پیامبر را مسخره کنیم!

قرآن در این آیه می گوید: آن ها پیامبر را مسخره کردند، خدا هم آنان را مسخره می کند.

ص: 92


1- 52. . سوره بقره: 15.

آیا می شود خدا کسی را مسخره کند؟ مگر خدا از هر عیب و بدی دور نیست؟

پس چرا در قرآن چنین سخنی آمده است؟

باید تفسیر این آیه را از امام رضا(علیه السلام) سؤل کنم:

-- آقای من! آیا می شود برایم توضیح دهید که منظور از این آیه چیست؟ آیا خدا نیرنگ می کند و کسی را مسخره می نماید؟

-- خداوند هرگز مسخره نمی کند و دست به نیرنگ نمی زند.

-- پس منظور این آیه ها چیست؟

-- وقتی منافقان نزد پیامبر آمدند و گفتند که ما به خدای یگانه ایمان آوردیم، خدا می دانست که آن ها دروغ می گویند و می خواهند پیامبر را مسخره بکنند، آری! خدا از همه چیز باخبر است. اکنون این آیه می گوید که خدا می داند آن ها پیامبر را مسخره کردند، برای همین آنان را عذاب خواهد کرد. خدا جزای این مسخره کردن را به آنان خواهد داد. آنان دین خدا را مسخره کردند، خدا این کار آن ها را نمی بخشد و آنان را گرفتار عذاب خود خواهد نمود.

* * *

این آیه را با دقّت بخوان: (وَ مَکَرُواْ مَکْرًا وَ مَکَرْنَا مَکْرًا).(1)

در این آیه، جریان قومِ حضرت صالح(علیه السلام) بیان شده است، صالح(علیه السلام) یکی از پیامبران خداست. وقتی که صالح(علیه السلام) از آنان خواست تا دست از بت پرستی بردارند و خدای یگانه را بپرستند، گروهی از قوم او این سخن را نپذیرفتند و تصمیم گرفتند تا با حیله و نیرنگ، صالح(علیه السلام) و یارانش را به قتل برسانند. خدا در این آیه می گوید: «آن ها دست به نیرنگ زدند و ما نیز دست به نیرنگ زدیم».

سؤل من این است آیا خدا هم نیرنگ می کند؟ مگر خدا از هر عیب و بدی به

ص: 93


1- 53. . سوره نمل: 50.

دور نیست؟

بار دیگر از امام رضا(علیه السلام) سؤل می کنم:

-- آقای من! منظور از این آیه چیست؟

-- قوم صالح(علیه السلام) دست به حیله زدند و تصمیم گرفتند که در تاریکی شب به صالح(علیه السلام) حمله کرده و او را به قتل برسانند، خدا از این نیّت و تصمیم آن ها باخبر بود. خدا همواره پیامبران خود را یاری می کند، برای همین آن شب خدا صالح(علیه السلام) را از شرّ آن ها نجات داد، امّا خدا آن قوم ستمگر را به حال خود رها نکرد، آن ها برای پیامبر خدا دست به نیرنگ زدند، خدا هم سزای این کار آن ها را داد و همان شب عذاب را بر آنان نازل کرد. خدا سزای این نیرنگ را این گونه داد. خلاصه آن که خدا هرگز به کسی نیرنگ نمی زند، خدا بالاتر و والاتر از آن است که به کسی نیرنگ بزند، آن ها خود کمر به قتل پیامبر بستند و خداوند یار و یاور پیامبران و اهل ایمان است.(1)

ص: 94


1- 54. . عن علی بن الحسن بن علی بن فضّال، عن أبیه، عن الرضا علی بن موسی علیهماالسلام، قال: «سألته عن قول اللّه عزّ وجلّ: «سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ»، وعن قول اللّه عزّ وجلّ: «اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»، وعن قوله: «وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ»، وعن قوله «یُخَ-دِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَ-دِعُهُمْ»؟ فقال: إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یسخر ولا یستهزئ ولا یمکر ولا یخادع، ولکنّه عزّ وجلّ یجازیهم جزاء السخریة وجزاء الاستهزاء، وجزاء المکر والخدیعة، تعالی اللّه عمّا یقول الظالمون علوّاً کبیراً»: التوحید للصدوق 163، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 115، معانی الأخبار ص 13، الاحتجاج ج 2 ص 194، بحار الأنوار ج 3 ص 319 و ج 6 ص 51، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 565.

خدایی که هرگز عصبانی نمی شود !

-- به نظر تو آیا خدا هم به خشم می آید و عصبانی می شود؟ آیا این سخن درست است: «از خشم خدا بترس»؟

-- خوب، معلوم است که خدا به خشم می آید، مگر قرآن را نخوانده ای؟ آنجا که خدا می گوید: (فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَ-هُمْ أَجْمَعِینَ ).(1)

-- ترجمه این آیه چه می شود؟

-- آیا جریان فرعون را شنیده ای؟ فرعون ادّعای خدایی می کرد و مردم مصر هم سخن او را قبول کرده بودند و او را عبادت کردند.

-- آری! شنیده ام که خدا پیامبرش موسی(علیه السلام) را برای هدایت فرعون فرستاد، امّا فرعون و قوم او از عقیده باطل خود دست برنداشتند.

-- فرعون بی گناهان زیادی را به قتل رساند، تا این که سرانجام یک شب، موسی(علیه السلام) به دستور خدا قوم بنی اسرائیل را به سوی فلسطین حرکت داد. آن شب موسی(علیه السلام) و یارانش از رود نیل عبور کردند و وقتی فرعون و یارانش به دنبال آن ها وارد رود نیل شدند، عذاب خدا فرا رسید و همه غرق شدند. اکنون خدا در این آیه می گوید: «وقتی فرعون و قوم او مرا به خشم درآوردند، من از آنان انتقام گرفتم و آن ها را غرق کردم».

-- یعنی خدا از فرعون و قوم او به خشم آمده بود؟ آیا من می توانم بگویم از

ص: 95


1- 55. . سوره زخرف: 55.

خشم خدا بترس!

* * *

امروز مهمان امام صادق(علیه السلام) هستم، این آیه قرآن را برای آن حضرت می خوانم و از او می خواهم تا آن را برایم توضیح بدهد. او نگاهی به من می کند و چنین می گوید:

خدا هرگز مانند ما انسان ها به خشم نمی آید، اگر خدا به خشم بیاید در او حالتی ایجاد شده است، اگر او عصبانی شود در او تغییری ایجاد می شود. خوب فکر کن! آیا ممکن است در خدا تغییری پیش بیاید؟

هرگز!

خدا هرگز دچار دگرگونی نمی شود، زیرا او جسم نیست که تغییری در او انجام گیرد.

اگر تو بگویی که خدا عصبانی و خشمناک می شود، باید قبول کنی که یک روزی هم خدا نابود خواهد شد، زیرا اگر بگویی خدا خشمناک می شود، معنای آن این چنین است که در ذات و حقیقت خدا تغییری ایجاد شده است و اگر در خدا تغییری ایجاد شود، از نابودی در امان نخواهد بود.

باور ما این است که در حقیقت خدا هیچ تغییری راه ندارد، او هرگز از حالی به حال دیگر نمی شود، برای همین است که او پایانی ندارد و همیشگی است!

خدای یگانه از این خشم و غضب، بالاتر و والاتر است! فکر می کنم اکنون دیگر دانستی که خدا هرگز خوشحال هم نمی شود، این صفت ها، از آفریده هاست و خدا بالاتر از همه این صفت ها می باشد.

* * *

اکنون فهمیدم که خدا نه خوشحال می شود و نه عصبانی. او یگانه ای است که

ص: 96

این صفات در حقیقتش راه ندارد و این معنای توحید واقعی است.

امّا یک سؤلی در ذهن من باقی است، اگر خدا خوشحال و عصبانی نمی شود، پس چرا در این آیه قرآن، از خشم خدا سخن به میان آمده است؟ چرا در جاهای دیگر قرآن از خوشحالی و رضایت خدا مطالبی بیان شده است؟

کاش امام صادق(علیه السلام) جواب این سؤل مرا هم می دادند!

* * *

خدا هرگز مانند ما انسان ها خوشحال و یا عصبانی نمی شود، امّا او برای خود دوستانی انتخاب کرده است، پیامبران، دوستان خدا هستند، خداوند خوشحالیِ دوستان خود را، خوشحالی خود قرار داد و خشم آن ها را خشم خود معرّفی کرد.

آیا این سخن خدا را شنیده ای: «هر کس به یکی از دوستان من اهانت کند به جنگ من آمده است»؟

آیا این سخن خدا را شنیده ای: «هر کس از پیامبر اطاعت کند از من اطاعت کرده است»؟

خدا اطاعت از پیامبران را همانند اطاعت از خود، خوشحالی پیامبران را همانند خوشحالی خود و غضب پیامبران را غضب خود قرار داده است.(1)

* * *

دوست خوب من! آن شب که فرعون با لشکر خود به دنبال موسی(علیه السلام) حرکت کرد تا او و یارانش را دستگیر کند، موسی(علیه السلام) از این حرکت فرعون به خشم آمد، خدا این خشم موسی(علیه السلام) را همانند خشم خودش قرار داد، زیرا خدا (به موسی(علیه السلام) که نماینده او در روی زمین بود) خیلی علاقه داشت.

و اکنون تو در چه زمانی هستی؟ لحظه ای فکر کن! چه کسی نماینده خدا و حجّت خدا بر روی زمین است؟

ص: 97


1- 56. . «کنت فی مجلس أبی جعفر علیه السلام إذ دخل علیه عمرو بن عبید، فقال له: جُعلت فداک، قول اللّه تبارک وتعالی: «وَ مَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَی»، ما ذلک الغضب؟ فقال أبو جعفر علیه السلام: هو العقاب یا عمرو، إنّه من زعم أنّ اللّه عزّ وجلّ زال من شیءٍ إلی شیءٍ فقد وصفه صفة مخلوق، إنّ اللّه عزّ وجلّ لا یستفزّه شیء ولا یغیّره»: الکافی ج 1 ص 110، التوحید للصدوق ص 168، معانی الأخبار ص 19، بحار الأنوار ج 4 ص 65، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 386؛ «عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن أبیه رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السلام فی قوله اللّه عزّ وجلّ: «فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا»، قال: إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یأسف کأسفنا، ولکنّه خلق أولیاءً لنفسه یأسفون ویرضون، وهم مخلوقون مدبّرون، فجعل رضاهم لنفسه رضیً، وسخطهم لنفسه سخطاً؛ وذلک لأنّه جعلهم الدعاة إلیه والأدلاّء علیه، فلذلک صاروا کذلک، ولیس أنّ ذلک یصل إلی اللّه کما یصل إلی خلقه، ولکن هذا معنی ما قال من ذلک، وقد قال أیضاً: من أهان لی ولیّاً فقد بارزنی بالمحاربة ودعانی إلیها، وقال أیضا: «مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»، وقال أیضا: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ»، وکلّ هذا وشبهه علی ما ذکرت لک، هکذا الرضا والغضب وغیرهما من الأشیاء ممّا یشاکل ذلک، ولو کان یصل إلی المکوّن الأسف والضجر وهو الذی أحدثهما وأنشأهما، لجاز لقائلٍ أن یقول: إنّ المکوّن یبید یوماً ما؛ لأنّه إذا دخله الضجر والغضب دخله التغییر، وإذا دخله التغییر لم یؤَن علیه الإبادة، ولو کان ذلک کذلک لم یُعرف المکوِّن من المکوَّن، ولا القادر من المقدور، ولا الخالق من المخلوق، تعالی اللّه عن هذا القول علوّاً کبیراً، هو الخالق للأشیاء لا لحاجة، فإذا کان لا لحاجة استحال الحدّ والکیف فیه، فافهم ذلک إن شاء اللّه»: الکافی ج 1 ص 145، التوحید للصدوق 169، معانی الأخبار ص 20، بحار الأنوار ج 4 ص 66، التفسیر الصافی ج 4 ص 396، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 608.

بدان که خدا امام زمان(علیه السلام) را خیلی دوست دارد، اگر تو کاری کردی که امام زمان(علیه السلام) خود را خشنود کنی، در واقع خدا را خشنود نموده ای.

تو هر کار خوبی بکنی، بدان که هرگز خدا خوشحال نمی شود، آری! خدا از هیچ چیز خوشحال نمی شود، خدا، خداست! امّا امام زمان(علیه السلام) از همه کارهای تو باخبر است، او حجّت خداست، نماینده خداست، خلیفه خدا در آسمان ها و زمین است، هیچ فرشته ای بالاتر از او نیست، جبرئیل با آن همه مقام، خدمتگزار اوست. وقتی تو کار خوبی انجام می دهی، قلب امام زمان(علیه السلام) را خوشحال می کنی و لبخندی بر لب های او می نشانی.

خدا می بیند که تو دوستِ او و نماینده او را خوشحال کردی، پس دستور می دهد تا ثواب زیادی برای تو نوشته شود و رحمت بر تو نازل شود، اکنون دیگر خدا گناهان تو را می بخشد.

اگر خدای ناکرده، من کاری کنم که دل امام زمان(علیه السلام) بشکند، معصیتی بکنم، امام مهربان به خشم می آید، وقتی او به خشم می آید، خدا هم رحمت خود را از من می گیرد، اگر گناه من خیلی بزرگ باشد، عذاب را برای من می نویسد و این عذاب نتیجه عملی است که من انجام داده ام.

اگر کسی همه گناهان دنیا را انجام بدهد، خدا از دست او عصبانی نمی شود، زیرا خدا هرگز عصبانی نمی شود. خدا از دست شمر که امام حسین(علیه السلام) را هم به قتل رساند، عصبانی نشد، آری! خدا برای شمر سخت ترین عذاب ها را قرار داده است، شمر در روز قیامت در آتش جهنّم خواهد سوخت. این سزای اوست که باید برای همیشه در عذاب خدا گرفتار باشد.

اگر بخواهم ساده تر از این برایت بگویم، باید چنین بنویسم: هر جا که شنیدی گفتند خدا از کسی راضی و خوشحال است، بدان که منظور این است که خدا ثواب

ص: 98

و رحمت خود را به آن شخص داده است. هر وقت شنیدی که گفتند خدا از دست کسی عصبانی است، یعنی خدا آن شخص را به عذاب خود گرفتار کرده است.

به راستی اگر ما با سخنان اهلاهل بیت(علیهم السلام) آشنا باشیم، چقدر قرآن را بهتر می فهمیم!

ص: 99

آیا خدا روح دارد؟

-- ما از کجا آمده ایم؟ آغاز ما چه بود؟

-- روح ما از روح خداست. ما از روح خدا آفریده شده ایم. خدا در قرآن می گوید: (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی): «وقتی آدم را خلق کردم، از روحِ خودم در او دمیدم»(1). تن تو نابود می شود، امّا روح تو مروارید این تن است. این مروارید پاره ای از روح خداست!

-- یعنی خدا روح دارد و او روح خود را در ما دمیده است؟

-- این ترجمه آیه ای از قرآن است: «از روح خود در آدم دمیدم». این سخن خداست.

-- آخر من چگونه باور کنم که خدا روح دارد؟

-- این حرف چه اشکالی دارد؟

-- من سخنی از حضرت علی(علیه السلام) شنیده ام که فرمود: «خدا یکی است، خدا از اجزای مختلفی تشکیل نشده است. وقتی به خودت نگاه می کنی، می بینی که تو از سر و دست و پا تشکیل شده ای، امّا خدا هیچ اجزایی ندارد، خدا جسم ندارد، خدا یکی است، یعنی حقیقت او، یکی است.

-- حق با شماست. حقیقت خدا یگانه است، او اجزای مختلفی ندارد، این انسان است که جسم دارد و روح، امّا خدا یگانه است، او نه جسم دارد نه روح.

ص: 100


1- 57. . سوره حجر: 29.

-- آری! اگر خدا روح می داشت به روح خود نیاز می داشت، خدا بی نیاز به همه چیز است. اگر بگویی خدا روح دارد، او را نیازمند فرض کرده ای و هرگز این چنین نیست.

-- پس چرا خدا در قرآن می گوید: «من در آدم از روح خود دمیدم»؟ باید صبر کنیم تا نزد امام صادق(علیه السلام) برویم و او این معمّا را برای ما حل کند.

* * *

-- آقای من! مرا که می شناسی؟ محمّدبن مسلم هستم. از راه دوری به اینجا آمده ام تا سؤل را از شما بپرسم.

-- سؤل خود را بپرس که جواب خواهی شنید.

-- در قرآن خوانده ام که «روح خدا» در ما دمیده شده است. مگر خدا روح دارد؟

-- خدا اول، جسم آدم را از گِل آفرید، بعد از آن «روح آدم» را خلق نمود، خدا این «روح» را بر همه مخلوقات خود برتری داد، در واقع روح انسان بود که سرآمد همه آفرینش شد. خدا این روح را در جسم آدم قرار داد.

-- یعنی این روح، قبل از خلقت آدم وجود نداشت. یعنی هزاران سال، خدا بود و این روح نبود، پس این روح، روح خدا نیست. این روح آدم است. اگر این روح، روح خدا بود، باید همیشه باشد، در حالی که این روح را خدا بعداً آفرید.

-- بله. همین طور است. خدا هرگز روح ندارد. او روحی را برای آدم خلق کرد و بعداً در جسم آدم قرار داد.

-- آقای من! اگر این طور است پس چرا در قرآن آمده است که من از روح خود در آدم دمیدم؟ چرا خدا در قرآن می گوید: «و از روحم در آدم دمیدم».

-- من مثالی برای تو می زنم. آیا می دانی خدا در قرآن، از کعبه چگونه یاد می کند؟ او به ابراهیم می گوید: «خانه ام را برای طواف کنندگان آماده کن». معنای

ص: 101

«خانه خدا» چیست؟ یعنی خانه ای که خدا آن را به عنوان خانه خود انتخاب کرده است. همین طور خدا وقتی «روح آدم» را خلق کرد، این روح را انتخاب کرد، زیرا این روح خیلی باشکوه بود، برای همین خدا از آن این گونه تعبیر کرد.

اکنون من می فهمم که معنای «روح خدا» چیست، زیرا من در مثالی که امام برای من زد، فکر کردم، خیلی چیزها را می توان به خدا نسبت داد، مثل خانه خدا، دوست خدا. معلوم است که خانه خدا، غیر از خداست، خانه خدا را حضرت ابراهیم به دستور خدا ساخته است، خانه خدا ربطی به حقیقت و ذات خدا ندارد. حالا معنای «روح خدا» را بهتر می فهمم: روحی که خدا آن را آفریده است، روحی که خدا آن را خیلی دوست می دارد، روحی که گلِ سرسبد جهان هستی است. این روح آفریده خداوند است، هزاران هزار سال خدا بود و این روح نبود، خدا بود و هیچ چیز نبود.

معنای توحید واقعی را الآن می فهمم که چقدر در اشتباه بوده ام که خود را از روح خدا و ذات او می دانستم!

آری! بعضی ها عقیده دارند: «خدا، روح دارد و این روح همیشه با خدا بوده است و بعداً خدا این روح را در جسم آدم دمیده است، برای همین همه ما از ذات خدا هستیم». امّا متوجّه باش که این عقیده باطلی است، خدا هرگز روح ندارد.(1)

به راستی که چقدر سخنان امام صادق(علیه السلام) گره گشا است، کاش ما این امام را بهتر می شناختیم! کاش با سخنان او بیشتر آشنا می شدیم! ای کاش...

ص: 102


1- 58. . عن محمّد بن مسلم، قال: «سألتُ أبا جعفرٍ علیه السلام عن قوله اللّه عزّ وجلّ: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»، قال: روح اختاره اللّه واصطفاه وخلقه إلی نفسه وفضّله علی جمیع الأرواح، فأمر فنفخ منه فی آدم»: التوحید للصدوق 170، معانی الأخبار ص 17، بحار الأنوار ج 4 ص 11، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 11؛ «عن الحلبی وزرارة، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: إنّ اللّه تبارک وتعالی أحد صمد، لیس له جوف، وإنّما الروح خلقٌ من خلقه...»: التوحید للصدوق ص 171، بحار الأنوار ج 3 ص 228 و ج 4 ص 13، تفسیر العیّاشی ج 2 ص 316.

نوبت سؤل فرا رسید

-- ای امام باقر(علیه السلام)! آیا می شود پاسخ سؤل مرا بدهی؟

-- سؤل تو چیست؟ ای جوان!

-- به من بگو که خدا از چه زمانی بوده است؟

-- این چه سؤلی است که می پرسی؟ آیا می دانی این سؤل تو چه وقتی درست است؟

-- نه.

-- وقتی چیزی را می بینی که وجود نداشته است و بعد آفریده شده است، می توانی در مورد آغاز آن سؤل کنی و بگویی: آن چیز چه زمانی آفریده شده است. امّا خدا که همواره بوده است، او که آفریده نشده است، او همیشه وجود داشته است. او آفریننده همه چیز است.

-- آیا می شود برایم بیشتر توضیح دهید؟

-- وقتی باور داری که خدا همیشه بوده است، دیگر نباید سؤل کنی که خدا از چه زمانی بوده است. خدا بود و «زمان» نبود، این خدا است که زمان و مکان را

ص: 103

آفرید، زمان و مکان، آفریده خداست، خدا هرگز در آفریده های خود قرار نمی گیرد. هنوز نه زمان آفریده شده بود و نه مکان، ولی خدا بود، او از ازل، توانا بود، او هستی را آفرید و به این آفرینش نیاز نداشت. آری! خدا نه مکان دارد و نه زمان، هیچ چیزی شبیه او نیست، او یگانه است. او هرگز پیر نمی شود، از چیزی نمی ترسد، او آنچه را می خواهد به اراده خود می آفریند، او هرگز نابود نمی شود، او پایان ندارد همان گونه که آغاز ندارد. همه آفریده ها نابود خواهند شد و او باقی خواهد ماند.(1)

ص: 104


1- 59. . عن أبی بصیر، قال: «جاء رجل إلی أبی جعفرٍ علیه السلام فقال له: یا أبا جعفر، أخبرنی عن ربّک متی کان؟ فقال: ویلک! إنّما یقال لشیءٍ لم یکن فکان: متی کان، إنّ ربّی تبارک وتعالی کان لم یزل حیّاً بلا کیف، ولم یکن له کان ولا کان لکونه کیف، ولا کان له أین، ولا کان فی شیء، ولا کان علی شیء، ولا ابتدع لکونه مکاناً، ولا قوی بعدما کون شیئاً، ولا ضعیفا قبل أن یکون شیئاً، ولا کان مستوحشاً قبل أن یبتدع شیئاً، ولا یشبه شیئاً مکوّناً، ولا کان خلوّاً من القدرة علی الملک قبل إنشائه، ولا یکون منه خلوّاً بعد ذهابه، لم یزل حیّاً بلا حیاة، وملکاً قادراً قبل أن یُنشئ شیئاً، وملکاً جبّاراً بعد إنشائه للکون، فلیس لکونه کیف، لا له أین، ولا له حدّ، ولا یُعرف بشیءٍ یشبهه، ولا یهرم لطول البقاء، ولا یصعق لشیء، ولا یجوّفه شیء، تصعق الأشیاء کلّها من خیفته، کان حیّاً بلا حیاة عاریة ولا کون موصوف، ولا کیف محدود، ولا أثر مقفوّ، ولا مکان جاور شیئاً، بل حیّ یعرف، وملک لم یزل له القدرة والملک، أنشأ ما شاء بمشیته، لا یُحدّ ولا یُبعّض ولا یفنی، کان أوّلاً بلا کیف، ویکون آخراً بلا أین، وکلّ شیء هالک إلاّ وجهه، له الخلق والأمر تبارک اللّه ربّ العالمین. ویلک أیّها السائل! إنّ ربّی لا تغشاه الأوهام، ولا تنزل به الشبهات، ولا یُجار من شیءٍ، ولا یجاوره شیء، ولا تنزل به الأحداث، ولا یسأل عن شیءٍ یفعله، ولا یقع علی شیء، ولا تأخذه سنة ولا نوم، له ما فی السماوات وما فی الأرض وما بینهما وما تحت الثری»: الکافی ج 1 ص 89، التوحید للصدوق ص 174، بحار الأنوار ج 4 ص 299.

بار دیگر به سوی خدا برو

تو داستان معراج پیامبر را شنیده ای، شبی که پیامبر به سفر آسمانی رفت، از هفت آسمان گذشت و به ملکوت رسید. شبی که پیامبر مهمان خدا بود.(1)

آن شب، خدا در ابتدا به پیامبر دستور داد که او به مسلمانان بگوید که هر روز 50 نماز بخوانند، وقتی پیامبر از نزد خدا برمی گشت، با موسی(علیه السلام) روبرو شد، موسی(علیه السلام) به او گفت که 50 نماز برای مردم خیلی زیاد است، این طور بود که پیامبر بار دیگر نزد خدا بازگشت و خدا فقط 5 نماز را بر مسلمانان واجب کرد.

تو پاسخ سؤل های خود را نمی دانی. چقدر خوب است الآن نزد پدر بزرگوارت، امام سجاد(علیه السلام) بروی و سؤل های خود را از او بپرسی:

-- پدر! آیا درست است که وقتی پیامبر به معراج رفت، خدا در ابتدا، بر مسلمانان 50 نماز واجب نمود؟

-- بله! پسر عزیزم!

-- درست است که در موقع بازگشت، حضرت موسی(علیه السلام) به پیامبر گفت نزد خدا برو و از او بخواه که از تعداد این نمازها را کم کند؟

-- بله. این مطلب درست است.

-- پدر! چرا وقتی خدا 50 رکعت را واجب نمود، پیامبر از خدا تقاضای تخفیف

ص: 105


1- 60. . به کتاب «قصه معراج» از همین نویسنده مراجعه کنید.

نکرد؟ چرا پیامبر ما صبر کرد تا حضرت موسی(علیه السلام) به او این پیشنهاد را بدهد. چقدر خوب بود که خود پیامبر این درخواست را از خدا می نمود.

-- پسرم! پیامبر همواره تسلیم امر خدا بود. در موقع بازگشت وقتی با حضرت موسی(علیه السلام) روبرو شد، حضرت موسی(علیه السلام) چنین سخنی به پیامبر گفت. پیامبر دوست نداشت که به سخنِ موسی(علیه السلام) بی توجّه باشد، برای همین بود که نزد خدا بازگشت و خدا هم از تعداد نمازهای واجب کم نمود.

-- پدر! من می خواهم سؤل اصلی خود را بپرسم. این سؤل ذهن مرا خیلی مشغول کرده است. مگر ما باور نداریم که خدا در مکان خاصّی نیست؟

-- بله! پسرم! خدا «مکان» را آفریده است، برای همین خدا هرگز در مکانی جای نمی گیرد. خدا بالاتر و والاتر از این است که در مخلوق خود قرار گیرد. این مخلوقات هستند که در مکانی هستند، خدا هرگز صفت و ویژگی مخلوقات را ندارد.

-- پدر! در شب معراج، وقتی پیامبر از عرش خدا باز می گشت، با موسی(علیه السلام) روبرو شد و بعد از گفتگو با موسی(علیه السلام)، پیامبر به سوی عرش خدا بازگشت. معنای بازگشت پیامبر به عرش چیست؟ مگر همه مکان ها برای خدا یکسان نیست؟ مگر خدا به همه مکان ها احاطه ندارد؟ مگر خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر نیست؟ پس چرا پیامبر بار دیگر به عرشِ خدا بازگشت تا با خدا سخن بگوید؟

-- پسرم! اکنون جواب تو را با آیه های قرآن می دهم. آیا این آیه قرآن را خوانده ای: (فَفِرُّواْ إِلَی اللَّهِ)، به سوی خدا بشتابید.(1)

ص: 106


1- 61. . ذاریات، آیه 50.

-- آری! این آیه را خوانده ام.

-- پسرم! چگونه می توان به سوی خدا شتافت در حالی که خدا مکانی ندارد؟ اگر ما بخواهیم به این آیه عمل کنیم باید به کجا برویم؟

-- نمی دانم.

-- پسرم! منظور خدا از این آیه، این است که مردم به حجّ خانه او بروند و دور کعبه طواف کنند. کعبه، خانه خداست، هر کس که به سوی کعبه حرکت کند، همانند این است که به سوی خدا رفته است، خدا که مکانی ندارد، امّا کعبه را برای این قرار داده است تا مردم به سوی آن بروند و طواف آن خانه را انجام دهند تا رحمت خدا شامل حال آن ها شود. پسرم! مسجد هم خانه خداست، هر کس به سوی مسجدی برود، همانند این است که به سوی خدا رفته است. خدا کسانی که به مسجد می روند را دوست دارد، آن ها در واقع مهمان خدا هستند.

-- پدر! حالا فهمیدم، کسی که به سوی کعبه یا مسجد می رود، همانند این است که به سوی خدا می رود، خدا که مکان خاصّی ندارد، خدا بالاتر از مکان است. ما با رفتن به سوی کعبه و مسجد در واقع به سوی رحمت خدا می رویم.

-- پسرم! خدا در روی زمین کعبه را به عنوان خانه خود انتخاب کرده است، همین طور در آسمان ها نیز مکان هایی را به عنوان «مکان های مقدّس» انتخاب نموده است. خدا در آسمان چهارم، بیتُ المَعمُور را قرار داده است. بیتُ المَعمُور، کعبه فرشتگان می باشد که آن ها گرد آن طواف می کنند. وقتی فرشته ای به سوی بیتُ المَعمُور می رود تا آن را طواف کند، همانند این است که به سوی خدا رفته است. خدا در عرش خود نیز مکان های مقدّسی را قرار داده است. هر کس به سوی آن مکان ها برود، همانند این است که به سوی خدا رفته است.

ص: 107

-- پدر! پس وقتی موسی(علیه السلام) به پیامبر ما گفت: به سوی خدا بازگرد، منظورش این بود: «ای محمّد! به سوی عرش خدا برو، به سوی مکان مقدّسی که در آنجا بودی، بازگرد، در آن مکان مقدّس که بالاترین مکان در همه هستی است، خواسته خودت را با خدا بگو. درست است که خدا سخن تو را در همین جا هم می شنود، امّا تو به عرش خدا برو و در آنجا سخن خود را بگو، زیرا که عرش خدا قداست زیادی دارد.(1)

* * *

تو امروز به پاسخ سؤل خود می رسی و خدا را شکر می کنی. اکنون تو دیگر می دانی خدا هرگز در مکانی جای ندارد، اگر پیامبر به عرش می رود، برای این نیست که به خدا نزدیک شود، پیامبر به آسمان ها می رود تا فرشتگانی که در آنجا هستند، توفیق دیدار پیامبر را پیدا کنند، خدا می دانست که آن ها دوست دارند پیامبر را ببینند، خدا می خواست فرشتگان به آرزوی خود برسند. پیامبر به این سفر آسمانی رفت تا بهشت خدا را ببیند، نعمت های خدا را مشاهده کند، عجایب آسمان ها را با چشم خود نگاه کند و آن را برای مردم بیان کند. این راز سفر آسمانی بود.

ص: 108


1- 62. . عن زید ابن علی علیه السلام، قال: «سألتُ أبی سیّد العابدین علیه السلام فقلت له: یا أبه، أخبرنی عن جدّنا رسول اللّه صلی الله علیه و آله لمّا عُرج به إلی السماء وأمره ربّه عزّ وجلّ بخمسین صلاة، کیف لم یسأله التخفیف عن أُمّته حتّی قال له موسی بن عمران علیه السلام: ارجع إلی ربّک فسأله التخفیف، فإنّ أُمّتک لا تطیق ذلک؟ فقال علیه السلام: یا بنی، إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله کان لا یقترح علی ربّه عزّ وجلّ ولا یراجعه فی شیء یأمره به، فلمّا سأله موسی علیه السلام ذلک وصار شفیعاً لأُمّته إلیه، لم یجز له ردّ شفاعة أخیه موسی علیه السلام، فرجع إلی ربّه عزّ وجلّ فسأله التخفیف إلی أن ردّها إلی خمس صلوات. قال: فقلت: یا أبه، فلم لم یرجع إلی ربّه عزّ وجلّ ولم یسأله التخفیف بعد خمس صلوات؟ فقال: یا بنی، أراد صلی الله علیه و آله أن یحصل لأُمّته التخفیف مع أجر خمسین صلاة؛ لقول اللّه عزّ وجلّ: «مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»، ألا تری أنّه صلی الله علیه و آله لمّا هبط إلی الأرض نزل علیه جبرئیل علیه السلامفقال: یا محمّد، إنّ ربّک یُقرئک السلام ویقول: إنّها خمس بخمسین: «مَا یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ مَآ أَنَا بِظَ-لَّ-مٍ لِّلْعَبِیدِ». قال: فقلتُ له: یا أبه، ألیس اللّه تعالی ذکره لا یوصف بمکان؟ فقال: بلی، تعالی اللّه عن ذلک، فقلت: فما معنی قول موسی علیه السلام لرسول اللّه صلی الله علیه و آله: ارجع إلی ربّک؟ فقال: معناه معنی قول إبراهیم علیه السلام: «إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ»، ومعنی قول موسی علیه السلام : «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی»، ومعنی قول عزّ وجلّ: «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ»، یعنی حجّوا إلی بیت اللّه. یا بنی، إنّ الکعبة بیت اللّه، فمن حجّ بیت اللّه فقد قصد إلی اللّه، والمساجد بیوت اللّه، فمن سعی إلیها فقد سعی إلی اللّه وقصد إلیه، والمصلّی ما دام فی صلاته فهو واقف بین یدی اللّه جلّ جلاله، وأهل موقف عرفات وقوف بین یدی اللّه عزّ وجلّ، وإن للّه تبارک وتعالی بقاعاً فی سماواته، فمن عرج به إلیها فقد عرج به إلیه، ألا تسمع اللّه عزّ وجلّ یقول: «تَعْرُجُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ»، ویقول عزّ وجلّ: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّ--لِحُ یَرْفَعُهُ»: الأمالی للصدوق ص 544، التوحید ص 177، علل الشرائع ج 1 ص 133، بحار الأنوار ج 3 ص 321 و ج 18 ص 349.

آیا خدا همه جا هست؟

معلّم رو به شاگردان خود کرد و به آن ها گفت: من برای همه شما جایزه ای آورده ام. جایزه های شما داخل این پاکت هاست. من پاکت هر کدام از شما را به شما می دهم، فقط باید آن را در جایی باز کنید که هیچ کس نباشد، فردا شما جایزه های خود را با خود به همراه بیاورید.

فردا که شد، همه بچّه ها جایزه های خود را در دست داشتند، مگر یکی از آن ها که هنوز پاکت خود را باز نکرده بود. همه تعجّب کردند، چرا او به سخن معلّم بی توجّهی کرد؟

معلّم رو به او کرد و گفت:

-- چرا پاکت جایزه خود را باز نکردی؟

-- شما گفتید جایی پاکت را باز کنید که هیچ کس نباشد، من هر کجا رفتم، دیدم خدا هست! برای همین نتوانستم پاکتم را باز کنم.

معلّم به هوش این کودک آفرین گفت، رو به بچّه ها کرد و گفت: من می خواستم همین نکته مهم را به شما یاد بدهم، همیشه در زندگی مواظب کارهای خود باشید که خدا همه جا هست.

* * *

دوست خوبم! این داستان را وقتی کوچک بودم، شنیدم و همیشه در ذهن من

ص: 109

نقش بسته است. من باور کردم که خدا همه جا هست!

امّا امروز می خواهم از امام باقر(علیه السلام) سؤل کنم، ببینم آیا این باور من درست است.

-- آقای من! من می توانم بگویم خدا در مکان است؟ آیا می توانم بگویم خدا همه جا هست؟

-- مگر تو نمی دانی که خدا بالاتر و والاتر از مکان ها می باشد، اگر خدا در مکان باشد، دیگر خدا نیست! هر چیزی که در مکانی باشد، آفریده شده است. خدا از همه صفات آفریده ها برتر است. خدا کسی است که مکان را آفریده است. خدا را هرگز با مکان و جا توصیف نکن!(1)

وقتی من می گویم خدا همه جا هست، ذات و حقیقت خدا را در مکان فرض کرده ام و این با توحید سازگاری ندارد!

تو به من رو می کنی و از این سخن تعجّب می کنی، تو هم داستان معلّم و شاگردان را شنیدی. با خود می گویی: پس ما چگونه توحید را به بچّه های خود یاد بدهیم؟

باید خداشناسی را از اهل آن یاد گرفت. آیا موافق هستی سخن آن جوان گنهکار را برای تو بگویم؟

* * *

جوانی نزد امام حسین(علیه السلام) آمد و چنین گفت:

-- آقای من! من شخصی هستم که به گناه عادت کرده ام، هر کاری می کنم نمی توانم دست از گناه بردارم، به من کمک کنید تا دیگر گناه نکنم.

-- اگر می خواهی گناه کنی اشکالی ندارد، فقط جایی گناه کن که خدا تو را نبیند. جایی گناه کن که خدا از گناه تو بی خبر بماند.

جوان مقداری فکر کرد، رو به امام کرد و گفت: «من هر کجا بروم، خدا مرا

ص: 110


1- 63. . عن سلیمان بن مهران، قال: «قلتُ لجعفر بن محمّد علیهماالسلام: هل یجوز أن نقول: إنّ اللّه عزّ وجلّ فی مکان؟ فقال: سبحان اللّه وتعالی عن ذلک! إنّه لو کان فی مکان لکان محدثاً؛ لأنّ الکائن فی مکان محتاج إلی المکان، والاحتیاج من صفات المحدث لا من صفات القدیم»: التوحید للصدوق ص 178، بحار الأنوار ج 3 ص 327.

می بیند و از گناه من باخبر است، من دیگر گناه نمی کنم».(1)

* * *

دوست خوبم! دیدید که امام حسین(علیه السلام) چقدر دقیق و زیبا سخن گفت. آن حضرت نگفت: «خدا همه جا هست»، بلکه او گفت: «خدا همه مکان ها را می بیند، خدا به همه جا علم دارد».

حتماً تفاوت بسیار مهمّ این دو سخن را متوجّه شده ای.

اگر من بگویم «خدا همه جا هست»، معنای سخن من این می شود که خدا حقیقتی است که در مکان هاست.

امّا اگر من بگویم: «خدا به همه مکان ها علم و آگاهی دارد»، معنی آن این است که حقیقت و ذات خدا را بالاتر و والاتر از «مکان» فرض کرده ام و باور دارم که خداوند همه چیز را می بیند و از همه چیز باخبر است.

آری! خدا از ازل، بدون زمان و مکان بود، هنوز هیچ زمان و مکانی نبود، خدا بود.

پس حقیقت و ذات خدا قبل از همه مکان ها وجود داشته است. این حقیقت جاودانه، نیازی به مکان ندارد، اصلاً همه مکان ها، آفریده خود او می باشد.

خدا اراده کرد و هستی را آفرید، مکان را آفرید، اکنون که مکان آفریده شده است، هرگز خدا به مکان ها حلول نکرده است و برای همین نمی توانیم بگوییم حقیقت خدا در همه مکان ها است! البتّه خدا به همه مکان ها آگاهی کامل دارد، هیچ کجا، از قعر اقیانوس ها گرفته تا اوج آسمان ها از علم خدا به دور نیست، زیرا او آفریننده همه آن هاست.

* * *

شما هر کجا باشید، خدا با شماست! این کلام خدا در قرآن است: (هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ

ص: 111


1- 64. . «قال له رجل: أنا رجل عاصٍ ولا أصبر عن المعصیة، فعظنی بموعظة.... فقال علیه السلام:... اطلب موضع لا یراک اللّه واذنب ما شئت»: بحار الأنوار ج 75 ص 126.

مَا کُنتُمْ)، شما هر کجا که باشید خدا با شما هست.(1)

معنای این سخن چیست؟

یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) در مورد این آیه از آن حضرت سؤل نمود، امام در پاسخ چنین فرمود: خدا یگانه است، او حقیقتی یگانه است، حقیقت و ذات او از آفریده های خود جدا می باشد، البتّه خدا به هر چیز احاطه دارد، همه چیز در دایره قدرت و علم و احاطه اوست. هیچ چیز برای خدا پوشیده نیست، حتّی ذرّه ای در آسمان ها و زمین از خدا پوشیده نیست».(2)

ص: 112


1- 65. . سوره حدید: 4.
2- 66. . «سألتُ أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: «وَهُوَ اللَّهُ فِی السَّمَ-وَ تِ وَفِی الْأَرْضِ»، قال: کذلک هو فی کلّ مکان. قلت: بذاته؟ قال: ویحک! إنّ الأماکن أقدار، فإذا قلت: فی مکانٍ بذاته لزمک أن تقول فی إقدار وغیر ذلک، ولکن هو بائنٌ من خلقه، محیطٌ بما خلق علماً وقدرةً وإحاطةً وسلطاناً وملکاً، ولیس علمه بما فی الأرض بأقلّ ممّا فی السماء، لا یبعد منه شیء، والأشیاء له سواء علماً وقدرةً وسلطاناً وملکاً وإحاطةً»: التوحید للصدوق ص 133، بحار الأنوار ج 3 ص 323، التفسیر الصافی ج 2 ص 107، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 704، تفسیر المیزان ج 7 ص 16.

آیا خدا درون ماست ؟

وقتی تو به درون خودت مراجعه کنی می توانی خدا را آنجا بیابی. کافی است سفری به درون خود بنمایی. لازم نیست در آسمان ها به دنبال خدا بگردی، خدا در همین نزدیکی، در درون توست. او در دل تو جای دارد.

تو چرا عادت کرده ای که همه چیز را بیرون از خود جستجو می کنی، خدا گنج درون توست، برو و این گنج را پیدا کن!

فقط کافی است نگاه خودت را عوض کنی تا خدا را در قلبت حس کنی، تو باید از سیاهی ها دوری کنی تا گوهر وجودت شکوفا شود، آن گوهر وجود تو، خدای توست که تو آن را گم کرده ای. باید تلاش کنی. باید دل تو از همه کینه ها پاک بشود، باید کارهای خوب انجام بدهی تا بتوانی به خدا که درون توست نزدیک و نزدیک تر شوی، آن وقت گرمای او را در قلب خودت احساس خواهی کرد و برای همیشه آرامش را تجربه خواهی نمود. آری! خدای تو همیشه با توست، درون توست! اگر می خواهی خدای خودت را بشناسی، خودت را بشناس! آن سخن عارف هندی را فراموش نکن که چنین گفته است: «خدا نهایت هستی شماست، دورنی ترین موجودی شماست. روح شماست. او صدای پنهانی است که در عمق وجودتان آرمیده است».(1)

* * *

ص: 113


1- 67. . راز بزرگ ص 147 و157، اشو، ترجمه روان کهریز، نشر باغ نو، تهران، 1382.

این سخنان یکی از دوستان من بود، من به این سخنان او گوش نمودم، ظاهر این سخنان خیلی زیبا بود، امّا من باید می دیدم آیا قرآن و اهلاهل بیت(علیهم السلام) این سخنان را تأیید می کنند؟

آیا واقعاً حقیقت خدا درون ما می باشد؟

من هیچ شکّی ندارم که خدا به ما از رگ گردن نزدیک تر است، خدا به همه چیز نزدیک است، او به همه چیز علم و آگاهی دارد، خدا از خود من به من داناتر است، خدا از راز دل من آگاه است.

از طرف دیگر، شکّی ندارم که رحمت و مهربانی خدا را می توانم با دل خود احساس کنم، وقتی من کار خوبی انجام می دهم، مهربانی خدا را به سوی خود جذب می کنم، آن وقت، احساس سبکی می کنم، احساس نشاط می کنم، این نتیجه آن است که رحمت خدا بر دل من نازل شده است، امّا من می توانم بگویم که خدا را درون خود پیدا کرده ام، آیا من می توانم بگویم که خدا گنج درون من است؟

سخن در این است که آیا حقیقت خدا، درون ما انسان هاست؟

باید مقداری بیشتر مطالعه و تحقیق کنم. مبنای من در این کتاب این است که سخنی بگویم که اهلاهل بیت(علیهم السلام) آن را تأیید کرده اند. باید باز هم مطالعه کنم.

* * *

امام باقر(علیه السلام) فرمود: «حقیقتِ خدا از آفریده های خود جدا است و آفریده ها هم از حقیقت خدا جدا هستند».(1)

خدا بود و هیچ آفریده ای نبود، فقط او بود، او یگانه بود. بعداً خدا اراده کرد تا هستی را بیافریند. او زمین و آسمان را آفرید. خدا مرا هم آفرید، درون مرا هم آفرید. حالا چگونه ممکن است خدا درون من جای بگیرد؟

ص: 114


1- 68. . عن أبی جعفرٍ علیه السلام قال: «إنّ اللّه خلوٌّ من خلقه، وخلقه خلوٌّ منه»: الکافی ج 1 ص 82، 83، التوحید للصدوق 104، 105، 106، بحار الأنوار ج 3 ص 263، 321، 322 و ج 4 ص 149، 161.

خدا هرگز در آفریده های خود جای نمی گیرد. خدا بالاتر از همه زمان ها و مکان هاست. خدا از آفریده های خود جدا می باشد.

اگر قبول کنم که خدا در درون من است، یک روز می آید که من نابود می شوم، زیرا همه چیز نابود می شود، همه فرشتگان هم می میرند، روحِ من هم می میرد. (وقتی که صور اسرافیل دمیده شود). آن وقت خدایی که در درون من است، چه خواهد شد؟

این سخن را یکبار دیگر گوش کن! این سخن از من نیست. از امام صادق(علیه السلام) است: «خدا از آفریده های خود جدا می باشد».(1)

توجّه کن! این جدایی به معنای بی خبری نیست! خدا از همه چیز باخبر است، علم خدا به من از خود من بیشتر است. او راز دل مرا می داند، هیچ چیز از او مخفی نیست.

سخن من این است: حقیقت و ذات خدا از آفریده های او جدا می باشد، امّا خدا به آفریده های خود به خود آنان آگاه تر است.

* * *

اگر خدا درون ما نیست، پس چرا خدا در قرآن می گوید: «من از رگ گردن به شما نزدیک تر هستم»!

(نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ).(2)

فکر می کنم تو دیگر می توانی جواب او را بدهی، خدا به ما نزدیک تر از خودمان است، یعنی از همه حالات و رفتار و احساس ما خبر دارد، او از راز دل ما آگاه است. خدا با علم خود به همه چیز نزدیک است، خدا به همه چیز احاطه دارد، خدا به همه چیز قدرت دارد، هر کاری که بخواهد می تواند انجام بدهد.

آری! خدا از خود من به من آگاهی بیشتری دارد، من یادم نیست که هفته قبل،

ص: 115


1- 69. . «هو بائنٌ من خلقه...»: التوحید للصدوق ص 133، بحار الأنوار ج 3 ص 323، التفسیر الصافی ج 2 ص 107، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 704، تفسیر المیزان ج 7 ص 16.
2- 70. . سوره ق: 16.

ساعت 10 صبح، چه چیزی بر دلم گذشته است؟ هوس انجام کدام کار را کردم، امّا خدا به همه هوس های دل من در طول عمر من آگاهی دارد.

* * *

اگر خدا درون ما نیست، پس چرا می گویند: دل آدم، حرم خداست؟

«القلبُ حَرَمُ اللّه».

آری! دل تو حرم خداست. در حرم خدا کس دیگری را جای نده.(1)

این سخن از امام صادق(علیه السلام) است، چه سخن زیبایی!

امّا آیا معنای این سخن این است که خدا درون ماست؟

یک لحظه اجازه بده فکر کنم. نمی دانم هنوز به مکّه سفر کرده ای؟ آیا خانه زیبای خدا را دیده ای؟ این کعبه عجب شکوهی دارد. کعبه هم حرم خداست. کعبه شعبه ای از رحمت و مهربانی خداست. امیدوارم به زودی، خدا دیدار کعبه را نصیب ما کند!

اکنون یک سؤلی از تو دارم: کعبه حرم خداست، آیا حقیقت و ذات خدا در درونِ کعبه است؟

هرگز!

این چه حرفی است که تو می زنی. کعبه، فقط حرم خداست، یعنی جایی که خدا آن را محترم شمرده و به ما دستور داده بر گرد آن طواف کنیم.

پس حقیقت خدا در کعبه نیست، خدا بالاتر از مکان و زمان است. اکنون که معنای «حرم اللّه» را فهمیدی، فکر می کنم بتوانی بگویی معنای این جمله چیست: «دل حرم خداست».

آری! دل آدمی، ارزش زیادی دارد، دل تو می تواند جایگاه محبّت به خدا شود، حیف است که دل تو اسیر دنیا و زیبایی های بی وفای آن گردد. وقتی دل با یاد

ص: 116


1- 71. . وقال الصادق: «القلب حرم اللّه، فلا تسکن حرم اللّه غیر اللّه»: بحار الأنوار ج 67 ص 25.

خدا مأنوس می شود، اوج می گیرد، آن قدر عزیز می شود که حرم خدا می گردد، رحمت خاصّ خدا بر دل تو نازل می شود، آن وقت دیگر تو دوست خدا می شوی، فرشتگان به مقام تو غبطه می خورند، دل تو آن قدر نورانی می شود که فرشتگان از نور آن بهره می برند.

خلاصه آن که دل تو، حرم خداست، امّا سخن به آن معنا نیست که حقیقت خدا در دل تو، درون تو باشد.

* * *

-- آقای نویسنده! من سخنان شما را خواندم، امّا هنوز یک سؤل در ذهنم باقی مانده است. دوست دارم بدانم شما به این سؤل من چه پاسخی خواهید داد؟

-- سؤل شما چیست؟

-- آیا شنیده ای که می گویند: «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَف رَبَّه: هر کس خود را بشناسد، خدا را شناخته است».(1)

-- آری! من این سخن را شنیده ام.

-- شما می گویی حقیقت خدا، در درون من نیست، اگر این سخن شما درست است، پس من چگونه می توانم با شناختِ خود، خدا را بشناسم؟

وقتی سخن را می شنوم، تصمیم می گیرم مطالعه و تحقیق بنمایم. به راستی معنای این سخن چیست؟ چگونه شناخت نفس می تواند شناخت خدا را برای ما

ص: 117


1- 72. . وقتی به منابع کتب حدیثی شیعه مراجعه می کنیم، تا قبل از قرن ششم هجری، هیچ اثری از این حدیث نمی بینیم. یعنی در کتب معتبر شیعه مثل أصول کافی، کتب شیخ صدوق، کتب شیخ طوسی هیچ اشاره ای به این حدیث نشده است. این حدیث برای اولین بار در قرن ششم نقل شده است و مؤف کتاب «غرر الحکم» و مولف کتاب «عیون الحکم المواعظ» آن را ذکر نموده اند، ما برای کشف اعتبار یک حدیث ما نیاز به سند آن داریم، ولی متأسفانه این حدیث هیچ سندی ندارد وبه اصطلاح به صورت «مرسل» نقل شده است. خلاصه آن که عدم نقل این حدیث در کتب معتبر ومصادر مهم شیعه وهم چنین عدم وجود سند برای آن، دو نکته ای است که باید مورد توجّه قرار گیرد.

به ارمغان آورد؟

در میان کتاب ها به سخن هِشام بن سالم برخورد می کنم، نمی دانم آیا او را می شناسی یا نه؟

او یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) است، او بهره های زیادی از آن حضرت برده و در بحث های اعتقادی اطّلاعات زیادی کسب کرده بود. خیلی وقت ها او با افرادی که در شناخت خدا دچار انحراف شده بودند، سخن می گفت.(1)

امام صادق(علیه السلام) برای هِشام احترام زیادی قائل بود، یک روز وقتی او نزد امام آمد، امام از جای خود بلند شدند و فرمودند: «هشام با دل و زبان و عملش، یاری کننده ما می باشد».(2)

دوست من! اکنون که دیگر هشام را شناختی، می خواهم سخن او را برای تو بیان کنم، هشام چنین می گوید:

من خدای خود را با شناخت خودم شناختم، زیرا که من خودم را بهتر از هر چیز می شناسم. من از اجزای مختلفی تشکیل شده ام، اجزای بدن من به درستی وظیفه خود را انجام می دهند، وقتی فکر می کنم می فهمم که آفرینش من، بدون یک آفریننده امکان ندارد. من نشانه های عظمت خدا را در وجود خود می یابم و می فهمم که خالقی دارم.

من هر چه بیشتر در مورد خودم فکر می کنم، به شگفتی های بیشتری می رسم، کیست که این اعضای مرا با این دقّت آفریده است؟

این گونه است که من با شناخت بیشتر و بهتر خود به شناخت خدا می رسم، یعنی می فهمم که خدای توانا مرا آفریده است.(3)

* * *

وقتی سخن هشام را خواندم، به فکر فرو رفتم، دوست داشتم از شگفتی هایی

ص: 118


1- 73. . «وأدخلت هشام بن سالم وکان یحسن الکلام»: راجع الکافی ج 1 ص 171.
2- 74. . «فورد هشام بن الحکم وهو أوّل ما اختطّت لحیته، ولیس فینا إلاّ من هو أکبر سنّاً منه، فقال: فوسّع له أبو عبد اللّه علیه السلام وقال: ناصرنا بقلبه ولسانه ویده»: الکافی ج 1 ص 171، الإرشاد ج 2 ص 195، الاحتجاج ج 2 ص 123، بحار الأنوار ج 23 ص 10، معجم رجال الحدیث ج 20 ص 299، قاموس الرجال ج 10 ص 528، کشف الغمّة ج 2 ص 388، الشافی فی الإمامة ج 1 ص 85، وراجع رجال النجاشی ص 433، الفهرست للطوسی ص 493، رجال الکشّی ص 255، رجال البرقی ص 35، رجال ابن داوود ص 367، خلاصة الأقوال ص 178.
3- 75. . «فلقیت هشام بن الحکم فقلت له: ما أقول لمن یسألنی فیقول لی بمَ عرفت ربّک؟ فقال: إن سأل سائل فقال: بمَ عرفت ربّک؟ قلت: عرفت اللّه جلّ جلاله بنفسی؛ لأنّه أقرب الأشیاء إلیَّ، وذلک أنّی أجدها أبعاضاً مجتمعة وأجزاءً مؤلفة، ظاهرة الترکیب، متبیّنة الصنعة، مبیّنة علی ضروبٍ من التخطیط والتصویر، زائدة من بعد نقصان، وناقصة من بعد زیادة، قد أنشأ لها حواسّ مختلفة، وجوارح متباینة - من بصرٍ وسمعٍ وشامٍّ وذائقٍ ولامس - مجبولة علی الضعف والنقص والمهانة، لا تدرک واحدة منها مدرک صاحبتها، ولا تقوی علی ذلک، عاجزة عند اجتلاب المنافع إلیها، ودفع المضارّ عنها، واستحال فی العقول وجود تألیف لا مؤّف له، وثبات صورة لا مصوّر لها، فعلمت أنّ لها خالقاً خلقها، ومصوّراً صوّرها، مخالفاً لها علی جمیع جهاتها، قال اللّه عزّ وجلّ «وَ فِی أَنفُسِکُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ»: التوحید للصدوق ص 189، بحار الأنوار ج 3 ص 49.

که خدا در وجودم آفریده است باخبر شوم:

در ریه های هر انسان حدود 150 میلیون بادکنک کوچک وجود دارند که همواره از هوا پر و خالی می شوند و اکسیژن را به خون می رسانند؟

در خون سی هزار میلیارد سرباز سرخ پوش (گلبول های قرمز) وجود دارند که نقش مهمّی در بدن دارند و اکسیژن را که مایه حیات سلّول های بدن می باشد از ریه به سلّول ها می رسانند و گاز کربنیک که یک ماده کشنده و سمّی است را از آن ها گرفته و به ریه ها می آورند تا به وسیله بازدم به خارج بدن دفع شود.

عجیب تر این که روزانه دویست میلیارد از این سربازان سرخ پوش در راه انجام وظیفه خود فدا می شوند و برای این که در این سازمان خدمت رسانی، خللی ایجاد نشود هر روز به همین اندازه، گلبول های جدید تولید می شود!

در خون ما 50 میلیارد سرباز سفیدپوش نیز (گلبول های سفید) وجود دارد که در بدن ما نقش یک ارتش مجهّز را بازی می کنند و به همه قسمت های بدن سر می زنند و هرگاه نقطه ای از بدن مورد هجوم میکروب ها قرار بگیرد با آن ها مبارزه کرده و در راه سلامت بدن تا سر جان فداکاری می کنند و به راستی اگر این سربازان مدافع نبودند، سلامت بدن ما در مقابل هجوم میکروب ها به خطر می افتاد.

کاش می توانستم بیشتر و بیشتر از شگفتی هایی که خدا در ما آفریده است برایت سخن بگویم.

اکنون می فهمم که منظور از این سخن چیست: مَنْ عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَف رَبَّه.

هشام که بزرگ شده مکتب امام صادق(علیه السلام) است، به من آموخت که اگر من در شگفتی های جسم و جانم فکر کنم، به این باور می رسم که من خدایی دارم که او مرا آفریده است، من عظمت او را بهتر می شناسم، قدرت او را بهتر درک می کنم،

ص: 119

می فهمم که او چقدر نسبت به من مهربان بوده است و با چه دقّت و شگفتی مرا خلق نموده است.

دقّت کن! هشام نگفت که اگر من خودم را بشناسم، می توانم حقیقت خدا را بشناسم، بشر هرگز نمی تواند حقیقت خدا را بشناسد، خدا بالاتر و والاتر از فهم بشر است.

* * *

به راستی آیا می توان حقیقت خدا را با آفریده های خودش شناخت؟ مگر من و هستی من، آفریده خدا نیست. من چگونه می خواهم با شناخت خودم به شناخت حقیقت خدا برسم؟ من با شناخت بهتر خودم می توانم به عظمت و بزرگی خدا پی ببرم.

«آری! خدا بالاتر و والاتر از این است که با مخلوقات خودش شناخته شود».

این سخنی بود که از زبان من جاری شد. با خود گفتم، عجب سخنی گفته ام! شاهکار کرده ام! خدا هیچ کدام از صفات و ویژگی های مخلوقات خود را ندارد، او از همه این صفات والاتر و بالاتر است، وقتی خدا در هیچ صفتی، شبیه به مخلوقات خود نیست، من چگونه می خواهم با شناخت مخلوقاتش به شناخت حقیقت او برسم؟

معلوم است که این کار شدنی نیست، اگر من خودم را خوب بشناسم، یک آفریده خدا را شناخته ام، چگونه من می توانم با شناخت این آفریده، به شناخت حقیقت خدا پی ببرم؟

پیش خودم گفتم نزد امام صادق(علیه السلام) بروم و سخن خود را به آن حضرت بگویم. برای همین یک روز که فرصت را مناسب دیدم رو به امام صادق(علیه السلام) کردم و گفتم:

-- آقای من! من با گروهی از مردم در مورد خداشناسی سخن می گفتم، من به

ص: 120

آنان سخنی گفته ام می خواهم بدانم شما آن سخن را تأیید می کنید؟

-- ای منصور بن حازم! سخن خود را برایم بگو!

-- من به آنان گفتم: «خدا بالاتر و والاتر از آن است که با شناخت آفریده هایش، شناخته شود».

-- آفرین بر تو! سخن تو درست است.(1)

* * *

پس خدا را باید چگونه شناخت؟ آیا از شناخت خود به شناخت خدا راهی وجود ندارد؟

لحظه ای صبر کن! تو با شناخت خود می توانی به وجود خدا پی ببری، تو می توانی عظمت خدا را درک کنی، او چگونه تو را آفرید، به تو نعمت عقل داد که با این عقل تو بهترین مخلوق او و گل سرسبد جهان هستی شده ای.

آری! تو با شناخت خودت می توانی به عظمت و بزرگی او پی ببری، از مهربانی و عطوفت و رحمت او آگاه شوی. همه سخن من در این است که آیا می توانی با شناخت خودت، ذات و حقیقت خدا را هم بشناسی؟ این سخنی است که باید در مورد آن بیشتر فکر کنیم.

آیا دوست داری سخنی از امام سجاد(علیه السلام) را برایت نقل کنم، دعای ابوحمزه ثُمالی را که خوانده ای؟ دعایی که در سحرهای ماه رمضان تو را به اوج لذّت مناجات با خدا می رساند.

در آن دعا، امام سجاد(علیه السلام) چنین با خدا سخن می گوید: «یاربِّ یاربِّ یاربِّ... بِکَ عَرَفتُکَ: ای پروردگار من! من تو را به وسیله خودت شناختم!».(2)

ص: 121


1- 76. . عن منصور بن حازم، قال: «قلتُ لأبی عبد اللّه: إنّی ناظرت قوماً فقلت لهم: إنّ اللّه أجلّ وأکرم من أن یُعرف بخلقه، بل العباد یُعرفون باللّه، فقال: رحمک اللّه»: الکافی ج 1 ص 86، التوحید للصدوق ص 285، بحار الأنوار ج 3 ص 270.
2- 77. . مصباح المتهجّد ص 582، إقبال الأعمال ج 1 ص 157، المصباح للکفعمی ص 589، بحار الأنوار ج 91 ص 190، أعیان الشیعة ج 1 ص 648.

بار دیگر در این جمله فکر کن! امام سجاد(علیه السلام) نمی گوید: «ای خدا من تو را با شناخت خودم شناختم»، او می گوید: «ای خدا! من تو را به وسیله خودت شناختم».

آری! اگر آیات قرآن نبود، اگر خود خدا در مورد خود سخن نگفته بود، اگر او پیامبران را نفرستاده بود، چه کسی می توانست خدا را بشناسد؟

تنها راهی که ما برای شناخت خدا داریم، همان قرآن است، قرآنی که خدا برای هدایت ما فرستاده است. قرآن، کتاب خداشناسی است. آیات زیادی از قرآن در مورد خدا و صفات اوست.

از همان اوّل قرآن را که باز می کنی، سوره حمد را می خوانی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ : به نام خدایی که بخشنده و مهربان است. خدا خودش را این گونه معرّفی می کند.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ستایش خدایی را که پروردگار همه هستی است...».

ص: 122

گمشده ما کجاست؟

تورات را مطالعه کرده ای و در آن خوانده ای که آخرین پیامبر خدا در حجاز ظهور پیدا خواهد کرد، نام او محمّد است. تو به سوی حجاز حرکت می کنی.

وقتی به مدینه می رسی می فهمی که محمّد از دنیا رفته است. خیلی ناراحت می شوی، به یاد می آوری که در تورات از جانشین محمّد سخنانی آمده بود، تو در آنجا خوانده ای که شوهرِ دختر او، جانشین او خواهد بود.

اکنون از مردم می پرسی که جانشین پیامبر شما کیست؟ تو را به سوی ابوبکر می برند. تو رو به خلیفه می کنی و می پرسی:

-- شما با پیامبر خود چه نسبتی داری؟

-- من پدرِ زن او هستم. دخترم، عایشه، همسر پیامبر بود.

-- آیا تو نسبت دیگری با پیامبر داری؟

-- خیر.

وقتی این سخن را می شنوی تعجّب می کنی، آخر چگونه ممکن است آنچه در تورات نوشته شده، اشتباه باشد، باید صبر کنی تا این معمّا را حل کنی.

اکنون رو به جناب خلیفه می کنی و می پرسی:

-- برای من بگو که خدای تو کجاست؟

-- خدای من در بالای هفت آسمان است.

ص: 123

-- آیا پاسخ دیگری هم داری؟

-- نه. جواب همین است که گفتم.

-- آیا کسی را می شناسی که از تو داناتر باشد تا نزد او بروم و سؤل خود را بپرسم؟

-- بله. تو نزد عُمَر بن خطّاب برو! او جواب سؤل تو را خواهد داد.

تو از مسجد بیرون می روی تا نزد عُمَر بروی و از او سؤل خود را بپرسی، امّا جوابی که می شنوی همان جواب ابوبکر است: «خدا در بالای هفت آسمان است».

باید به جستجوی بیشتر بپردازی، باید بگردی و ببینی که چه کسی از همه مسلمانان داناتر است. تو سرانجام نزد علی(علیه السلام) می روی. تو از او سؤل می کنی:

-- ای علی! نسبت تو با پیامبر چه بود؟

-- من شوهرِ فاطمه هستم. فاطمه، دختر پیامبر است. من اوّلین کسی هستم که به او ایمان آوردم.

تو خیلی خوشحال می شوی، این همان کسی است که تو به دنبال او بودی و در تورات وصف او را خوانده بودی.

اکنون تو می توانی سؤل خود را بپرسی:

-- ای علی! برای من بگو که خدای تو کجاست؟

-- آیا می خواهی جریانی را که در زمان موسی(علیه السلام) روی داده است برایت بیان کنم؟

-- آری!

-- در زمان حضرت موسی(علیه السلام)، چهار فرشته در مکانی به هم رسیدند: یکی از آن ها از مشرق، دیگری از مغرب، فرشته ای از زمین، فرشته ای از آسمان.

ص: 124

فرشته ای که از مشرق آمده بود، به فرشته ای که از مغرب آمده بود گفت: «من از پیش خدا می آیم، تو از کجا می آیی؟» او در جواب گفت: «از پیش خدا می آیم». او از فرشته ای که از زمین آمده بود همین سؤل را کرد و او هم گفت: «از پیش خدا می آیم»، فرشته ای هم که از آسمان آمده بود، همین جواب را گفت.(1)

اکنون تو متوجّه می شوی که همه آن فرشته ها از پیش خدا آمده بودند، آری! خدا بالاتر و والاتر از مکان است، همه مکان ها برای خدا یکسان هستند.

ص: 125


1- 78. . عن جعفر بن محمّد، عن أبیه علیهماالسلام، قال: «کان لرسول اللّه صلی الله علیه و آله صدیقان یهودیان قد آمنا بموسی رسول اللّه، وأتیا محمّداً رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسمعا منه، وقد کانا قرءا التوراة وصحف إبراهیم وموسی علیهماالسلام، وعلما علم الکتب الأُولی، فلمّا قبض اللّه تبارک وتعالی رسوله، أقبلا یسألان عن صاحب الأمر بعده، وقالا: إنّه لم یمت نبیّ قطّ إلاّ وله خلیفة یقوم بالأمر فی أُمّته من بعده قریب القرابة إلیه من أهل بیته، عظیم الخطر، جلیل الشأن، فقال أحدهما لصاحبه: هل تعرف صاحب الأمر من بعد هذا النبیّ؟ قال الآخر: لا أعلمه إلاّ بالصفة التی أجدها فی التوراة، وهو الأصلع المصفر، فإنّه کان أقرب القوم من رسول اللّه. فلمّا دخلا المدینة وسألا عن الخلیفة أُرشدا إلی أبی بکر، فلمّا نظرا إلیه قالا: لیس هذا صاحبنا، ثمّ قالا له: ما قرابتک من رسول اللّه؟ قال: إنّی رجل من عشیرته، وهو زوج ابنتی عائشة، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: لیست هذه بقرابة. قالا: فأخبرنا أین ربّک؟ قال: فوق سبع سماوات، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: دلّنا علی من هو أعلم منک، فإنّک أنت لست بالرجل الذی نجد صفته فی التوراة، إنّه وصیّ هذا النبیّ وخلیفته. قال: فتغیّظ من قولهما وهَمّ بهما، ثمّ أرشدهما إلی عمر، وذلک أنّه عرف من عمر أنّهما إن استقبلاه بشیءٍ بطش بهما. فلمّا أتیاه قالا: ما قرابتک من هذا النبیّ؟ قال: أنا من عشیرته، وهو زوج ابنتی حفصة، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: لیست هذه بقرابة، ولیست هذه الصفة التی نجدها فی التوراة. ثمّ قالا له: فأین ربّک؟ قال: فوق سبع سماوات، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: دلّنا علی من هو أعلم منک. فأرشدهما إلی علیّ صلوات اللّه علیه، فلمّا جاءاه فنظرا إلیه، قال أحدهما لصاحبه: إنّه الرجل الذی نجد صفته فی التوراة، إنّه وصیّ هذا النبیّ وخلیفته وزوج ابنته وأبو السبطین والقائم بالحقّ من بعده. ثمّ قالا لعلی علیه السلام: أیّها الرجل، ما قرابتک من رسول اللّه؟ قال: هو أخی، وأنا وارثه ووصیّه وأوّل من آمن به، وأنا زوج ابنته فاطمة، قالا له: هذه القرابة الفاخرة والمنزلة القریبة، وهذه الصفة التی نجدها فی التوراة. ثمّ قالا له: فأین ربّک عزّ وجلّ؟ قال لهما علیّ علیه الصلاة والسلام: إن شئتما أنبأتکما بالذی کان علی عهد نبیّکما موسی علیه السلام، وإن شئتما أنبأتکما بالذی کان علی عهد نبیّنا محمّد صلی الله علیه و آله، قالا: أنبئنا بالذی کان علی عهد نبیّنا موسی علیه السلام، قال علیّ علیه السلام: أقبل أربعة أملاک: ملک من المشرق، وملک من المغرب، وملک من السماء، وملک من الأرض، فقال صاحب المشرق لصاحب المغرب: من أین أقبلت؟ قال: أقبلتُ من عند ربّی، وقال: صاحب المغرب لصاحب المشرق: من أین أقبلت؟ قال: أقبلت من عند ربّی، وقال النازل من السماء للخارج من الأرض: من أین أقبلت؟ قال: أقبلت من عند ربّی، وقال الخارج من الأرض للنازل من السماء: من أین أقبلت؟ قال: أقبلت من عند ربّی، فهذا ما کان علی عهد نبیّکما موسی علیه السلام، وأمّا ما کان علی عهد نبیّنا محمّد صلی الله علیه و آله، فذلک قوله فی محکم کتابه: «مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَی ثَلَ-ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَی مِن ذَ لِکَ وَ لاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا» الآیة. قال الیهودیان: فما منع صاحبیک أن یکونا جعلاک فی موضعک الذی أنت أهله؟! فوالذی أنزل التوراة علی موسی إنّک لأنت الخلیفة حقّاً، نجد صفتک فی کتبنا ونقرؤ فی کنائسنا، وإنّک لأحقّ بهذا الأمر وأولی به ممّن قد غلبک علیه. فقال علیّ علیه السلام: قدّما وأخّرا وحسابهما علی اللّه عزّ وجلّ، یُوقفان ویُسألان»: التوحید للصدوق ص 181، بحار الأنوار ج 3 ص 325 و ج 10 ص 19.

عبور مطلقاً ممنوع!

یادم نمی رود وقتی اوّلین بار به مدینه رفته بودم، دوست داشتم خود را هر چه سریع تر نزدیک ضریح پیامبر برسانم، مسجد پیامبر خیلی شلوغ بود، همه جا پر از جمعیّت بود، فقط یک مسیر کوچک باقی مانده بود که می توانستم از آنجا عبور کنم. جلو رفتم به یک نفر برخورد کردم که مشغول خواندن نماز بود، من خواستم از مقابل او عبور کنم که او دست خود را جلو آورد و مانع عبور من شد.

من خیلی تعجّب کردم، درست است که او داشت نماز می خواند، امّا من که مزاحم او نشدم، من به راحتی می توانستم از جلو او عبور کنم و او هم نماز خود را بخواند، خلاصه او محکم دست خود را جلو آورده بود و نمی گذاشت من رد بشوم.

پیش خودم گفتم: این دیگر چه نمازی است که این مرد می خواند؟ راه عبور را بسته است و نمی گذارد من عبور کنم. چاره ای نداشتم باید صبر می کردم تا نماز او تمام شود.

آن روز گذشت، بعدها فهمیدم که بعضی ها اعتقاد دارند که اگر کسی در هنگام نماز از مقابل آنان عبور کند، نماز آن ها باطل می شود، آن ها خیال می کنند که وقتی رو به قبله می ایستند و نماز می خوانند، عبور یک انسان از جلو آن ها می تواند ارتباط آن ها را با خدا قطع کند.(1)

* * *

ص: 126


1- 79. . «اذا کان أحدکم یصلّی فلا یدع أحداً یمرّ بین یدیه»: المجموع ج 3 ص 249، کتاب الموطّأ ج 1 ص 154، المغنی لابن قدامة ج 2 ص 76، کشاف القناع ج 1 ص 453، نیل الأوطار ج 3 ص 3، مسند أحمد ج 2 ص 86، سنن الدارمی ج 1 ص 328، صحیح مسلم ج 2 ص 57، سنن ابن ماجة ج 1 ص 307، سنن أبی داود ج 1 ص 163، سنن النسائی ج 2 ص 66، السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 267، فتح الباری ج 1 ص 480، عمدة القاری ج 2 ص 70، السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 273، مسند أبی یعلی ج 2 ص 443، صحیح ابن حبان ج 6 ص 132، المعجم الکبیر ج 12 ص 328، الاستذکار ج 2 ص 273، التمهید لابن عبد البرّ ج 4 ص 185، نصب الرایة ج 2 ص 97، کنز العمّال ج 7 ص 349، إکمال الکمال ج 3 ص 107، تاریخ مدینة دمشق ج 23 ص 367، تهذیب الکمال ج 13 ص 158، تذکرة الحفّاظ ج 2 ص 710، سیر أعلام النبلاء ج 14 ص 199؛ «إنّ المرور بین یدی المصلّی یقطع نصف صلاته»: فتح الباری ج 1 482، نیل الأوطار ج 3 ص 8، سبل السلام ج 1 ص 146، تنویر الحوالک ص 172.

یکی از بزرگان اهل سنّت به نام «سُفیان ثوری» به مکّه آمد، او مشغول طواف خانه خدا شد. بعد از طواف نگاهش به امام کاظم(علیه السلام) افتاد و دید که آن حضرت مشغول نماز است و مردم از جلو او عبور می کنند و به هیچ وجه مانع آنان نمی شود. سفیان از دیدن این منظره خیلی تعجّب کرد، آخر این چه نمازی است که این آقا می خواند. او لحظاتی با خود فکر کرد و پیش خود گفت: چقدر خوب است بروم و با او سخن بگویم، او نمی داند که نباید در هنگام نماز کسی جلو او باشد، آخر او چگونه می خواهد با خدا ارتباط برقرار کند؟

سفیان صبر کرد تا نماز امام تمام شد، نزدیک رفت و سلام کرد و جواب شنید و بعد چنین گفت:

-- چرا شما اجازه می دهید در موقع نماز، مردم از مقابل شما عبور کنند؟

-- آن خدایی که من او را می پرستم از همه کس و همه چیز به من نزدیک تر است.(1)

و این گونه بود که من فهمیدم خدا آن قدر به ما نزدیک است که هیچ چیز نمی تواند مانع بین ما و او شود.

ص: 127


1- 80. . عن محمّد بن أبی عمیر، قال: «رأی سفیان الثوری أبا الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام وهو غلام یصلّی والناس یمرّون بین یدیه، فقال له: إنّ الناس یمرّون بک وهم فی الطواف! فقال علیه السلام: الذی أصلّی له أقرب إلیَّ من هؤاء»: التوحید للصدوق ص 179، وسائل الشیعة ج 5 ص 132، بحار الأنوار ج 80 ص 298، جواهر الکلام ج 8 ص 402، الحدائق الناضرة ج 7 ص 231.

چه کسی بالای هفت آسمان است؟

نزدیک ماه رمضان است، بیا با هم به بازار کوفه برویم، من می خواهم قدری خرما خریداری کنم، خرما برای روزه گرفتن خیلی مفید است.

آنجا را نگاه کن! چه جمعیّتی جمع شده است! حتماً در آنجا خرمای خوبی را به فروش می رسانند.

چند کیلو خرما خریداری کردم و وقتی می خواستم به خانه برگردم، نگاهم به حضرت علی(علیه السلام) افتاد، او گاه گاهی به بازار کوفه سر می زند. جلو رفتم، سلام کردم و جواب شنیدم.

در این هنگام صدایی به گوشم رسید، یکی از خرمافروش ها با مشتری خود سخن گفت، او می خواست قسم بخورد: «قسم به کسی که در بالای هفت آسمان است! من این کار را نکردم».

وقتی حضرت علی(علیه السلام) این سخن را شنید به سوی آن مرد رفت و چنین گفت:

-- منظور تو چه بود؟ چه کسی در بالای هفت آسمان است؟

-- معلوم است که من قسم به خدا خوردم، این خداست که بالای هفت آسمان است و از بندگان خود پوشیده است.

-- ای برادر! سخن تو اشتباه است، خدا هرگز در بالای هفت آسمان نیست، خدا همیشه همراه با بندگان خود است، او نزدیک تر از همه چیز به بندگان خود است».

ص: 128

-- من نمی دانستم، اکنون که این چنین قسم خورده ام چه باید بکنم؟ آیا باید کفّاره ای بدهم؟

-- هیچ چیزی به گردن تو نیست. تو گفتی قسم به کسی که بالای هفت آسمان ها است، خدا که بالای هفت آسمان نیست، تو قسم به غیر خدا خورده ای!(1)

* * *

وقتی این جریان را شنیدم به یاد خاطره سفر حجّ خود افتادم. سال 1383 بود که من برای اوّلین بار به حجّ رفته بودم، یک روز صبح دیر از خواب بیدار شدم، دیگر فرصتی نبود تا خودم را به مسجد الحرام برسانم، برای همین برای خواندن نماز جماعت صبح به مسجدی رفتم که نزدیک هتل ما بود.

در مسجد تابلوی بزرگی زده بودند و در روی آن نوشته بودند: «فاصله ما تا آسمان اول، 73 سال راه است، میان هر آسمان تا آسمان بعدی نیز 73 سال فاصله است، تا آسمان هفتم... و خداوند بالای آن آسمان هاست».(2)

در ادامه نیز سخن گروهی از دانشمندان را آورده بودند که خدا بر بالای عرش است.

آن روز من خیلی به فکر فرو رفتم، خدای من چقدر با خدای آن ها فرق داشت، خدای من، والاتر و بالاتر از مکان است و خدای آن ها بر بالای عرش است!

ص: 129


1- 81. . «عن الحارث الأعور، عن علی بن أبی طالب علیه السلام، أنّه دخل السوق، فإذا هو برجلٍ مولّیه ظهره یقول: لا والذی احتجب بالسبع! فضرب علیّ علیه السلام ظهره، ثمّ قال: من الذی احتجب بالسبع؟ قال: اللّه یا أمیر المؤنین، قال: أخطأت ثکلتک أُمّک، إنّ اللّه عزّ وجلّ لیس بینه وبین خلقه حجاب؛ لأنّه معهم أینما کانوا، قال: ما کفّارة ما قلتُ یا أمیر المؤنین؟ قال: أن تعلم أنّ اللّه معک حیث کنت، قال: أطعم المساکین؟ قال: لا، إنّما حلفتَ بغیر ربّک»: التوحید للصدوق ض 184، مستدرک الوسائل ج 16 ص 50، الغارات ج 1 ص 112، بحار الأنوار ج 3 ص 330 و ج 101 ص 206، جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 460.
2- 82. . عن العبّاس بن عبد المطّلب، قال: «کنت بالبطحاء فی عصابةٍ وفیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، فمرّت به سحابة، فنظر إلیها فقال: ما تسمّون هذه؟ قالوا: السحاب قال: والمزن، قالوا: والمزن، قال: والعنان. قال أبو بکر: قالوا: والعنان، قال: کم ترون بینکم وبین السماء؟ قالوا: لا ندری، قال: فإنّ بینکم وبینها إمّا واحداً أو اثنین أو ثلاثاً وسبعین سنة، والسماء فوقها کذلک - حتّی عدّ سبع سماوات - ثمّ فوق السماء السابعة بحر، بین أعلاه وأسفله کما بین سماءٍ إلی سماء، ثمّ فوق ذلک ثمانیة أوعال، بین أظلافهنّ ورکبهنّ کما بین سماءٍ إلی سماء، ثمّ علی ظهورهنّ العرش، بین أعلاه وأسفله کما بین سماءٍ إلی سماء، ثمّ اللّه فوق ذلک تبارک وتعالی»: سنن ابن ماجة ج 1 ص 69، سنن أبی داود ج 2 ص 418، تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 333، تهذیب الکمال ج 15 ص 388.

نام تو در لیست ذخیره است

آن کس که به سوی تو بیاید، نباید راه زیادی برود، زیرا تو به او خیلی نزدیک هستی.

«اِنَّ الّراحِلَ إلیکَ قَریبُ المَسافَةِ».

این سخن امام سجاد(علیه السلام) است، او در مناجاتش با خدا چنین سخن می گوید. آری! خدا در همین نزدیکی است، بیا باور کنیم که تا خدا راهی نیست.

من همیشه خیال می کردم که وقتی بخواهم با خدا سخن بگویم، باید مثلاً وضو بگیرم و به مسجد یا جای مقدّسی بروم تا این که ماجرای آن حاجی تبریزی را شنیدم، این ماجرا را یکی از دوستان خوبم برای من نقل کرده است.

لازم می دانم به این نکته اشاره کنم که برای دعا کردن، حضور در مسجد کار بسیار زیبا و خوبی است، مسجد خانه خداست، هم چنین وقتی ما به مکان های مذهبی می رویم، از آرامش بیشتری بهره مند می شویم. در این نکته هیچ شکّی نیست.

همه سخن من در این است که خدا خیلی به ما نزدیک است، آن قدر نزدیک که ما نمی توانیم تصوّر آن را بنماییم، ما در هر شرایطی که باشیم، می توانیم با او سخن بگوییم. او شنوا و بیناست، او صدای ما را می شنود و امید ما را ناامید نمی کند.

ص: 130

اکنون شما می توانید ماجرای زیر را بخوانید:

سال 1365 است، نزدیک ایّام حجّ است، خدا به من این توفیق را داده است که در خدمت زائران خانه خدا باشم، من در یکی از ادارات، مسؤیّتی دارم و باید مقدّمات سفر سه کاروان را آماده کنم، قرار است پانصد نفر از سراسر کشور به من معرّفی شوند و سهمیه هر استان هم مشخص شده است.

در این مدّت کارم خیلی زیاد است، باید مدارک اعضای کاروان ها به تهران برسد و برای آنان گذرنامه بگیریم و برای اخذ ویزا اقدام نماییم. قرار شده است تا چند نفری هم به عنوان ذخیره انتخاب بشوند، زیرا ممکن است در روزهای آینده، بعضی ها انصراف بدهد.

دو سه هفته می گذرد، شکر خدا همه کارها به خوبی پیش می رود، تاریخ پرواز مشخص می شود، به همه خبر می دهم که چهار روز قبل از پرواز خود را به تهران برسانند و در جلسات آموزشی حجّ شرکت کنند.

* * *

همه آمده اند، آنان به عشق کعبه آمده اند، برای آنان از حجّ و دیدار خانه دوست سخن می گویم و سپس اسامی آن ها را می خوانم تا کارت شناسایی خود را دریافت کنند.

بعد از سخنرانی یکی نزد من می آید:

-- چرا نام مرا نخواندید؟ چرا به من کارت ندادید؟

-- چطور ممکن است؟ من اسم همه را خواندم. شما از کدام استان آمده ای؟

-- من از آذربایجان شرقی آمده ام.

اسم او را می پرسم، به لیست نگاه می کنم، متوجّه می شوم که این آقا جزء لیست ذخیره است. تعجّب می کنم که او چرا به اینجا آمده است. او در صورتی می توانست به حجّ برود که یکی از اعضای کاروان ها انصراف بدهد، کسی که تا به

ص: 131

حال انصراف نداده است. پس او اینجا چه می کند؟

او را به دفتر خود می برم، با او سخن می گویم:

-- برادر محترم! شما جزء لیست ذخیره بوده اید. شما نمی توانید به حجّ بروید.

-- یعنی چه؟ چرا این را الآن به من می گویید؟

-- برادر! اسم شما از اوّل در لیست ذخیره بوده است. مگر قبلاً این مطلب را به شما نگفته بودند؟

-- نمی دانم. من در یکی از روستاهای تبریز زندگی می کنم. یک روز به من زنگ زدند و گفتند مدارک خودت را بیاور. من دیگر از لیست ذخیره خبر نداشتم.

-- حتماً اشتباهی شده است. ان شا اللّه سال آینده خدا این سفر را قسمت شما کند.

-- چه حرف ها می زنی؟ من با همه مردم روستا خداحافظی کرده ام. همه اهل روستا را شام داده ام، آن ها برای من مراسم باشکوهی گرفته اند، اکنون من چگونه برگردم؟

-- هیچ کاری دست ما نیست. تعداد افراد کاروان ها کاملاً مشخص است، به هیچ وجه نمی توان فردی را اضافه کرد.

* * *

شب شده است، هوا تاریک است، تو با خود فکر می کنی، دلت گرفته است. می خواهی با خدای خویش سخن بگویی. چه کنی؟ نمی خواهی دوستانت بفهمند تو از این سفر محروم شده ای. نگاهی به آنان می کنی، آن ها همه خوشحال هستند و تو در دل خود غمی بزرگ داری. چه کنی؟ کجا بروی؟

صبر می کنی تا همه به خواب بروند، از جای خود بلند می شوی، به دنبال جایی می گردی که با خدای خود راز و نیاز کنی. درِ نمازخانه بسته است. در محلّ استراحت هم که جای خلوتی نیست. کجا بروی، چه کنی؟

ص: 132

در دلت غوغایی برپاست. می خواهی با خدایت درد دل کنی، او را صدا بزنی. فکری به ذهنت می رسد، به سوی سرویس بهداشتی می روی، آنجا خلوت است، هیچ کس نیست. وارد یکی از دستشویی ها می شوی، در را می بندی! ناگهان اشکت جاری می شود:

خدایا! اگر می خواستی مرا به مهمانی خود نبری چرا تا اینجا آوردی؟ تو که نمی خواستی آبروی مرا بریزی؟ حالا من چه کنم؟

التماسش می کنی، صدای گریه ات بلندتر می شود، تو با زبان آذری با خدای خود سخن می گویی...

لحظاتی می گذرد، ناگهان آرامشی در قلب خود احساس می کنی، می فهمی که حاجت خود را گرفته ای. آرام می شوی.

صبح زود در دفتر کار خود نشسته ام و مشغول رسیدگی به کارها هستم. یک نفر در می زند و وارد می شود، او اهل یزد است. او چنین می گوید:

-- من تصمیم دارم از این سفر انصراف بدهم. من نمی توانم همراه شما به حجّ بیایم.

-- یعنی چه؟ از میان 500 نفر، فقط ویزای شما آمده است، چرا می خواهی انصراف بدهی؟

-- من نمی توانم بیایم. من باید این روزها کنار خانواده ام باشم. تصمیم من قطعی است.

چاره ای نیست، باید قبول کنم، مدارک آن مرد را تحویل او می دهم تا به یزد برگردد، بعد از جای خود بلند می شوم و به دنبال گمشده خود می گردم. او را پیدا می کنم، به او خبر می دهم که تو هم دعوت شده ای. من هنوز در تعجّب هستم که چه شد؟

ص: 133

به من خبر می دهند که او دیشب با خدای خویش آن گونه راز و نیاز کرد، من آن روز می فهمم که خدا به بندگان دلسوخته اش خیلی نزدیک است، وقتی دلی شکست، خدا در همان نزدیکی است، اوست که در هر جا و مکان، صدای بندگان خویش را می شنود، اوست که برای سخن گفتن با او نیاز به چیزی نداری، فقط کافی است او را با تمام وجودت صدا بزنی، هر که باشی و هر کجا که باشی، مهم نیست، مهم این است که واقعاً او را صدا بزنی!(1)

ص: 134


1- 83. . یکی از دوستانم که از مدیران کاروان های حج می باشد، این ماجرا را برای من نقل نمود.

نام هایی زیبا انتخاب کرده ام

خداوند برای خود نام هایی انتخاب کرده است تا بندگانش او را با آن نام ها بخوانند و او را صدا بزنند. خداوند، خودش را به این نام ها نام گذاری کرد: شنوا، بینا، دانا، توانا، آشکار، قوی و...

اکنون باید در مورد این نام های خدا توضیحی بدهم: خدا شنوا و بینا می باشد، تو هم شنوا و بینا می باشی! امّا تو با گوش خود می شنوی و با چشم خود می بینی، تو برای دیدن و شنیدن به چشم و گوش نیاز داری، امّا خدا بدون این که به چشم یا گوشی نیاز داشته باشد، هم می بیند و هم می شنود.

خدا به همه صداها علم دارد، همه دیدنی ها را می داند، او با حقیقت و ذات خودش می بیند و می شنود.

صفت دیگر خدا، علم است، آری! خدا داناست، تو هم دانا هستی، امّا علم تو چگونه است؟

قدری فکر کن! تو ابتدا جاهل بودی و بعداً دانا شدی، علم تو همیشگی نبوده است، زمانی بود که تو جاهل بودی، اکنون دانا شدی، امّا دانایی خدا این گونه نیست، خدا همیشه دانا بوده است و به همه چیز آگاهی دارد و اندازه علم او در فهم و درک کسی نمی آید.

یکی از نام های دیگر خدا توانا بودن است. خدا تواناست، تو هم به انجام

ص: 135

کارهایی توانا هستی، امّا توانایی تو همیشگی نبوده است، زمانی که از مادر متولّد شدی، تو به هیچ کاری توانا نبودی، این قدرت تو همیشگی نبوده است و سرانجام روزی فرا می رسد که همین قدرت را هم از دست می دهی، امّا اکنون به توانایی خدا فکر کن! خدا همیشه توانا بوده است، هیچ گاه توانایی خدا از بین نمی رود.

پس هیچ وقت فراموش نکن که هیچ کدام از صفات خدا شبیه به مخلوقاتش نیست.

این سخنان امام جواد(علیه السلام) بود که برای شما نقل کردم.(1)

ص: 136


1- 84. . «بل کان اللّه ولا خلق، ثمّ خلقها أی أسماءه وسیلةً بینه وبین خلقه یتضرّعون بها إلیه ویعبدونه، وهی ذکره، وکان اللّه ولا ذکر، والمذکور بالذکر هو اللّه القدیم الذی لم یزل، والأسماء والصفات مخلوقات المعانی، والمعنی بها هو اللّه الذی لا یلیق به الاختلاف والائتلاف وإنّما یختلف ویأتلف المتجزّئ، فلا یقال: اللّه مؤلف، ولا اللّه کثیر ولا قلیل، ولکنّه القدیم فی ذاته؛ لأنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ، ولا متوهّم بالقلّة والکثرة، وکلّ متجزّئ ومتوهّم بالقلّة والکثرة فهو مخلوق دالّ علی خالقٍ له، فقولک: إنّ اللّه قدیر، خبّرت أنّه لا یعجزه شیء، فنفیت بالکلمة العجز، وجعلت العجز سواه، وکذلک قولک: عالم، إنّما نفیت بالکلمة الجهل، وجعلت الجهل سواه، فإذا أفنی اللّه الأشیاء أفنی الصور والهجاء، ولا ینقطع ولا یزال من لم یزل عالماً. قال الرجل: کیف سُمّی ربّنا سمیعاً؟ قال: لأنّه لا یخفی علیه ما یُدرک بالأسماع، ولم نصفه بالسمع المعقول فی الرأس، وکذلک سمّیناه بصیراً؛ لأنّه لا یخفی علیه ما یُدرک بالأبصار من لونٍ وشخصٍ وغیر ذلک، ولم نصفه بنظر لحظ العین، وکذلک سمّیناه لطیفاً؛ لعلمه بالشیء اللطیف، مثل البعوضة وأحقر من ذلک، وموضع الشقّ منها والعقل والشهوة، والسفاد والحدب علی نسلها، وإفهام بعضها عن بعض، ونقلها الطعام والشراب إلی أولادها فی الجبال والمفاوز والأودیة والقفار، فعلمنا أنّ خالقها لطیف بلا کیف، وإنّما الکیفیة للمخلوق المکیّف، وکذلک سُمّی ربّنا قویّاً لا بقوّة البطش المعروف من المخلوق، ولو کان قوّته قوّة البطش المعروف من الخلق لوقع التشبیه، ولا احتمل الزیادة، وما احتمل الزیادة احتمل النقصان، وما کان ناقصاً کان غیر قدیم، وما کان غیر قدیم کان عاجزاً، فربّنا تبارک وتعالی لا شبه له، ولا ضدّ ولا ندّ ولا کیف ولا نهایة ولا أقطار، محرّم علی القلوب أن تمثّله، وعلی الأوهام أن تحدّه، وعلی الضمائر أن تکیّفه، جلّ عن أداة خلقه، وسمات بریّته، وتعالی عن ذلک علوّاً کبیراً»: التوحید للصدوق ص 194، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 134.

تخت پادشاهی خدا

یادش به خیر! کلاس دوم ابتدایی که بودم، معلّم ما هر روز، اوّل کلاس، «آیةُ الکُرسی» را می خواند و همه ما با او همخوانی می کردیم. بعد از چند ماه، همه ما «آیةُ الکُرسی» را حفظ بودیم.

یک روز من از او سؤل کردم:

-- معنای کلمه «کرسی» چیست؟

-- کرسی یعنی تخت، تختِ پادشاهی!

-- چرا به این آیه، آیه تخت می گویند؟

-- چون در آن از تخت خدا سخن گفته شده است. این آیه می گوید که تخت خدا، همه آسمان ها و زمین است.

من کودکی بودم هشت ساله، در ذهن خودم خدا را چنین تصوّر کردم که او در آسمان ها، تخت بزرگی دارد و بر روی آن نشسته است. آن روز دیگر من چیزی به معلّم نگفتم و سؤلی هم نکردم، زیرا به خیال خودم، معنای «آیة الکرسی» را فهمیده بودم.

وقتی بزرگ تر شدم، کم کم فهمیدم که خدا جسم نیست تا بخواهد بر روی تختِ پادشاهی خودش بنشیند.

البتّه شنیده ام که عدّه ای از اهل سنّت معتقد هستند که خدا واقعاً تخت بزرگی

ص: 137

دارد و بر روی آن نشسته است و فرمان می دهد. حتّی آن ها این سخن را هم نقل کرده اند که وقتی روز قیامت فرا می رسد خدا بر تخت پادشاهی خود می نشیند و مردم به او نگاه می کنند و گروهی هم در پای آن تخت به سجده می افتند.

امّا امروز می خواهم خاطره ای از یکی از یاران امام صادق(علیه السلام) را برای شما بگویم. نام او «حَفْص» است، او نزد امام آمد و از او در مورد این آیه سؤل کرد:

-- آقای من! معنای این جمله چیست: (وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَ-وَ تِ وَالْأَرْضَ). تخت خدا همه آسمان ها و زمین را فرا گرفته است؟(1)

-- منظور از واژه «کرسی» در این آیه، علم و دانش خداست. علم و دانش او همه زمین و آسمان ها را فرا گرفته است. هیچ چیز از علم خدا پوشیده نیست.(2)

من مقداری در این سخن امام فکر کردم، وقتی که پادشاه بر روی تخت خود می نشیند، در واقع او قدرت و احاطه خود را به کشور خود نشان می دهد. تخت پادشاه، نشانه قدرت او بر کشورش است. خدا هم با علم خودش به همه هستی احاطه دارد، آری! هیچ چیز بر خدا پوشیده نیست. هر برگ درختی که از درختان می افتد خدا از آن آگاهی دارد.

خلاصه آن که خدا تختی ندارد که بر روی آن بنشیند و بر آفریده های خود فرمان بدهد، خدا بالاتر و والاتر از این است که بخواهد در مکانی و جایی قرار گیرد. خدا از همه صفاتی که آفریده ها دارند، پاک و منزّه است.

ص: 138


1- 85. . سوره بقره: 255.
2- 86. . عن حفص بن غیاث، قال: «سألتُ أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَ-وَ تِ وَالْأَرْضَ»، قال: علمه»: التوحید للصدوق ص 327، معانی الأخبار ص 30، بحار الأنوار ج 4 ص 89، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 259؛ «عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، فی قول اللّه عزّ وجلّ: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَ-وَ تِ وَالْأَرْضَ»، فقال: السماوات والأرض وما بینهما فی الکرسی، والعرش هو العلم الذی لا یقدّر أحد قدره»: التوحید للصدوق ص 327، بحار الأنوار ج 4 ص 89، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 260.

امان از ترجمه اشتباه

«همه از خداییم و به سوی خدا برویم».

جمله ای که بارها و بارها شنیده ام. این جمله ترجمه این آیه است:

(إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّ-آ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ).(1)

بعضی ها خیال می کنند که ما از ذات خدا هستیم و به ذات خدا باز می گردیم، یعنی خدا ما را از حقیقت و ذات خود آفریده است.

دوست خوبم! نمی دانم سخن امام سجاد(علیه السلام) را در مورد این آیه شنیده ای یا نه؟ من همیشه دوست دارم که دوستانم با سخنان اهل بیت(علیهم السلام) بیشتر آشنا شوند، زیرا باور دارم که فقط سخنان آن ها می تواند چراغ راه ما باشد.

این سخن امام سجاد(علیه السلام) را بشنو:

(إِنَّا لِلَّهِ): فَإقرارٌ مِنکَ بِالمُلکِ.(2)

هستی ما، مالِ خدا است. ما از آنِ خدا هستیم.

در زبان عربی اگر بخواهند بگویند «ما از خدا هستیم»، این گونه می گویند: «انا مِن اللّه». امّا در آیه قرآن این گونه آمده است: «انا للّه»، ترجمه دقیق این عبارت چنین می شود: «ما از آنِ خدا هستیم».

قرآن نمی گوید که ما از ذات خدا هستیم، بلکه قرآن می گوید ما مالِ خدا هستیم!

خلاصه آن که در اینجا ما دو سخن داریم:

ص: 139


1- 87. . سوره بقره: 156.
2- 88. . الکافی ج 3 ص 261، تحف العقول ص 209، بحار الأنوار ج 42 ص 160، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 494، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 144.

الف. ما از ذات خدا نشأت گرفته ایم. «انّا من اللّه».

ب. ما مالِ خدا هستیم. هستی ما از آن خداست. «انا للّه».

وقتی کلام امام سجاد(علیه السلام) را می خوانیم، به خوبی متوجّه می شویم که کدام ترجمه صحیح است. به راستی که ما در ترجمه قرآن، باید بسیار دقیق باشیم.

* * *

مناسب می بینم که قسمت دوم این آیه را مقداری توضیح بدهم:

(و إِنَّ-آ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ).

یادت هست که اشاره کردیم که خدا مکان ندارد، خدا بالاتر و والاتر از همه مکان هاست. این خدا بود که مکان را آفرید، پس «بازگشت به سوی خدا» باید معنای دیگری داشته باشد.

روح ما از این دنیای خاکی نیست، روح ما از دنیایِ غیب است. خدا روح ما را در آنجا آفرید و سپس ما به این دنیا آمدیم تا امتحان بشویم، اعمال خیر انجام بدهیم.

وقتی که مرگ ما فرا برسد، روح ما از این دنیای خاکی به اوج آسمان ها پرمی کشد. ما بار دیگر به سوی عالم بالا می رویم، آن دنیا نزد خدا مقام بیشتری دارد و هیچ کجای دیگر به شرافت آنجا نمی رسد، بازگشت ما به آن دنیای معنا، همانند بازگشت به سوی خداست.

آری! خدا در بالای آسمان ها و در عرش خود، مکان های مقدّسی را قرار داده است. وقتی روح ما به سوی آن مکان ها پرواز نماید و اوج گیرد، همانند این است که به سوی خدا رفته ایم، همان گونه که پیامبر شب معراج به سوی آسمان ها رفت.

* * *

دوست خوبم! آیا می دانی این آیه قرآن در چه زمینه نازل شده است؟ اگر به

ص: 140

قرآن مراجعه کنی می بینی که خدا در مورد بلاهایی که به انسان می رسد سخن می گوید:

من شما را با سختی ها و بلاها امتحان می کنم. بندگان خوب من کسانی هستند که وقتی مصیبتی به آن ها می رسد (فرزند، همسر و... آن ها از دنیا می روند)، چنین می گویند: (و إِنَّ-آ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ).

پس این جمله، جمله ای است که خدا دوست دارد ما در موقع مصیبت ها به زبان جاری کنیم.

آری! وقتی عزیزی را که ما به او علاقه زیادی داریم، از دنیا می رود، قلب ما می شکند، تحمّل این داغ بر ما سخت می شود، در آن لحظه است که ما باید این جمله را بر زبان جاری کنیم: انا للّه و انا الیه راجعون.

ما همه از آنِ خدا هستیم، این هستی ما از خودِ ما نیست، خدا این هستی را به ما داده است، مرگ ما هم به دست اوست، او هر وقت که بخواهد روح ما را از این دنیای خاکی به اوج آسمان ها می برد. ما با مرگ تولّدی دوباره می یابیم و از زندان دنیا آزاد می شویم. ما به سوی مهربانی خدا پر می کشیم و اوج می گیریم.

ص: 141

ستون های چهارگانه توحید

هیچ وقت یادم نمی رود، بار اوّلی که خانه زیبای خدا را دیدم، محو تماشای کعبه بودم، تجربه ای ناب که تا آن لحظه هرگز آن را نیافته بودم. خانه ای ساده امّا در اوج زیبایی! خانه ای چهارگوش که باید دور آن طواف کنی و مهمانی خدا را تماشا کنی.

-- به راستی چرا این خانه چهارگوش است؟

-- چون کعبه فرشتگان هم چهارگوش است.

-- کعبه فرشتگان کجاست؟

-- «بیتُ المَعمُور».

-- بیتُ المَعمُور دیگر کجاست؟

-- همان طور که ما کعبه را به عنوان خانه خدا می شناسیم و گرد آن طواف می کنیم، خداوند بالای این کعبه، در آسمان چهارم، خانه ای ساخته تا فرشتگان گرد آن طواف کنند.(1)

-- باز سؤل من بی پاسخ ماند، چرا کعبه چهارگوش است؟ چرا بیت المعمور چهار گوش است؟

-- چون توحید و خداشناسی، چهار ستون دارد، کعبه و بیت المعمور هم نماد

ص: 142


1- 89. . الإمام الصادق علیه السلام: «... لأنّه بحذاء بیت المعمور ، وهو مربّع»: علل الشرائع ج 2 ص 398، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 191، بحار الأنوار ج 55 ص 5؛ الإمام السجّاد علیه السلام: «... وجعل لهم البیت المعمور الذی فی السماء الرابعة»: علل الشرائع ج 2 ص 407.

یکتاپرستی است، برای همین هر دو آن ها، چهار رکن و چهار گوشه دارند.(1)

-- خوب. این شد یکی چیزی. حالا برایم بگو که ستون های چهارگانه توحید چیست؟

-- سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أکبر.

-- این که همان «تسبیحات اربعه» است که در رکعت سوم و چهارم نماز می خوانیم. تسبیحات چهارگانه.

-- آری! تو باید بیش از پیش با معنای آن آشنا شوی. این چهار شعار توحید است که هر روز 21 بار تکرار می کنی. آماده باش تا برای تو از این چهار شعار بیشتر بگویم. شاید کمتر شنیده باشی. شاید هم خودت استاد باشی. نمی دانم.

* * *

شعار اوّل: سبحان اللّه

سبحان اللّه را برای من معنا کن!

پاک و منزّه است خدا.

اگر یادت باشد برای تو گفتم که خدا یکتاست و هیچ همتایی ندارد، او هیچ کدام از ویژگی ها و صفات مخلوقات خود را ندارد. ما نبایستی خدا را به چیزی تشبیه کنیم و همه صفات و ویژگی هایی که در بین مخلوقات می بینی از او نفی کنیم.

وقتی تو به خدا فکر می کنی اوّل باید این کار را بکنی، یعنی از عمق وجودت اعتراف کنی که خدا بالاتر و والاتر از هر چیزی است که به ذهن تو می آید.

اگر برای خدا جسم فرض کنی، اگر برای خدا مکان و زمان فرض کنی، این خدایی است که تو در ذهن خود ساخته ای. خدای یگانه، زمان و مکان را آفریده است، او بالاتر از این است که به زمان یا مکان توصیف شود.

ص: 143


1- 90. . «جاء نفر من الیهود إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله فقالوا: یا محمّد، أنت الذی تزعم أنّک رسول اللّه، وأنّک الذی یُوحی إلیک کما أُوحی إلی موسی بن عمران؟ فسکت النبیّ صلی الله علیه و آله ساعة، ثمّ قال: نعم، أنا سیّد ولد آدم ولا فخر، وأنا خاتم النبیّین، وإمام المتّقین، ورسول ربّ العالمین. قالوا: إلی من؟ إلی العرب، أم إلی العجم، أم إلینا؟ فأنزل اللّه عزّ وجلّ هذه الآیة: «قُلْ یَ-أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا». قال الیهودی الذی کان أعلمهم: یا محمّد، إنّی أسألک عن عشر کلمات أعطی اللّه عزّ وجلّ موسی بن عمران فی البقعة المبارکة حیث ناجاه، لا یعلمها إلاّ نبیّ مرسل أو ملک مقرّب. قال النبیّ صلی الله علیه و آله: سلنی، قال: أخبرنی یا محمّد عن الکلمات التی اختارهنّ اللّه لإبراهیم حیث بنی البیت، قال: النبیّ صلی الله علیه و آله: نعم، سبحان اللّه، والحمد للّه، ولا إله إلاّ اللّه، واللّه أکبر. قال الیهودی: فبأیّ شیء بنی هذه الکعبة مربّعة؟ قال النبیّ صلی الله علیه و آله: بالکلمات الأربع...»: الأمالی للصدوق ص 255، بحار الأنوار ج 9 ص 294 و ج 90 ص 166.

همه ویژگی هایی که تو در آفریده ها می بینی، برای خدا عیب و نقص حساب می شود و خدا هم از هر عیب و نقصی پاک و منزّه است.

تو می خواهی بگویی خدا بینا و شنوا است. باید متوجّه باشی که شنوایی و بینایی خدا هرگز مثل شنوایی و بینایی انسان ها نیست. خدا گوش یا چشم ندارد، خدا بدون این که عضوی داشته باشد می بیند و می شنود.

تو می خواهی بگویی خدا تواناست. توانایی خدا مثل توانایی آفریده ها نیست. هر آفریده ای که در او توانایی می بینی، او این توانایی را قبلاً نداشته است، او قبلاً ناتوان بوده است و بعداً توانا شده است، روزی هم می آید که توانایی او از بین می رود، امّا توانایی خدا همیشگی است، خدا همیشه توانا بوده و همیشه توانا خواهد بود.

خدای من به کسی ظلم نمی کند. خدای من جاهل نیست. خدای من ناتوان نیست. خدای من هرگز از بین نمی رود...

همه این جملات در یک کلمه «سبحان اللّه» گنجانده شده است. تو یک «سبحان اللّه» می گویی و معنای آن هزار جمله است. تو خدای خود را از همه عیب ها و نقص ها دور می دانی.(1)

* * *

شعار دوم: الحمد للّه

نگاه کن! در همه هستی چقدر زیبایی و خوبی می بینی. تو خدا را سرچشمه همه خوبی ها و زیبایی ها می دانی. بدان هر کس که خوبی هایی را دارد، آن خوبی ها را از خودش ندارد، بلکه خدا این خوبی ها را به او داده است.

خدا مهربان است، بخشنده است. زیباست. گناهان بندگان خود را می بخشد،

ص: 144


1- 91. . عن هشام الجوالیقی، قال: «سألتُ أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: سبحان اللّه، ما یعنی به؟ قال: تنزیهه»: الکافی ج 1 ص 118، التوحید للصدوق ص 312، بحار الأنوار ج 4 ص 169 و ج 90 ص 177؛ «سبحان اللّه هو تنزیهه، أی إبعاده عن السوء وتقدیسه»: تاج العروس ج 19 ص 106، لسان العرب ج 13 ص 548، النهایة فی غریب الحدیث ج 5 ص 43.

اوست که به بندگان خود روزی می دهد، اوست که هرگز کسی را ناامید نمی کند. وقتی کسی به او پناه آورد، او را پناه می دهد. او دل بندگان خود را نمی شکند. او کسی است که توبه گنهکاران را قبول می کند....

همین طور بگو، هر چه زیبایی به ذهن تو می آید درباره خدای خوبت بگو.

پس تو با گفتن «الحمد للّه»، دو نکته مهم را به زبان می آوری و فریاد می زنی:

اوّل: خدا همه خوبی ها را دارد، او مهربان، بخشنده، زیبا و... است.

دوم: هر چه خوبی در این هستی می بینی، از آنِ خداست.

دلم می خواهد در مورد نکته دوم بیشتر برایت بگویم: لحظه ای مادر خود را یاد کن. مادر چقدر به تو محبّت دارد، وقتی کودک بودی در آغوش مهر و محبّت او آرام می گرفتی، اکنون هم که بزرگ شده ای، این سایه محبّت مادر است که آرامش دل توست. وقتی روزگار بر من سخت می گیرد به دیدار مادر خود می روم، نمی دانم خدا در این محبّت مادر چه قرار داده است که این گونه می تواند یک مرد را آرام کند، هیچ چیز جای محبّت مادر را نمی گیرد.

وقتی که تو در سایه محبّت مادر خود قرار می گیری، فریاد بزن: «الحمد للّه».

یعنی این خداست که این محبّت را در قلب مادر قرار داده است، این زیبایی محبّت را که می بینی، کارِ خداست. اگر خدا قلب مادر را مهربان خلق نمی کرد، هرگز مادر نمی توانست این گونه دیوانه وار فرزندش را دوست داشته باشد.

من از محبّت مادر برایت گفتم، اکنون جستجو کن، در این دنیا هر چه زیبایی و خوبی می بینی، بدان که این خداست که آن زیبایی و خوبی را آفریده است. همه خوبی ها از آنِ خداست.

* * *

ص: 145

شعار سوم: لا إله إلاّ اللّه

در این روزگاری که تو زندگی می کنی می بینی که هر لحظه بتی می خواهد دل تو را از آنِ خود کند، تا چشم به هم می زنی می بینی که دل تو اسیر یک بت شد! ماشین، خانه، شهرت، ثروت و...

آری! لحظه ای غفلت کنی، دل تو به غارت رفته است. دل تو حرم خداست، نباید در آن، غیر خدا را جای بدهی. هیچ چیز نباید فضای دل را آن طور پر کند که دیگر جایی برای محبّت خدا باقی نماند.

تو باید همه بت ها را از وجود خود بیرون کنی. تو باید فقط خدا را بپرستی. وقتی می گویی: لا إله إلاّ اللّه، یعنی من همه بت ها را از دل خود بیرون می کنم، من فقط خدای یگانه را می پرستم.

دوست داشتن دنیا و به دنبال ثروت رفتن بد نیست، امّا اگر دنیا، بُتِ تو شود، این بد است. اگر دنیا بت تو نباشد، هیچ اشکالی ندارد که در جستجوی آن باشی. وظیفه هر مؤن این است که ثروت دنیا را به اندازه نیاز خود داشته باشد. دوست داشتن همسر که عیب نیست، مگر زندگی بدون عشق می شود، سخن من این است که گاه همسر انسان، بت انسان می شود، این چیزی است که باید از آن دوری کرد.

آفرین بر تو!

تو با تمام وجود، فریاد برمی آوری: لا إله إلاّ اللّه، خدایی جز اللّه نیست. تو همه بت هایی را که با دست خود ساخته ای، نفی می کنی، تو فقط خدای یگانه را می پرستی، همان که نامش «اللّه» است، همان خدایی را که نمی شود با چشم دید،

ص: 146

خدایی که همه خوبی ها از آنِ اوست.

* * *

شعار چهارم: اللّه أکبر

خدا بزرگ تر است.

من در نماز خود بارها و بارها این ذکر را می گویم. خوب است بدانم معنای آن چیست؟

خدا بزرگ تر از همه چیز است.

قدری با خود فکر می کنم. این ترجمه ای است که یک عمر شنیده ام، امّا آیا این ترجمه درست است؟

خدا بزرگ تر از همه چیز است، همه چیز یعنی چه؟ هر چه در جهان هستی می بینی، همه، آفریده های خدا هستند. خدا همه آن ها را آفریده است.

پس معنای «اللّه اکبر» این می شود: «خدا بزرگ تر از همه آفریده ها می باشد».

خوب، این که چیز واضحی است. معلوم است که خالق همیشه از مخلوق بزرگ تر است. روشن است که آفریننده باید از آفریده شده بزرگ تر باشد!

یک مثال بزنم: انسان کامپیوتر را اختراع کرده و آن را ساخته است. خیلی واضح است که کامپیوتر هر چقدر هم بزرگ باشد، به عظمت و بزرگی انسان نمی رسد!

یک سؤل از شما دارم: وقتی یک برج 100 طبقه را می بینی، درست است که ارتفاع آن برج از مهندس و معماری که آن را ساخته اند بزرگ تر است، امّا باز هم هیچ کس شک ندارد که این برج با آن همه عظمتش، در مقابل عظمت سازنده آن

ص: 147

ذرّه ای بیش نیست.

عظمت خالق و آفریننده از مخلوق خود بیشتر است. این قانونی است که همه می دانند، خیلی واضح است و روشن! برای چه من باید این قانون را ده ها بار در شبانه روز بگویم؟

چه رازی در این «اللّه اکبر» است؟

باید بیشتر جستجو کنم. باید مطالعه کنم. آیا تو همراه من می آیی تا به سخنان اهلاهل بیت(علیهم السلام) مراجعه کنیم؟

باید بار دیگر به مدینه سفر کنیم و نزد امام صادق(علیه السلام) برویم. یکی از یاران آن حضرت به دیدار ایشان آمده است. امام نگاهی به او می کند و سپس از او می پرسد:

-- آیا می دانی معنای «اللّه اکبر» چیست؟

-- مولای من! معنای این جمله این است: «خدا از همه چیز بزرگ تر است».

-- اگر این چنین بگویی، تو خدا را محدود فرض کرده ای! این سخن تو درست نیست.

-- پس منظور از «اللّه اکبر» چیست؟

-- خدا بزرگ تر از این است که به وصف بیاید.(1)

وقتی من این سخن را می شنوم، به فکر فرو می روم، خدا بزرگ تر از این است که به وصف بیاید.

وقتی می گویم خدا از همه چیز بزرگ تر است، معنای آن این است که خدا را با

ص: 148


1- 92. . عن ابن محبوب، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «قال رجل عنده: اللّه أکبر، فقال : اللّه أکبر من أیّ شیء؟! فقال: من کلّ شیء، فقال أبو عبد اللّه علیه السلام: حدّدته! فقال الرجل: کیف أقول؟ فقال: قل: اللّه أکبر من أن یوصف»: الکافی ج 1 ص 117، التوحید للصدوق ص 312، معانی الأخبار ص 11، وسائل الشیعة ج 7 ص 191، مستدرک الوسائل ج 5 ص 327، بحار الأنوار ج 81 ص 366 و ج 90 ص 218، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 432، فلاح السائل ص 99؛ «عن جمیع بن عمرو، قال: قال لی أبو عبد اللّه علیه السلام: أیّ شیء اللّه أکبر؟! فقلت: اللّه أکبر من کلّ شیء، فقال: وکان ثمّ شیء فیکون أکبر منه؟! فقلت: فما هو؟ قال: اللّه أکبر من أن یوصف»: المحاسن ج 1 ص 241، الکافی ج 1 ص 117، التوحید للصدوق ص 313، معانی الأخبار ص 11، وسائل الشیعة ج 7 ص 191، بحار الأنوار ج 90 ص 218، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 431، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 239.

چیز دیگری مقایسه کرده ام، ولی خدا نامحدود است، حقیقت او قابل درک نیست.

من می گویم درخت کاج از درخت سیب بزرگ تر است. من این دو درخت را می بینم، اندازه آن ها را با هم مقایسه می کنم و می گویم یکی بزرگ تر از دیگری است، پس من باید درخت کاج و درخت سیب را درک کنم، ببینم و این دو درخت را کاملاً احساس کنم و بعد بگویم کدام بزرگ تر از دیگری است.

حالا من می خواهم بگویم: «خدا از همه هستی، بزرگ تر است»، شاید من بتوانم همه هستی را درک کنم، همه هستی را ببینم، امّا آیا می توانم خدا را هم ببینم؟ آیا می توانم بزرگی او را احساس کنم؟ آیا می توانم حقیقت خدا را در ذهن خود تصوّر کنم؟

وقتی من نمی توانم حقیقت خدا را حس کنم و ببینم، چگونه می خواهم بگویم خدا از همه هستی بزرگ تر است؟

وقتی من می گویم: «خدا از همه هستی، بزرگ تر است»، در واقع با زبان بی زبانی می گویم: من خدا را با هستی مقایسه نموده ام و خدا را بزرگ تر از همه هستی یافته ام.

امّا سخن در این است که آیا می توان حقیقت خدا را با چیزی مقایسه کرد؟

به راستی که سخن امام صادق(علیه السلام) چقدر دقیق است. من اکنون اهمیّت این ذکر را متوجّه می شوم، می فهمم که چه معنای مهمّی در این ذکر نهفته است.

هیچ ذکری مانند این ذکر نیست. حقیقت خدا بالاتر و والاتر از این است که در فهم و درک من بگنجد. هیچ کس نمی تواند حقیقت خدا و چگونگی او را درک کند.

ص: 149

هر چه از خدا در ذهن خودم تصوّر کنم، باید بدانم که خدا غیر از آن می باشد، من فقط می توانم با فکر کردن به آنچه خدا آفریده است، به عظمت او پی ببرم، امّا نمی توانم حقیقت او را بشناسم.

آری! هیچ کس نمی تواند خدا را وصف کند، چرا که ذهن بشر فقط می تواند چیزی را وصف کند که آن را با حواس خود درک کرده باشد، تو خود می دانی که خدا را هرگز نمی توان با حواس بشری درک کرد. خدا بالاتر از این است که به وصف و درک درآید.

پایان.

ص: 150

پی نوشت ها

(1) . عن ابن عبّاس، عن النبیّ صلی الله علیه و آله قال: ما من الکلام کلمة أحبّ إلی اللّه عزّ وجلّ لا إله إلاّ اللّه، وما من عبد یقول: لا إله إلاّ اللّه یمد بها صوته فیفرغ إلاّ تناثرت ذنوبه تحت قدمیه کما یتناثر ورق الشجر تحتها: التوحید للصدوق ص 22، ثواب الأعمال ص 6، وسائل الشیعة ج 7 ص 215، مکارم الأخلاق ص 309، بحار الأنوار ج 90 ص 196، نور البراهین ج 1 ص 70، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 422.

(2) . عن إسحاق بن راهویه، قال: «لمّا وافی أبو الحسن الرضا علیه السلام بنیسابور وأراد أن یخرج منها إلی المأمون، اجتمع إلیه أصحاب الحدیث فقالوا له: یا بن رسول اللّه، ترحل عنّا ولا تحدّثنا بحدیثٍ فنستفیده منک؟ وکان قد قعد فی العماریة، فأطلع رأسه وقال: سمعتُ أبی موسی بن جعفر یقول: سمعتُ أبی جعفر بن محمّد یقول: سمعتُ أبی محمّد بن علی یقول: سمعتُ أبی علی بن الحسین یقول: سمعتُ أبی الحسین بن علی بن أبی طالب یقول: سمعتُ أبی أمیر المؤنین علی بن أبی طالب یقول: سمعتُ رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: سمعتُ جبرئیل یقول: سمعتُ اللّه جلّ جلاله یقول: لا إله إلاّ اللّه حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی. قال: فلمّا مرّت الراحلة نادانا: بشروطها، وأنا من شروطها»: التوحید للصدوق ص 25، الأمالی للصدوق ص 306، ثواب الأعمال ص 6، عیون أخبار الرضا ج 1 ص 144، معانی الأخبار ص 371، الجواهر السنیة ص 22، بحار الأنوار ج 3 ص 7 و ج 49 ص 123، نور البراهین ج 1 ص 76، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 39، بشارة المصطفی ص 413، وراجع روضة الواعظین ص 42، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 296، ینابیع المودّة ج 3 ص 123.

(3) . عن ابن عبّاس قال: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إذا کان یوم القیامة، أمر اللّه بأقوامٍ ساءت أعمالهم فی دار الدنیا إلی النار، فیقولون: ربّنا کیف تُدخلنا النار وقد کنّا نوحّدک فی دار الدنیا؟... إلی أن قال: فیقول اللّه: ملائکتی، وعزّتی وجلالی، ما خلقتُ خلقاً أحبّ إلیَّ من المقرّین بتوحیدی، وأن لا إله غیری، وحقٌّ علیَّ أن لا أصلی بالنار أهل توحیدی، أدخلوا عبادی الجنّة»: الأمالی للصدوق ص 372، التوحید للصدوق ص 29، روضة الواعظین ص 42، الجواهر السنیة ص 136، بحار الأنوار ج 8 ص 359.

(4) . «یا أبا الحسن، اصعد المنبر وانصب لنا علماً نعبد اللّه علیه. فصعد علیه السلام المنبر فقعد ملیاً لا یتکلّم مطرقاً، ثمّ انتفض انتفاضة، واستوی قائماً، وحمد اللّه وأثنی علیه، وصلّی علی نبیّه وأهل بیته، ثمّ قال: أوّل عبادة اللّه معرفته، وأصل معرفة اللّه توحیده، ونظام توحید اللّه نفی الصفات عنه؛ لشهادة العقول أنّ کلّ صفة وموصوف مخلوق، وشهادة کلّ مخلوق أنّ له خالقاً لیس بصفة ولا موصوف، وشهادة کلّ صفة وموصوف بالاقتران، وشهادة الاقتران بالحدث، وشهادة الحدث بالامتناع من الأزل الممتنع من الحدث، فلیس اللّه عرف من عرف بالتشبیه ذاته، ولا إیّاه وحّده من اکتنهه، ولا حقیقة أصاب من مثّله، ولا به صدّق من نهاه، ولا صمد صمده من أشار إلیه، ولا إیّاه عنی من شبّهه، ولا له تذلّل من بعّضه، ولا إیّاه أراد من توهّمه. کلّ معروفٍ بنفسه مصنوع، وکلّ قائمٍ فی سواه معلول، بصنع اللّه یُستدلّ علیه، وبالعقول یُعتقد معرفته، وبالفطرة تثبت حجّته.

خَلْقُ اللّه حجابٌ بینه وبینهم، ومباینته إیّاهم مفارقته إنیتهم، وابتداؤ إیّاهم دلیلهم علی أن لا ابتداء له؛ لعجز کلّ مبتدئ عن

ص: 151

ابتداء غیره، وأدوه إیّاهم دلیل علی أن لا أداة فیه؛ لشهادة الأدوات بفاقة المتأدّین.

وأسماؤ تعبیر، وأفعاله تفهیم، وذاته حقیقة، وکُنهه تفریق بینه وبین خلقه، وغبوره تحدید لما سواه. فقد جهل اللّه من استوصفه، وقد تعدّاه من اشتمله، وقد أخطأه من اکتنهه. ومن قال: کیف فقد شبّهه، ومن قال: لم فقد علّله، ومن قال: متی فقد وقّته، ومن قال: فیم فقد ضمّنه، ومن قال: إلی مَ فقد نهاه، ومن قال: حتّی مَ فقد غیّاه، ومن غیّاه فقد غایاه، ومن غایاه فقد جزّأه، ومن جزّأه فقد وصفه، ومن وصفه فقد ألحد فیه.

لا یتغیّر اللّه بانغیار المخلوق، کما لا یتحدّد بتحدید المحدود. أحدٌ لا بتأویل عدد، ظاهرٌ لا بتأویل المباشرة، متجلّ لا باستهلال رؤة، باطنٌ لا بمزایلة، مبائنٌ لا بمسافة، قریبٌ لا بمداناة، لطیفٌ لا بتجسّم، موجودٌ لا بعد عدم، فاعلٌ لا باضطرار، مقدّرٌ لا بحول فکرة، مدبّرٌ لا بحرکة، مریدٌ لا بهمامة، شاء لا بهمّة، مدرکٌ لا بمجسّة، سمیعٌ لا بآلة، بصیرٌ لا بأداة.

لا تصحبه الأوقات، ولا تضمنه الأماکن، ولا تأخذه السنات، ولا تحدّه الصفات، ولا تقیّده الأدوات، سبق الأوقات کونه. والعدم وجوده، والابتداء أزاله. بتشعیره المشاعر عُرف أن لا مشعر له، وبتجهیره الجواهر عُرف أن لا جوهر له، وبمضادّته بین الأشیاء عُرف أن لا ضدّ له، وبمقارنته بین الأُمور عُرف أن لا قرین له.

ضادّ النور بالظلمة، والجلایة بالبهم، والجسو بالبلل، والصرد بالحرور. مؤّفٌ بین متعادیاتها، مفرّقٌ بین متدانیاتها، دالّةٌ بتفریقها علی مفرّقها، وبتألیفها علی مؤّفها، ذلک قوله عزّ وجلّ: «وَ مِن کُلِّ شَیْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»، ففرّق بها بین قبل وبعد؛ لیعلم أن لا قِبل له ولا بعد، شاهدةٌ بغرائزها أن لا غریزة لمغرزها، دالّةٌ بتفاوتها أن لا تفاوت لمفاوتها، مخبرةٌ بتوقیتها أن لا وقت لموقّتها، حجب بعضها عن بعض لیعلم أن لا حجاب بینه وبینها غیرها...»: التوحید للصدوق ص ص 34، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 135، بحار الأنوار ج 4 ص 228 و ج 54 ص 43، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 39.

(5) . «إنّ أمیر المؤنین علیه السلام استنهض الناس فی حرب معاویة فی المرّة الثانیة، فلمّا حشد الناس قام خطیباً فقال: الحمد للّه الواحد الأحد الصمد المتفرّد، الذی لا من شیءٍ کان، ولا من شیءٍ خلق ما کان، قدرته بان بها من الأشیاء، وبانت الأشیاء منه، فلیست له صفة تُنال، ولا حدّ یُضرب له الأمثال. کلّ دون صفاته تعبیر اللغات، وضلّ هنالک تصاریف الصفات، وحار فی ملکوته عمیقات مذاهب التفکیر، وانقطع دون الرسوخ فی علمه جوامع التفسیر، وحال دون غیبه المکنون حجب من الغیوب، وتاهت فی أدنی أدانیها طامحات العقول فی لطیفات الأُمور، فتبارک اللّه الذی لا یبلغه بُعد الهمم، ولا یناله غوص الفطن، وتعالی اللّه الذی لیس له وقت معدود، ولا أجل ممدود، ولا نعت محدود، وسبحان الذی لیس له أوّل مبتدأ، ولا غایة منتهی، ولا آخر یُفنی، سبحانه هو کما وصف نفسه، والواصفون لا یبلغون نعته.

حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إیّاها إبانةً لها من شبهه وإبانةً له من شبهها، فلم یحلل فیها فیقال: هو فیها کائن، ولم ینأ عنها فیقال: هو منها بائن، ولم یخل منها فیقال: له أین، لکنّه سبحانه أحاط بها علمه، وأتقنها صنعه، وأحصاها حفظه، لم یعزب عنه خفیات غیوب الهوی، ولا غوامض مکنون ظلم الدجی، ولا ما فی السماوات العُلی والأرضین السفلی، لکلّ شیءٍ منها حافظ ورقیب، وکلّ شیء منها بشیءٍ محیط، والمحیط بما أحاط منها اللّه الواحد الأحد الصمد، الذی لم تغیّره صروف الأزمان ولم یتکاده صنع شیء کان، إنّما قال لما شاء أن یکون: کن، فکان. ابتدع ما خلق بلا مثال سبق، ولا تعب ولا نصب، وکلّ صانع شیءٍ فمن شیء صنع، واللّه لا من شیءٍ صنع ما خلق، وکلّ عالمٍ فمن بعد جهلٍ تعلّم، واللّه لم یجهل ولم یتعلّم، أحاط بالأشیاء علماً قبل کونها، فلم یزدد بکونها

ص: 152

علماً، علمه بها قبل أن یکوّنها کعلمه بعد تکوینها، لم یکوّنها لشدّة سلطان، ولا خوف من زوال ولا نقصان، ولا استعانة علی ضدٍّ مثاور ولا ندٍّ مکاثر، ولا شریکٍ مکائد، لکن خلائق مربوبون، وعباد داخرون»: الکافی ج 1 ص 134، التوحید للصدوق ص 41، الغارات ج 2 ص 732، بحار الأنوار ج 4 ص 269.

(6) . «بینما أمیر المؤنین علیه السلام یخطب علی المنبر بالکوفة، إذ قام إلیه رجل فقال: یا أمیر المؤنین، صف لنا ربّک تبارک وتعالی لنزداد له حبّاً وبه معرفة، فغضب أمیر المؤنین علیه السلام، ونادی الصلاة جامعة. فاجتمع الناس حتّی غصّ المسجد بأهله، ثمّ قام متغیّر اللون، فقال: الحمد للّه الذی لا یفره المنع، ولا یکدیه الإعطاء إذ کلّ معطٍ منتقص سواه، الملیء بفوائد النعم وعوائد المزید، وبجوده ضمن عیالة الخلق، فأنهج سبیل الطلب للراغبین إلیه، فلیس بما سُئل أجود منه بما لم یُسأل، وما اختلف علیه دهر فیختلف منه الحال، ولو وهب ما تنفّست عنه معادن الجبال وضحکت عنه أصداف البحار، من فلذ اللجین وسبائک العقیان ونضائد المرجان لبعض عبیده، لما أثّر ذلک فی وجوده، ولا أنفد سعة ما عنده، ولکان عنده من ذخائر الإفضال ما لا ینفذه مطالب السؤل، ولا یخطر لکثرته علی بال؛ لأنّه الجواد الذی لا تنقصه المواهب، ولا ینحله إلحاح الملّحین «إِنَّمَآ أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَیْ-ٔا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ».

الذی عجزت الملائکة علی قربهم من کرسی کرامته، وطول ولههم إلیه وتعظیم جلال عزّه، وقربهم من غیب ملکوته، أن یعلموا من أمره إلاّ ما أعلمهم، وهم من ملکوت القدس بحیث هم من معرفته علی ما فطرهم علیه أن قالوا: «سُبْحَ-نَکَ لاَ عِلْمَ لَنَآ إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَآ إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ». فما ظنّک أیّها السائل بمن هو هکذا. سبحانه وبحمده، لم یحدث فیمکن فیه التغیّر والانتقال، ولم یتصرّف فی ذاته بکرور الأحوال، ولم یختلف علیه حقب اللیالی والأیّام، الذی ابتدع الخلق علی غیر مثالٍ امتثله، ولا مقدارٍ احتذی علیه من معبود کان قبله. ولم تحط به الصفات فیکون بإدراکها إیّاه بالحدود متناهیاً، وما زال - لیس کمثله شیء - عن صفة المخلوقین متعالیاً،وانحسرت الأبصار عن أن تناله فیکون بالعیان موصوفاً وبالذات التی لا یعلمها إلاّ هو عند خلقه معروفاً، وفات لعلوّه علی أعلی الأشیاء مواقع رجم المتوهّمین، وارتفع عن أن تحوی کنه عظمته فهاهة رویّات المتفکّرین، فلیس له مثل فیکون ما یخلق مشبّهاً به، وما زال عند أهل المعرفة به عن الأشباه والأضداد منزّهاً.

کذب العادلون باللّه إذ شبّهوه بمثل أصنافهم، وحلّوه حلیة المخلوقین بأوهامهم، وجزوه بتقدیر منتج خواطرهم، وقدّروه علی الخلق المختلفة القوی بقرائح عقولهم، وکیف یکون من لا یقدّر قدره مقدّراً فی رویّات الأوهام، وقد ضلّت فی إدراک کنهه هواجس الأحلام؛ لأنّه أجلّ من أن یحدّه ألباب البشر بالتفکیر، أو یحیط به الملائکة علی قربهم من ملکوت عزّته بتقدیر. تعالی عن أن یکون له کفو فیُشبّه به؛ لأنّه اللطیف الذی إذا أرادت الأوهام أن تقع علیه فی عمیقات غیوب ملکه، وحاولت الفکر المبرّأة من خطر الوسواس إدراک علم ذاته، وتولّهت القلوب إلیه لتحوی منه مکیّفاً فی صفاته، وغمضت مداخل العقول من حیث لا تبلغه الصفات لتنال علم إلهیّته ردعت خاسئة، وهی تجوب مهاوی سدف الغیوب متخلّصة إلیه سبحانه، رجعت إذ جبهت معترفة بأنّه لا ینال بجوب الاعتساف کنه معرفته، ولا یخطر ببال أُولی الرویّات خاطرة، من تقدیر جلال عزّته؛ لبعده من أن یکون فی قوی المحدودین؛ لأنّه خلاف خلقه، فلا شبه له من المخلوقین، وإنّما یشبه الشیء بعدیله، فأمّا ما لا عدیل له فکیف یشبّه بغیر مثاله؟ وهو البدیء الذی لم یکن شیء قبله، والآخر الذی لیس شیء بعده، لا تناله الأبصار من مجد جبروته، إذ حجبها بحجبٍ لا تنفذ فی ثخن کثافته، ولا تخرق إلی ذی العرش متانة خصائص ستراته...»: التوحید للصدوق ص 48، بحار الأنوار ج 4 ص 274.

(7) . عن فتح بن یزید الجرجانی، قال: «کتبتُ إلی أبی الحسن الرضا علیه السلام أسأله عن شیءٍ من التوحید، فکتب إلیَّ بخطّه. قال جعفر: وإنّ فتحاً

ص: 153

أخرج إلیَّ الکتاب فقرأته بخطّ أبی الحسن علیه السلام: بسم اللّه الرحمن الرحیم، الحمد للّه الملهم عباده الحمد، وفاطرهم علی معرفة ربوبیته، الدالّ علی وجوده بخلقه، وبحدوث خلقه علی أزله، وبأشباههم علی أن لا شبه له، المستشهد آیاته علی قدرته، الممتنع من الصفات ذاته، ومن الأبصار رؤته، ومن الأوهام الإحاطة به، لا أمد لکونه، ولا غایة لبقائه، لا یشمله المشاعر، ولا یحجبه الحجاب، فالحجاب بینه وبین خلقه؛ لامتناعه ممّا یمکن فی ذواتهم، ولإمکان ذواتهم ممّا یمتنع منه ذاته، ولافتراق الصانع والمصنوع، والربّ والمربوب، والحادّ والمحدود. أحدٌ لا بتأویل عدد، الخالق لا بمعنی حرکة، السمیع لا بأداة، البصیر لا بتفریق آلة، الشاهد لا بمماسّة، البائن لا ببراح مسافة، الباطن لا باجتنان، الظاهر لا بمحاذّ، الذی قد حسرت دون کنهه نواقد الأبصار، وامتنع وجوده جوائل الأوهام.

أوّل الدیانة معرفته، وکمال المعرفة توحیده، وکمال التوحید نفی الصفات عنه؛ لشهادة کلّ صفة أنّها غیر الموصوف، وشهادة الموصوف أنّه غیر الصفة، وشهادتهما جمیعاً علی أنفسهما بالبیّنة الممتنع منها الأزل، فمن وصف اللّه فقد حدّه ومن حدّه فقد عدّه، ومن عدّه فقد أبطل أزله، ومن قال: کیف فقد استوصفه، ومن قال: علی مَ فقد حمله، ومن قال: أین فقد أخلی منه، ومن قال: إلی مَ فقد وقّته، عالم إذ لا معلوم، وخالق إذ لا مخلوق، وربّ إذ لا مربوب، وإله إذ لا مألوه، وکذلک یوصف ربّنا، وهو فوق ما یصفه الواصفون»: التوحید للصدوق ص 56، بحار الأنوار ج 4 ص 284، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 184.

(8) . عن محمّد بن أبی عُمیر، قال: «دخلتُ علی سیّدی موسی بن جعفر علیهماالسلام، فقلتُ له: یا بن رسول اللّه، علّمنی التوحید، فقال: یا أبا أحمد، لا تتجاوز فی التوحید ما ذکره اللّه تعالی ذکره فی کتابه فتهلک، واعلم أنّ اللّه تعالی واحد، أحد، صمد، لم یلد فیورث، ولم یولد فیشارک، ولم یتّخذ صاحبةً ولا ولداً ولا شریکاً، وإنّه الحیّ الذی لا یموت، والقادر الذی لا یعجز، والقاهر الذی لا یُغلب، والحلیم الذی لا یعجل، والدائم الذی لا یبید، والباقی الذی لا یفنی، والثابت الذی لا یزول، والغنیّ الذی لا یفتقر، والعزیز الذی لا یُذلّ، والعالم الذی لا یجهل، والعدل الذی لا یجور، والجواد الذی لا یبخل، وإنّه لا تقدّره العقول، ولا تقع علیه الأوهام، ولا تحیط به الأقطار، ولا یحویه مکان، ولا تدرکه الأبصار، وهو یدرک الأبصار وهو اللطیف الخبیر، ولیس کمثله شیء وهو السمیع البصیر «مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَی ثَلَ-ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَی مِن ذَ لِکَ وَ لاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا». وهو الأوّل الذی لا شیء قبله، والآخر الذی لا شیء بعده، وهو القدیم وما سواه مخلوق محدث، تعالی عن صفات المخلوقین علوّاً کبیراً»: التوحید للصدوق ص 76، روضة الواعظین ص 35، بحار الأنوار ج 4 ص 296.

(9) . «حضرتُ مجلس علی علیه السلام فی جامع الکوفة، فقام إلیه رجل مصفرّ اللون، کأنّه من متهوّدة الیمن، فقال: یا أمیر المؤنین، صف لنا خالقک وانعته لنا کأنّا نراه وننظر إلیه. فسبّح علی علیه السلام ربّه وعظّمه عزّ وجلّ وقال: الحمد للّه الذی هو أوّل بلا بدء ممّا ولا باطن فیما، ولا یزال مهما، ولا ممازج مع ما، ولا خیال وهما، لیس بشبحٍ فیُری، ولا بجسمٍ فیتجزّأ، ولا بذی غایة فیتناهی، ولا بمحدث فیُبصر، ولا بمستترٍ فیُکشف، ولا بذی حجب فیُحوی. کان ولا أماکن تحمله أکنافها، ولا حملة ترفعه بقوّتها، ولا کان بعد أن لم یکن، بل حارت الأوهام أن تکیّف المکیّف للأشیاء ومن لم یزل بلا مکان، ولا یزول باختلاف الأزمان، ولا ینقلب شأناً بعد شأن. البعید من حدس القلوب، المتعالی عن الأشیاء والضروب، والوتر، علاّم الغیوب. فمعانی الخلق عنه منفیة، وسرائرهم علیه غیر خفیة، المعروف بغیر کیفیة، لا یُدرک بالحواسّ، ولا یقاس بالناس، ولا تدرکه الأبصار، ولا تحیط به الأفکار، ولا تقدّره العقول، ولا تقع علیه الأوهام، فکلّ ما قدّره عقل أو عرف له مثل، فهو محدود.

ص: 154

وکیف یُوصف بالأشباح، ویُنعت بالألسن الفصاح من لم یُحلّل فی الأشیاء فیقال هو فیها کائن، ولم ینأ عنها فیقال هو عنها بائن، ولم یخلُ منها فیقال أین، ولم یقرب منها بالالتزاق، ولم یبعد عنها بالافتراق، بل هو فی الأشیاء بلا کیفیة، وهو أقرب إلینا من حبل الورید، وأبعد من الشبه من کلّ بعید. لم یخلق الأشیاء من أُصول أزلیة، ولا من أوائل کانت قبله بدیة، بل خلق ما خلق وأتقن خلقه، وصوّر ما صوّر فأحسن صورته، فسبحان من توحّد فی علوّه، فلیس لشیء منه امتناع، ولا له بطاعة أحد من خلقه انتفاع، إجابته للداعین سریعة، والملائکة له فی السماوات والأرض مطیعة، کلّم موسی تکلیماً بلا جوارح وأدوات ولا شفّة ولا لهوات، سبحانه وتعالی عن الصفات، فمن زعم أنّ إله الخلق محدود فقد جهل الخالق المعبود...». والخطبة طویلة أخذنا منها موضع الحاجة: التوحید للصدوق ص 78، بحار الأنوار ج 4 ص 294.

(10) . تو در مورد چه چیزی، عدد یک را به کار می بری؟ چیزی که می توان آن شمرد ویک ودو وسه داشته باشد، مثلاً می گویی: ستاره اوّل، ستاره دوم، ستاره سوم. امّا آیا تو تا به حال خورشید را شمرده ای؟ ما یک خورشید بیشتر نداریم، برای همین هیچ گاه تو خورشید را شمارش نمی کنی نمی گویی: خورشید اوّل! زیرا ما خورشید دوم و سوم نداریم.

(11) . «إنّ أعرابیاً قام یوم الجمل إلی أمیر المؤنین علیه السلام، فقال: یا أمیر المؤنین، أتقول: إنّ اللّه واحد؟ قال: فحمل الناس علیه، قالوا: یا أعرابی! أما تری ما فیه أمیر المؤنین من تقسّم القلب؟ فقال أمیر المؤنین علیه السلام: دعوه، فإنّ الذی یریده الأعرابی هو الذی نریده من القوم. ثمّ قال: یا أعرابی، إنّ القول فی أنّ اللّه واحد علی أربعة أقسام: فوجهان منها لا یجوزان علی اللّه عزّ وجلّ، ووجهان یثبتان فیه، فأمّا اللذان لا یجوزان علیه فقول القائل: واحد، یقصد به باب الأعداد، فهذا ما لا یجوز؛ لأنّ ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الأعداد، أما تری أنّه کفر من قال: ثالث ثلاثة؟ وقول القائل: هو واحد من الناس؟ یرید به النوع من الجنس، فبهذا ما لا یجوز علیه؛ لأنّه تشبیه، وجلّ ربّنا عن ذلک وتعالی. وأمّا الوجهان اللذان یثبتان فیه، فقول القائل: هو واحد لیس له فی الأشیاء شبه، کذلک ربّنا، وقول القائل: إنّه عزّ وجلّ أحدی المعنی، یعنی به أنّه لا ینقسم فی وجود ولا عقل ولا وهم، کذلک ربّنا عزّ وجلّ»: التوحید للصدوق ص 83، الخصال ص 2، معانی الأخبار ص 5، بحار الأنوار ج 3 ص 206، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 475، نهج الإیمان لابن جبر ص 366، أعلام الدین ص 77.

(12) . «والإیمان به واجب، والسؤال عنه بدعة، وإنّی لأحسبک ضالاًّ. ثمّ أمر به فأُخرج. وفی روایة: فإنّی أخاف أن یکون شیطاناً»: المدوّنة الکبری ج 6 ص 465، فتح الباری ج 13 ص 343، عون المعبود ج 13 ص 30، تفسیر السمرقندی ج 1 ص 66، تفسیر السلمی ج 1 ص 435، تفسیر البغوی ج 2 ص 165، تفسیر البحر المحیط ج 4 ص 311، تفسیر الآلوسی ج 8 ص 134، تذکرة الحفّاظ ج 1 ص 209، الملل والنحل ج 1 ص 93.

(13) . عن أمیر المؤنین علیه السلام، قال: «رأیتُ الخضر علیه السلام فی المنام قبل بدر بلیلة، فقلت له: علّمنی شیئاً أُنصر به علی الأعداء، فقال: قل: یا هو، یا من لا هو إلاّ هو. فلمّا أصبحتُ قصصتها علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال لی: یا علیّ، علمت الاسم الأعظم. فکان علی لسانی یوم بدر. وإنّ أمیر المؤنین علیه السلام قرأ قل هو اللّه أحد، فلمّا فرغ قال: یا هو، یا من لا هو إلاّ هو، اغفر لی وانصرنی علی القوم الکافرین. وکان علی علیه السلام یقول ذلک یوم صفّین وهو یطارد، فقال له عمّار بن یاسر: یا أمیر المؤنین، ما هذه الکنایات؟ قال: اسم اللّه الأعظم، وعماد التوحید للّه لا إله إلاّ هو. ثمّ قرأ: شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو، وآخر الحشر، ثمّ نزل فصلّی أربع رکعات قبل الزوال: التوحید للصدوق ص 89، بحار الأنوار ج 3 ص 222 و ج 19 ص 310 و ج 58 ص 242، عدّة الداعی ص 263، الفصول المهمّة ج 1 ص 136، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 700.

(14) . «وقال أمیر المؤنین علیه السلام: اللّه معناه المعبود الذی یأله فیه الخلق ویُؤه إلیه، واللّه هو المستور عن درک الأبصار، المحجوب عن الأوهام والخطرات. قال الباقر علیه السلام: اللّه معناه المعبود الذی أله الخلق عن درک ماهیته والإحاطة بکیفیته. ویقول العرب: أله الرجل إذا

ص: 155

تحیّر فی الشیء فلم یحط به علماً، ووله إذا فزع إلی شیءٍ ممّا یحذره ویخافه، فالإله هو المستور عن حواسّ الخلق»: التوحید للصدوق ص 89، بحار الأنوار ج 3 ص 222، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 486، التفسیر الأصفی ج 2 ص 1389، التفسیر الصافی ج 5 ص 391 و ج 7 ص 578، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 708، البیان للسیّد الخوئی ص 426.

(15) . «وقد سُئل الصادق علیه السلام عن قول اللّه: «وَ أَنَّ إِلَی رَبِّکَ الْمُنتَهَی»، قال: إذا انتهی الکلام إلی اللّه فامسکوا»: الهدایة للصدوق ص 14، المحاسن ج 1 ص 237، الکافی ج 1 ص 92، الاعتقادات فی دین الإمامیة للصدوق ص 42، التوحید للصدوق ص 456، روضة الواعظین ص 37، وسائل الشیعة ج 16 ص 194، مشکاة الأنوار ص 37، بحار الأنوار ج 3 ص 264 و ج 88 ص 68، تفسیر القمّی ج 2 ص 338؛ «عن أبی جعفر علیه السلام أنّه قال: تکلّموا فی خلق اللّه ولا تتکلّموا فی اللّه، فإنّ الکلام فی اللّه لا یزید إلاّ تحیّراً. وفی روایة أُخری عن حریز: تکلّموا فی کلّ شیء ولا تتکلّموا فی ذات اللّه»: الکافی ج 1 ص 92، التوحید للصدوق ص 545، روضة الواعظین ص 37، وسائل الشیعة ج 16 ص 196.

(16) . «هو السمیع البصیر لایُحدّ، ولا یُحسّ، ولایُجس، ولایُمسّ ولا تدرکه الأبصار»: التوحید للصدوق ص 98، وراجع الأمالی للسیّد المرتضی ج 1 ص 103، الاحتجاج ج 2 ص 70، بحار الأنوار ج 3 ص 29، 258، 271، 290، 291، 301 و ج 10 ص 195.

(17) . عن عبد الرحمن بن أبی نجران، قال: «سألتُ أبا جعفرٍ الثانی علیه السلام عن التوحید، فقلت: أتوهم شیئاً، فقال: نعم، غیر معقول ولا محدود، فما وقع وهمک علیه من شیءٍ فهو خلافه، لا یشبهه شیء، ولا تدرکه الأوهام، کیف تدرکه الأوهام وهو خلاف ما یُعقل وخلاف ما یُتصوّر فی الأوهام؟ إنّما یتوهّم شیء غیر معقول ولا محدود»: الکافی ج 1 ص 82، التوحید ص 106، الفصول المهمّة ج 1 ص 137، بحار الأنوار ج 3 ص 266، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 561.

(18) . در اینترنت جستجو کنید: «فیلم نماز و روزه فضانورد مسلمان در فضا».

(19) . عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «إنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله فقالوا: انسب لنا ربّک. فلبث ثلاثاً لا یجیبهم، ثمّ نزلت هذه السورة إلی آخرها. فقلتُ له: ما الصمد؟ فقال: الذی لیس بمجوّف»: التوحید للصدوق ص 93، بحار الأنوار ج 3 ص 220، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 485، التفسیر الصافی ج 5 ص 390، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 706؛ «عن أُبی بن کعب: إنّ المشرکین قالوا للنبیّ صلی الله علیه و آله: یا محمّد، انسب لنا ربّک، فأنزل اللّه: قل هو اللّه أحد...»: مسند أحمد ج 5 ص 134، سنن الترمذی ج 5 ص 121، المستدرک للحاکم ج 2 ص 540، مجمع الزوائد ج 7 ص 146، فتح الباری ج 8 ص 568، وراجع عمدة القاری ج 20 ص 8، تحفة الأحوذی ج 9 ص 211، المعجم الأوسط ج 6 ص 25، کنز العمّال ج 2 ص 563 و ج 12 ص 390، فیض القدیر ج 2 ص 651.

(20) . «عن عمران بن حصین: إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله بعث سریة واستعمل علیها علیّاً علیه السلام، فلمّا رجعوا سألهم فقالوا: کلّ خیر، غیر أنّه قرأ بنا فی کلّ صلاة بقل هو اللّه أحد، فقال: یا علیّ، لمَ فعلتَ هذا؟ فقال: لحبّی لقل هو اللّه أحد، فقال النبیّ صلی الله علیه و آله: ما أحببتها حتّی أحبّک اللّه عزّ وجلّ»: التوحید للصدوق ص 94، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 490.

(21) . «عن جعفر بن محمّد، عن أبیه علیهماالسلام أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله صلّی علی سعد بن معاذ، فقال: لقد وافی من الملائکة للصلاة علیه سبعون ألف ملک وفیهم جبرئیل یصلّون علیه، فقلت: یا جبرئیل، بمَ استحقّ صلاتکم علیه؟ قال: بقراءة قل هو اللّه أحد قائماً وقاعداً وراکباً وماشیاً وذاهباً وجائیاً»: التوحید للصدوق ص 95، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 480، معجم رجال الحدیث ج 9 ص 94، أعلام الدین ص 386.

(22) . «عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: من قرأ قل هو اللّه أحد مرّة واحدة، فکأنّما قرأ ثلث القرآن وثلث التوراة وثلث الإنجیل وثلث الزبور»:

ص: 156

التوحید للصدوق ص 95، وسائل الشیعة ج 6 ص 225، بحار الأنوار ج 89 ص 348، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 149.

(23) . «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله یوماً لأصحابه: أیّکم یصوم الدهر؟ فقال سلمان رحمة اللّه علیه: أنا یا رسول اللّه، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: فأیّکم یحیی اللیل؟ فقال سلمان: أنا یا رسول اللّه، قال: فأیّکم یختم القرآن فی کلّ یوم؟ فقال سلمان: أنا یا رسول اللّه. فغضب بعض أصحابه، فقال: یا رسول اللّه! إنّ سلمان رجل من الفرس، یرید أن یفتخر علینا معاشر قریش، قلتَ: أیّکم یصوم الدهر؟ فقال: أنا، وهو أکثر أیّامه یأکل! وقلتَ: أیّکم یحیی اللیل؟ فقال: أنا، وهو أکثر لیله نائم! وقلتَ: أیّکم یختم القرآن فی کلّ یوم؟ فقال: أنا، وهو أکثر نهاره صامت! فقال النبیّ صلی الله علیه و آله: مه یا فلان، أنّی لک بمثل لقمان الحکیم؟ سله فإنّه یُنبئک. فقال الرجل لسلمان: یا أبا عبد اللّه، ألیس زعمت أنّک تصوم الدهر؟ فقال: نعم، فقال: رأیتک فی أکثر نهارک تأکل! فقال: لیس حیث تذهب، إنّی أصوم الثلاثة فی الشهر، وقال اللّه عزّ وجلّ: «مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»، وأصل شعبان بشهر رمضان، فذلک صوم الدهر. فقال: ألیس زعمت أنّک تحیی اللیل؟ فقال: نعم، فقال: أنت أکثر لیلک نائم! فقال: لیس حیث تذهب، ولکنّی سمعتُ حبیبی رسول اللّه صلی الله علیه و آلهیقول: مَن بات علی طهرٍ فکأنّما أحیا اللیل کلّه، فأنا أبیت علی طهر. فقال: ألیس زعمت أنّک تختم القرآن فی کلّ یوم؟ قال: نعم، قال: فأنت أکثر أیّامک صامت! فقال: لیس حیث تذهب، ولکنّی سمعتُ حبیبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول لعلی علیه السلام: یا أبا الحسن، مثلک فی أُمّتی مثل سورة التوحید قل هو اللّه أحد، فمن قرأها مرّة فقد قرأ ثلث القرآن، ومن قرأها مرّتین فقد قرأ ثلثی القرآن، ومن قرأها ثلاثاً فقد ختم القرآن، فمن أحبّک بلسانه فقد کمل له ثلث الإیمان، ومن أحبّک بلسانه وقلبه فقد کمل له ثلثا الإیمان، ومن أحبّک بلسانه وقلبه ونصرک بیده فقد استکمل الإیمان، والذی بعثنی بالحقّ یا علیّ، لو أحبّک أهل الأرض کمحبّة أهل السماء لک، لما عُذّب أحد بالنار، وأنا أقرأ قل هو اللّه أحد فی کلّ یوم ثلاث مرّات. فقام وکأنّه قد أُلقم حجراً»: الأمالی للصدوق ص 86، فضائل الأشهر الثلاثة ص 50، معانی الأخبار ص 235، روضة الواعظین ص 281، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 4، بحار الأنوار ج 39 ص 258، غایة المرام ج 6 ص 143.

(24) . عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: «من مضی به یوم واحد فصلّی فیه بخمس صلوات ولم یقرأ فیها بقل هو اللّه أحد قیل له: یا عبد اللّه، لستَ من المصلّین»: الکافی ج 2 ص 622، وسائل الشیعة ج 6 ص 81، جامع أحادیث الشیعة ج 5 ص 148، الحدائق الناضرة ج 8 ص 181.

(25) . عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: «من کان یؤن باللّه والیوم الآخر، فلا یدع أن یقرأ فی دبر الفریضة بقل هو اللّه أحد، فإنّه من قرأها جمع اللّه له خیر الدنیا والآخرة، وغفر له ولوالدیه وما ولدا»: الدعوات للراوندی ص 216، الکافی ج 2 ص 622، ثواب الأعمال ص 128، وسائل الشیعة ج 6 ص 487، بحار الأنوار ج 83 ص 27، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 480، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 700، فلاح السائل ص 167، أعلام الدین ص 386.

(26) . عن مفضّل بن عمر، قال: «قال أبو عبد اللّه علیه السلام: یا مفضّل، احتجز من الناس کلّهم ببسم اللّه الرحمن الرحیم، وبقل هو اللّه أحد، اقرأها عن یمینک وعن شمالک ومن بین یدیک ومن خلفک ومن فوقک ومن تحتک، فإذا دخلت علی سلطانٍ جائرٍ فاقرأها حین تنظر إلیه ثلاث مرّات، واعقد بیدک الیسری ثمّ لا تفارقها حتّی تخرج من عنده»: الکافی ج 2 ص 724، وسائل الشیعة ج 6 ص 223، المصباح ص 232، بحار الأنوار ج 89 ص 351، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 139، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 7، تفسیر کنز الدقائق ج 1 ص 32.

(27) . عن أبی عبد اللّه علیه السلام: من قرا قل هو اللّه احد، حین یخرج من منزله عشر مرات لم یزل فی حفظ اللّه وکلاءته حتّی یرجع إلی منزله: الکافی ج 2 ص 542، وسائل الشیعة ج 5 ص 328، عده الداعی ص 281، بحار الأنوار ج 73 ص 168، جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص

ص: 157

841، منتقی الجمان ج 3 ص 101.

(28) . «ولیقرأ قل هو اللّه أحد حین یدخل منزله، فإنّه ینفی الفقر»: الخصال ص 626، تحف العقول ص 115، وسائل الشیعة ج 5 ص 323، بحار الأنوار ج 10 ص 105، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 591.

(29) . قال الباقر علیه السلام: «کان محمّد بن الحنفیة رضی اللّه عنه یقول: الصمد القائم بنفسه الغنی عن غیره»: التوحید للصدوق ص 90، معانی الأخبار ص 7، وراجع: المصباح للکفعمی ص 329، بحار الأنوار ج 3 ص 223، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 487، التفسیر الصافی ج 5 ص 391، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 711؛ «واللّه جلّ ثناوه الصمد؛ لأنّه یصمد إلیه عباده بالدعاء والطلب»: معجم مقاییس اللغة ج 3 ص 309.

(30) . عن المفضّل بن عمر، قال: «سمعت أبا عبد اللّه علیه السلام یقول: الحمد للّه الذی لم یلد فیورّث، ولم یولد فیُشارک»: التوحید للصدوق ص 48، الفصول المهمّة للحرّ العاملی ج 1 ص 242، بحار الأنوار ج 3 ص 256، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 237.

(31) . عن داود بن الأسود وقّاد حمّام أبی محمّد، قال: «دعانی سیّدی أبو محمّد فدفع إلیَّ خشبة کأنّها رجل بابٍ مدوّرة طویلة مل ء الکفّ، فقال: صر بهذه الخشبة إلی العُمرَی. فمضیت، فلمّا صرتُ إلی بعض الطریق عرض لی سقّاء... فانشقّت، فنظرتُ إلی کسرها فإذا فیها کتب، فبادرت سریعاً فرددت الخشبة إلی کُمّی، فجعل السقّاء ینادینی ویشتمنی ویشتم صاحبی، فلمّا دنوت من الدار راجعاً استقبلنی عیسی الخادم عند الباب... یا سیّدی، لم أعلم ما فی رجل الباب، فقال: ولم احتجت أن تعمل عملاً تحتاج أن تعتذر منه؟ إیّاک بعدها أن تعود إلی مثلها، وإذا سمعت لنا شاتماً فامضِ لسبیلک التی أُمرت بها، وإیّاک أن تجاوب من یشتمنا أو تعرّفه مَن أنت، فإنّنا ببلد سوء ومصر سوء، وامضِ فی طریقک، فإنّ أخبارک وأحوالک ترد إلینا»: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 528، مدینة المعاجز ج 7 ص 643، بحار الأنوار ج 40 ص 283.

(32) . عن یعقوب بن إسحاق، قال: «کتبتُ إلی أبی محمّد علیه السلام أسأله کیف یعبد العبد ربّه وهو لا یراه؟! فوقّع علیه السلام: یا أبا یوسف، جلّ سیّدی ومولای والمنعم علیَّ وعلی آبائی أن یُری. قال: وسألته هل رأی رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله ربّه؟ فوقّع علیه السلام: إنّ اللّه تبارک وتعالی أری رسوله بقلبه من نور عظمته ما أحبّ»: الکافی ج 1 ص 95، التوحید للصدوق ص 108، بحار الأنوار ج 4 ص 43.

(33) . عن إبراهیم بن محمّد الخزّاز، ومحمّد بن الحسین، قالا: «دخلنا علی أبی الحسن الرضا علیه السلام، فحکینا له ما روی أنّ محمّداً صلی الله علیه و آله رأی ربّه فی هیئة الشاب الموفق فی سنّ أبناء ثلاثین سنة، رجلاه فی خضرة، وقلت: إنّ هشام بن سالم وصاحب الطاق والمیثمی یقولون: إنّه أجوف إلی السرّة، والباقی صمد. فخرّ ساجداً، ثمّ قال: سبحانک ما عرفوک ولا وحّدوک، فمن أجل ذلک وصفوک، سبحانک لو عرفوک لوصفوک بما وصفتَ به نفسک، سبحانک کیف طاوعتهم أنفسهم أن شبّهوک بغیرک؟! إلهی لا أصفک إلاّ بما وصفت به نفسک، ولا أُشبّهک بخلقک، أنت أهلٌ لکلّ خیر، «فَلاَ تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّ--لِمِینَ». ثمّ التفت إلینا فقال: ما توهّمتم من شیءٍ فتوهّموا اللّه غیره. ثمّ قال: نحن آل محمّد النمط الأوسط الذی لا یدرکنا الغالی ولا یسبقنا التالی، یا محمّد، إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله حین نظر إلی عظمة ربّه کان فی هیئة الشاب الموفق وسنّ أبناء ثلاثین سنة، یا محمّد، عظم ربّی وجلّ أن یکون فی صفة المخلوقین. قال: قلت: جُعلت فداک، من کانت رجلاه فی خضرة؟ قال: ذاک محمّد صلی الله علیه و آله، کان إذا نظر إلی ربّه بقلبه جعله فی نور مثل نور الحجب حتّی یستبین له ما فی الحجب، إنّ نور اللّه منه أخضر ما أخضر، ومنه أحمر ما أحمر، ومنه أبیض ما أبیض، ومنه غیر ذلک، یا محمّد ما شهد به الکتاب والسنّة فنحن القائلون به»: الکافی ج 1 ص 101، التوحید للصدوق ص 113، بحار الأنوار ج 4 ص 39.

(34) . ذکر الکشّی فی رجاله بإسناده عن یحیی بن نعیم أنّه کان یقول: «أبو الصَّلت نقی الحدیث، ورأیناه یسمع، ولکن کان شدید التشیّع،

ص: 158

ولم یُرَ منه الکذب»: اختیار معرفة الرجال ص 615. وروی عن أحمد بن سعید الرازی أنّه کان یقول: «إنّ أبا الصَّلت الهَرَوی ثقة مأمون علی حدیثه، إلاّ أنّه یحبّ آل رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، وکان دینه ومذهبه»: اختیار معرفة الرجال ص 616. وذکره النجاشی فی رجاله، قائلاً: «عبد السلام بن صالح، أبو الصَّلت الهَرَوی، روی عن الرضا علیه السلام، ثقة، صحیح الحدیث، له کتاب وفاة الرضا علیه السلام»: رجال النجاشی ص 245 الرقم 643.

من الغریب أنّ الشیخ الطوسی ذکر أنّه عامّی، مع أنّ العامّة ذکروا أنّه کان شیعیّاً. بیان ذلک: إنّ الشیخ الطوسی ذکر أبا الصَّلت الهَرَوی فی عداد أصحاب الرضا علیه السلام، قائلاً: «أبو الصَّلت الخراسانی الهَرَوی عامّی، روی عنه بکر بن صالح»: رجال الطوسی ص 369 الرقم 5499. کما أنّ الشیخ الطوسی ذکره فی أصحاب الرضا علیه السلام ثلاث مرّات فی رجاله، فتارةً بعنوان «عبد السلام الهَرَوی»، وأُخری بعنوان «عبد السلام بن صالح»، وثالثةً بعنوان «أبو الصَّلت الخراسانی الهَرَوی»، انظر: رجال الطوسی ص 360 الرقم 5328، و 362 الرقم 5362، و 369 الرقم 5499.

وحینما نراجع کلمات العامّة نجد أنّهم یذکرون أنّه کان شیعیّاً، فقد ذکر الذهبی أنّه شیعی متّهم مع صلاحه، وصرّح ابن حجر أنّه کان یتشیّع، انظر : الکاشف فی معرفة من له الروایة فی الکتب الستّة ج 1 ص 652، تقریب التهذیب ج 1 ص 600. وذکر أیضاً فی میزان الاعتدال: «أبو الصَّلت الهَرَوی الرجل الصالح، إلاّ أنّه شیعی جلد»: میزان الاعتدال ج 2 ص 615. والظاهر أنّ أبا الصَّلت الهَرَوی کان مخالطاً للعامّة وراویاً لأخبارهم، لذلک التبس أمره علی بعض المشایخ، فذُکر أنّه کان عامّیاً.

هذا من جانب، ومن جانبٍ آخر فإنّ الأخبار التی وصلت إلینا من طریق أبی الصَّلت فی التراث الشیعی تدلّ علی تشیّعه، بل تدلّ علی أنّه کان من خواصّ الشیعة.

ثمّ إنّ العامّة ضعّفوه لتشیّعه، فهذا النسائی یصرّح بأنّه لیس بثقة: میزان الاعتدال ج 2 ص 616، وذکر الدارقطنی أنّه رافضی خبیث: الکشف الحثیث 167.

ولقد أفرط العقیلی فی تضعیفه وتکذیبه: انظر : تقریب التهذیب ج 1 ص 60 وبإزائهم نری أنّ الذهبی ینقل أنّ یحیی بن معین کان یوثّق أبا الصَّلت: میزان الاعتدال ج 2 ص 616. کما أنّ ابن حجر العسقلانی صرّح بأنّه کان صدوقاً: انظر : تقریب التهذیب ج 1 ص 600.

وإنّا نعتقد أنّ العامّة ضعّفوا أبا الصَّلت الهَرَوی؛ لأنّه کان یروی أحادیث فی فضائل أمیر المؤنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام، وأحادیث فی مثالب أعدائه.

فهذا الخطیب البغدادی یذکر أنّه کان یروی الحدیث النبویّ: «أنّا مدینة العلم وعلیّ بابها، فمن أراد العلم فلیأت بابه» ، وغیرها من فضائله، کما أنّه یصرّح بأنّ أبا الصَّلت الهَرَوی کان روی أحادیث فی المثالب: تاریخ بغداد ج 11 ص 49.

وإن أردت أن تعرف موقف العامّة من هذا الرجل فاسمع إلی ما قال إبراهیم بن یعقوب الجَوزَجانی: «کان أبا الصَّلت زائغاً عن الحقّ، مائلاً عن القصد، سمعتُ من حدّثنی عن بعض الأئمّة أنّه قال فیه: هو أکذب من روث حمار الدجّال، وکان قدیماً متلوّثاً فی الأقذار !!».

ومن الجدیر بالذکر أنّ الجَوزَجانی کان کثیر الطعن لأتباع مدرسة أهل البیت علیهم السلام ، بل هو أوّل من فتح هذا الباب ، لایفرّق فی طعنه علی الصحیح وغیره ، فکان دیدنه الطعن والتضعیف لکلّ شیعی أو متشیّع أو من یوالی أهل البیت علیهم السلام ، وهذا یوضّح لنا موقفه من أبی الصلت وتکذیبه ونعته بکلّ تلک النعوت التی لا تلیق بعالم مؤرّخ مثله .

ص: 159

یقول ابن عساکر فی وصف عقیدة الجَوزَجانی من التشیّع وعلیّ علیه السلام : «الجَوزَجانی سکن دمشق، یحدّث علی المنبر، ویکاتبه أحمد بن حنبل، فیتقوّی بکتابه، ویقرؤ علی المنبر، وکان شدید المیل إلی مذهب أهل دمشق فی التحامل علی علیّ»: تاریخ مدینة دمشق ج 7 ص 281، وانظر : الکامل لابن عدی ج 1 ص 310، میزان الاعتدال ج 1 ص 76، تهذیب التهذیب ج 1 ص 159.

ویقول الذهبی فیه: «إنّه کان من الحفّاظ المصنّفین، والمخرّجین الثقات، لکن کان فیه انحراف عن علیّ بن أبی طالب»: میزان الاعتدال ج 4 ص 448، وانظر : معجم البلدان ج 6 ص 301. ویذکر ابن حجر: «إبراهیم بن یعقوب بن إسحاق الجَوزَجانی، رُمی بالنصب»: تقریب التهذیب ج 1 ص 69.

فالجَوزَجانی جعل محبّة الروای لعلیّ علیه السلام أو بغضه علیه مقیاساً لردّ روایته أو قبولها، وکأنّه بهذا وضع شرطاً إضافیاً للردّ والقبول.

فبقدر ما یکون الراوی مبغضاً لعلیّ أو لا یذکره بخیر، تکون روایته مقبولة عنده، وهو ثقة ثبت عدل صدوق، وبقدر ما یکون الراوی ذاکراً لفضائل علیّ أو محباً له أو موالیاً، تکون روایته مردودة، وهو مجروح ومطعون فیه!

ولسخف مبناه هذا حمل المحدّثون علی إسقاط اعتبار کلامه، فهذا ابن حجر قال فیه: «أمّا الجَوزَجانی فقد قلنا غیر مرّة: إنّ جرحه لایُقبل فی أهل الکوفة ؛ لشدّة انحرافه ونصبه»: مقدّمة فتح الباری ص 446.

وقال أیضا: «وممّن ینبغی أن یتوقّف فی قبول قوله فی الجرح مَن کان بینه وبین من جرحه عداوة سببها الاختلاف فی الاعتقاد، فإنّ الحاذق إذا تأمّل ثلب أبی إسحاق الجَوزَجانی لأهل الکوفة رأی العجب ؛ وذلک لشدّة انحرافه فی النصب»: لسان المیزان ج 1 ص 16.

والعجب کلّ العجب من النسائی حیث صرّح بأنّ الجَوزَجانی کان ثبتاً وثقة، مع تصریح الأعلام بأنّ الجوزانی کان شدید البغض والعداوه لعلیّ بن أبی طالب علیه السلام: تهذیب الکمال ج 2 ص 248.

وأعجب من ذلک ما صنع مالک بن حنبل حیث قام بإکرام الجَوزَجانی، ینقل ابن حجر عن أبی بکر الخلاّل أنّه قال: «کان أحمد بن حنبل یکاتبه ویکرمه إکراماً شدیداً»: تهذیب التهذیب ج 1 ص 159.

إنّی لأعجب کیف یکون ثبتاً من کان شدید التحامل علی أمیر المؤنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام الذی اعتبره النبیّ صلی الله علیه و آله نفسه ؟ !

والإنصاف أنّ تضعیف الجَوزَجانی لأبی الصَّلت الهَرَوی لا یرجع إلی محصّل، والرجل کما صرّح به النجاشی ویحیی بن معین ثقة معتمد.

ثمّ إنّ أبا الصَّلت رحل لطلب الحدیث إلی البصرة والکوفة والحجاز والیمن، ونزل نیسابور: انظر : تاریخ بغداد ج 11 ص 47، تقریب التهذیب ج 1 ص 600. وبعد أن جاء الإمام الرضا علیه السلام خراسان صار خادماً له.

(35) . آدرس مزار منسوب به اباصلت: مشهد - کیلومتر 7 جاده مشهد - فریمان.

(36) . عن عبد السلام بن صالح الهروی، قال: «قلت لعلی بن موسی الرضا علیهماالسلام،: یا بن رسول اللّه، ما تقول فی الحدیث الذی یرویه أهل الحدیث أنّ المؤنین یزورون ربّهم من منازلهم فی الجنّة؟ فقال علیه السلام: یا أبا الصلت، إنّ اللّه تبارک وتعالی فضّل نبیّه محمّد صلی الله علیه و آله علی جمیع خلقه من النبیّین والملائکة، وجعل طاعته طاعته ومتابعته متابعته، وزیارته فی الدنیا والآخرة زیارته، فقال عزّ وجلّ: «مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»، وقال: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ»، وقال النبیّ صلی الله علیه و آله: من زارنی فی حیاتی أو بعد موتی فقد زار اللّه. درجة النبیّ صلی الله علیه و آله فی الجنّة أرفع الدرجات، فمن زاره إلی درجته فی الجنّة من منزله فقد زار اللّه تبارک

ص: 160

وتعالی. قال: فقلتُ له: یا بن رسول اللّه، فما معنی الخبر الذی رووه أنّ ثواب لا إله إلاّ اللّه النظر إلی وجه اللّه؟ فقال علیه السلام: یا أبا الصلت، من وصف اللّه بوجه کالوجوه فقد کفر، ولکنّ وجه اللّه أنبیاؤ ورسله وحججه صلوات اللّه علیهم، هم الذین بهم یتوجّه إلی اللّه وإلی دینه ومعرفته، وقال اللّه عزّ وجلّ: «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ * وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّ-کَ»، وقال عزّ وجلّ: «کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»، فالنظر إلی أنبیاء اللّه ورسله وحججه علیهم السلام فی درجاتهم ثواب عظیم للمؤنین یوم القیامة، وقد قال النبیّ صلی الله علیه و آله: من أبغض أهل بیتی وعترتی لم یرنی ولم أره یوم القیامة. وقال علیه السلام: إنّ فیکم من لا یرانی بعد أن یفارقنی. یا أبا الصلت، إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یوصف بمکان، ولا تدرکه الأبصار والأوهام»: الأمالی للصدوق ص 545، التوحید للصدوق ص 178، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 105، وسائل الشیعة ج 14 ص 325، الاحتجاج ج 2 ص 189، بحار الأنوار ج 4 ص 31، جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 233، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 60.

(37) . وقال زرارة: «قال أبو جعفر علیه السلام: إنّ اللّه عزّ وجلّ لا یوصف، وکیف یوصف وقد قال فی کتابه: «وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»؟ فلا یوصف بقدرة إلاّ کان أعظم من ذلک»: التوحید للصدوق ص 127، بحار الأنوار ج 4 ص 142.

(38) . عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «إنّ اللّه تبارک وتعالی لا تقدّر قدرته، ولا یقدر العباد علی صفته، ولا یبلغون کنه علمه ولا مبلغ عظمته، ولیس شیء غیره، هو نور لیس فیه ظلمة، وصدق لیس فیه کذب، وعدل لیس فیه جور، وحقّ لیس فیه باطل، کذلک لم یزل ولا یزال أبد الآبدین، وکذلک کان إذ لم یکن أرض ولا سماء، ولا لیل ولا نهار، ولا شمس ولا قمر، ولا نجوم، ولا سحاب ولا مطر ولا ریاح، ثمّ إنّ اللّه تبارک وتعالی أحبّ أن یخلق خلقاً یعظّمون عظمته، ویکبّرون کبریاءه، ویجلّون جلاله...»: التوحید للصدوق ص 128، بحار الأنوار ج 3 ص 306.

(39) . عن منصور بن حازم، قال: «سألته - یعنی أبا عبد اللّه علیه السلام - : هل یکون الیوم شیء لم یکن فی علم اللّه عزّ وجلّ؟ قال: لا، بل کان فی علمه قبل أن یُنشئ السماوات والأرض»: التوحید للصدوق ص 135، بحار الأنوار ج 4 ص 84 و ج 54 ص 46، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 238؛ «حدّثنا الحسین بن بشار عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا علیهماالسلام، قال: سألته: أیعلم اللّه الشیء الذی لم یکن أن لو کان کیف کان یکون، أو لا یعلم إلاّ ما یکون؟ فقال: إنّ اللّه تعالی هو العالم بالأشیاء قبل کون الأشیاء، قال اللّه عزّ وجلّ: «إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»، وقال لأهل النار: «وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَ-ذِبُونَ»، فقد علم اللّه عزّ وجلّ أنّه لو ردّهم لعادوا لما نُهوا عنه، وقال للملائکة لمّا قالوا: «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»، فلم یزل اللّه عزّ وجلّ علمه سابقاً للأشیاء قدیماً قبل أن یخلقها، فتبارک ربّنا تعالی علوّاً کبیراً، خلق الأشیاء وعلمه بها سابق لها کما شاء، کذلک لم یزل ربّنا علیماً سمیعاً بصیراً»: التوحید للصدوق ص 136، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 108، بحار الأنوار ج 4 ص 78، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 53.

(40) . فکر می کنم اکنون دیگر فرق «صفتِ ذات» با «صفتِ فِعل» را متوجّه شدی. به صفتی که صفت همیشگی خداست، صفتِ ذات می گوییم، به صفتی که خدا زمانی آن را دارد وزمانی آن را ندارد، صفت فِعل می گوییم، یعنی این صفت، در واقع، کاری را که خدا انجام می دهد برای ما حکایت می کند، خدا روزی می دهد، این روزی دادن، کار خداست، فِعل خداست.

(41) . عاصم بن حمید عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «قلتُ له: لم یزل اللّه مریداً؟ فقال: إنّ المرید لا یکون إلاّ لمرادٍ معه، بل لم یزل عالماً قادراً ثمّ أراد»: مختصر بصائر الدرجات ص 140، بحار الأنوار ج 54 ص 163، محاضرات فی أُصول الفقه للسیّد الخوئی ج 2 ص 36؛ «عن بکیر بن أعین، قال: قلتُ لأبی عبد اللّه علیه السلام: علم اللّه ومشیته هما مختلفان أم متّفقان؟ فقال: العلم لیس هو المشیة، ألا تری أنّک تقول: سأفعل کذا إن شاء اللّه، ولا تقول سأفعل کذا إن علم اللّه؟ فقولک إن شاء اللّه دلیل علی أنّه لم یشأ، فإذا شاء کان الذی شاء کما شاء، وعلم اللّه سابق للمشیة»: التوحید للصدوق ص 146، مختصر بصائر الدرجات ص 140.

ص: 161

(42) . قال الرضا علیه السلام: «المشیئة من صفات الأفعال، فمن زعم أنّ اللّه لم یزل مریداً شائیاً فلیس بموحّد»: التوحید للصدوق 338، مستدرک الوسائل ج 18 ص 182، بحار الأنوار ج 4 ص 145، جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 31، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 476.

(43) . سوره ص: 75.

(44) . عن محمّد بن عُبیدة، قال: «سألتُ الرضا علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ لإبلیس: «مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ»؟ قال: یعنی بقدرتی وقوّتی»: التوحید للصدوق ص 154، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 110؛ «عن محمّد بن مسلم، قال: سألتُ أبا جعفر علیه السلام فقلت: قوله عزّ وجلّ: «یَ-إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ»؟ فقال: الید فی کلام العرب القوّة والنعمة، قال: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَیْدِ»، وقال: «وَ السَّمَآءَ بَنَیْنَ-هَا بِأَیْدٍ»، أی بقوّة، وقال: «وَ أَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ»، أی قوّاهم، ویقال: لفلان عندی أیادی کثیرة، أی فواضل وإحسان، وله عندی ید بیضاء أی نعمة»: التوحید للصدوق ص 153، معانی الأخبار ص 16، بحار الأنوار ج 4 ص 4.

(45) . سوره فتح: 10.

(46) . سوره نور: 35.

(47) . سوره حدید: 4.

(48) . سوره نور: 35.

(49) . عن العبّاس بن هلال، قال: «سألتُ الرضا علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: «اللَّهُ نُورُ السَّمَ-وَ تِ وَالْأَرْضِ»، فقال: هادٍ لأهل السماء وهادٍ لأهل الأرض»: الکافی ج 1 ص 115، التوحید للصدوق ص 155، معانی الأخبار ص 15، بحار الأنوار ج 4 ص 15.

(50) . سوره فجر: 22.

(51) . عن علی بن الحسن بن علی بن فضّال، عن أبیه، قال: «سألتُ الرضا علی بن موسی علیهماالسلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: «وَ جَآءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً»، فقال: إنّ اللّه عزّ وجلّ لا یوصف بالمجیء والذهاب، تعالی عن الانتقال، إنّما یعنی بذلک وجاء أمر ربّک والملک صفّاً صفّاً»: التوحید للصدوق ص 162، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 115، معانی الأخبار ص 13، بحار الأنوار ج 3 ص 318، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 574.

(52) . سوره بقره: 15.

(53) . سوره نمل: 50.

(54) . عن علی بن الحسن بن علی بن فضّال، عن أبیه، عن الرضا علی بن موسی علیهماالسلام، قال: «سألته عن قول اللّه عزّ وجلّ: «سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ»، وعن قول اللّه عزّ وجلّ: «اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»، وعن قوله: «وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ»، وعن قوله «یُخَ-دِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَ-دِعُهُمْ»؟ فقال: إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یسخر ولا یستهزئ ولا یمکر ولا یخادع، ولکنّه عزّ وجلّ یجازیهم جزاء السخریة وجزاء الاستهزاء، وجزاء المکر والخدیعة، تعالی اللّه عمّا یقول الظالمون علوّاً کبیراً»: التوحید للصدوق 163، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 115، معانی الأخبار ص 13، الاحتجاج ج 2 ص 194، بحار الأنوار ج 3 ص 319 و ج 6 ص 51، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 565.

(55) . سوره زخرف: 55.

(56) . «کنت فی مجلس أبی جعفر علیه السلام إذ دخل علیه عمرو بن عبید، فقال له: جُعلت فداک، قول اللّه تبارک وتعالی: «وَ مَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی

ص: 162

فَقَدْ هَوَی»، ما ذلک الغضب؟ فقال أبو جعفر علیه السلام: هو العقاب یا عمرو، إنّه من زعم أنّ اللّه عزّ وجلّ زال من شیءٍ إلی شیءٍ فقد وصفه صفة مخلوق، إنّ اللّه عزّ وجلّ لا یستفزّه شیء ولا یغیّره»: الکافی ج 1 ص 110، التوحید للصدوق ص 168، معانی الأخبار ص 19، بحار الأنوار ج 4 ص 65، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 386؛ «عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن أبیه رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السلام فی قوله اللّه عزّ وجلّ: «فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا»، قال: إنّ اللّه تبارک وتعالی لا یأسف کأسفنا، ولکنّه خلق أولیاءً لنفسه یأسفون ویرضون، وهم مخلوقون مدبّرون، فجعل رضاهم لنفسه رضیً، وسخطهم لنفسه سخطاً؛ وذلک لأنّه جعلهم الدعاة إلیه والأدلاّء علیه، فلذلک صاروا کذلک، ولیس أنّ ذلک یصل إلی اللّه کما یصل إلی خلقه، ولکن هذا معنی ما قال من ذلک، وقد قال أیضاً: من أهان لی ولیّاً فقد بارزنی بالمحاربة ودعانی إلیها، وقال أیضا: «مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»، وقال أیضا: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ»، وکلّ هذا وشبهه علی ما ذکرت لک، هکذا الرضا والغضب وغیرهما من الأشیاء ممّا یشاکل ذلک، ولو کان یصل إلی المکوّن الأسف والضجر وهو الذی أحدثهما وأنشأهما، لجاز لقائلٍ أن یقول: إنّ المکوّن یبید یوماً ما؛ لأنّه إذا دخله الضجر والغضب دخله التغییر، وإذا دخله التغییر لم یؤَن علیه الإبادة، ولو کان ذلک کذلک لم یُعرف المکوِّن من المکوَّن، ولا القادر من المقدور، ولا الخالق من المخلوق، تعالی اللّه عن هذا القول علوّاً کبیراً، هو الخالق للأشیاء لا لحاجة، فإذا کان لا لحاجة استحال الحدّ والکیف فیه، فافهم ذلک إن شاء اللّه»: الکافی ج 1 ص 145، التوحید للصدوق 169، معانی الأخبار ص 20، بحار الأنوار ج 4 ص 66، التفسیر الصافی ج 4 ص 396، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 608.

(57) . سوره حجر: 29.

(58) . عن محمّد بن مسلم، قال: «سألتُ أبا جعفرٍ علیه السلام عن قوله اللّه عزّ وجلّ: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»، قال: روح اختاره اللّه واصطفاه وخلقه إلی نفسه وفضّله علی جمیع الأرواح، فأمر فنفخ منه فی آدم»: التوحید للصدوق 170، معانی الأخبار ص 17، بحار الأنوار ج 4 ص 11، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 11؛ «عن الحلبی وزرارة، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: إنّ اللّه تبارک وتعالی أحد صمد، لیس له جوف، وإنّما الروح خلقٌ من خلقه...»: التوحید للصدوق ص 171، بحار الأنوار ج 3 ص 228 و ج 4 ص 13، تفسیر العیّاشی ج 2 ص 316.

(59) . عن أبی بصیر، قال: «جاء رجل إلی أبی جعفرٍ علیه السلام فقال له: یا أبا جعفر، أخبرنی عن ربّک متی کان؟ فقال: ویلک! إنّما یقال لشیءٍ لم یکن فکان: متی کان، إنّ ربّی تبارک وتعالی کان لم یزل حیّاً بلا کیف، ولم یکن له کان ولا کان لکونه کیف، ولا کان له أین، ولا کان فی شیء، ولا کان علی شیء، ولا ابتدع لکونه مکاناً، ولا قوی بعدما کون شیئاً، ولا ضعیفا قبل أن یکون شیئاً، ولا کان مستوحشاً قبل أن یبتدع شیئاً، ولا یشبه شیئاً مکوّناً، ولا کان خلوّاً من القدرة علی الملک قبل إنشائه، ولا یکون منه خلوّاً بعد ذهابه، لم یزل حیّاً بلا حیاة، وملکاً قادراً قبل أن یُنشئ شیئاً، وملکاً جبّاراً بعد إنشائه للکون، فلیس لکونه کیف، لا له أین، ولا له حدّ، ولا یُعرف بشیءٍ یشبهه، ولا یهرم لطول البقاء، ولا یصعق لشیء، ولا یجوّفه شیء، تصعق الأشیاء کلّها من خیفته، کان حیّاً بلا حیاة عاریة ولا کون موصوف، ولا کیف محدود، ولا أثر مقفوّ، ولا مکان جاور شیئاً، بل حیّ یعرف، وملک لم یزل له القدرة والملک، أنشأ ما شاء بمشیته، لا یُحدّ ولا یُبعّض ولا یفنی، کان أوّلاً بلا کیف، ویکون آخراً بلا أین، وکلّ شیء هالک إلاّ وجهه، له الخلق والأمر تبارک اللّه ربّ العالمین. ویلک أیّها السائل! إنّ ربّی لا تغشاه الأوهام، ولا تنزل به الشبهات، ولا یُجار من شیءٍ، ولا یجاوره شیء، ولا تنزل به الأحداث، ولا یسأل عن شیءٍ یفعله، ولا یقع علی شیء، ولا تأخذه سنة ولا نوم، له ما فی السماوات وما فی الأرض وما بینهما وما تحت الثری»: الکافی ج 1 ص 89، التوحید للصدوق ص 174، بحار الأنوار ج 4 ص 299.

ص: 163

(60) . به کتاب «قصه معراج» از همین نویسنده مراجعه کنید.

(61) . ذاریات، آیه 50.

(62) . عن زید ابن علی علیه السلام، قال: «سألتُ أبی سیّد العابدین علیه السلام فقلت له: یا أبه، أخبرنی عن جدّنا رسول اللّه صلی الله علیه و آله لمّا عُرج به إلی السماء وأمره ربّه عزّ وجلّ بخمسین صلاة، کیف لم یسأله التخفیف عن أُمّته حتّی قال له موسی بن عمران علیه السلام: ارجع إلی ربّک فسأله التخفیف، فإنّ أُمّتک لا تطیق ذلک؟ فقال علیه السلام: یا بنی، إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله کان لا یقترح علی ربّه عزّ وجلّ ولا یراجعه فی شیء یأمره به، فلمّا سأله موسی علیه السلام ذلک وصار شفیعاً لأُمّته إلیه، لم یجز له ردّ شفاعة أخیه موسی علیه السلام، فرجع إلی ربّه عزّ وجلّ فسأله التخفیف إلی أن ردّها إلی خمس صلوات. قال: فقلت: یا أبه، فلم لم یرجع إلی ربّه عزّ وجلّ ولم یسأله التخفیف بعد خمس صلوات؟ فقال: یا بنی، أراد صلی الله علیه و آله أن یحصل لأُمّته التخفیف مع أجر خمسین صلاة؛ لقول اللّه عزّ وجلّ: «مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»، ألا تری أنّه صلی الله علیه و آله لمّا هبط إلی الأرض نزل علیه جبرئیل علیه السلامفقال: یا محمّد، إنّ ربّک یُقرئک السلام ویقول: إنّها خمس بخمسین: «مَا یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ مَآ أَنَا بِظَ-لَّ-مٍ لِّلْعَبِیدِ».

قال: فقلتُ له: یا أبه، ألیس اللّه تعالی ذکره لا یوصف بمکان؟ فقال: بلی، تعالی اللّه عن ذلک، فقلت: فما معنی قول موسی علیه السلام لرسول اللّه صلی الله علیه و آله: ارجع إلی ربّک؟ فقال: معناه معنی قول إبراهیم علیه السلام: «إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ»، ومعنی قول موسی علیه السلام : «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی»، ومعنی قول عزّ وجلّ: «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ»، یعنی حجّوا إلی بیت اللّه. یا بنی، إنّ الکعبة بیت اللّه، فمن حجّ بیت اللّه فقد قصد إلی اللّه، والمساجد بیوت اللّه، فمن سعی إلیها فقد سعی إلی اللّه وقصد إلیه، والمصلّی ما دام فی صلاته فهو واقف بین یدی اللّه جلّ جلاله، وأهل موقف عرفات وقوف بین یدی اللّه عزّ وجلّ، وإن للّه تبارک وتعالی بقاعاً فی سماواته، فمن عرج به إلیها فقد عرج به إلیه، ألا تسمع اللّه عزّ وجلّ یقول: «تَعْرُجُ الْمَلَائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ»، ویقول عزّ وجلّ: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّ--لِحُ یَرْفَعُهُ»: الأمالی للصدوق ص 544، التوحید ص 177، علل الشرائع ج 1 ص 133، بحار الأنوار ج 3 ص 321 و ج 18 ص 349.

(63) . عن سلیمان بن مهران، قال: «قلتُ لجعفر بن محمّد علیهماالسلام: هل یجوز أن نقول: إنّ اللّه عزّ وجلّ فی مکان؟ فقال: سبحان اللّه وتعالی عن ذلک! إنّه لو کان فی مکان لکان محدثاً؛ لأنّ الکائن فی مکان محتاج إلی المکان، والاحتیاج من صفات المحدث لا من صفات القدیم»: التوحید للصدوق ص 178، بحار الأنوار ج 3 ص 327.

(64) . «قال له رجل: أنا رجل عاصٍ ولا أصبر عن المعصیة، فعظنی بموعظة.... فقال علیه السلام:... اطلب موضع لا یراک اللّه واذنب ما شئت»: بحار الأنوار ج 75 ص 126.

(65) . سوره حدید: 4.

(66) . «سألتُ أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: «وَهُوَ اللَّهُ فِی السَّمَ-وَ تِ وَفِی الْأَرْضِ»، قال: کذلک هو فی کلّ مکان. قلت: بذاته؟ قال: ویحک! إنّ الأماکن أقدار، فإذا قلت: فی مکانٍ بذاته لزمک أن تقول فی إقدار وغیر ذلک، ولکن هو بائنٌ من خلقه، محیطٌ بما خلق علماً وقدرةً وإحاطةً وسلطاناً وملکاً، ولیس علمه بما فی الأرض بأقلّ ممّا فی السماء، لا یبعد منه شیء، والأشیاء له سواء علماً وقدرةً وسلطاناً وملکاً وإحاطةً»: التوحید للصدوق ص 133، بحار الأنوار ج 3 ص 323، التفسیر الصافی ج 2 ص 107، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 704، تفسیر المیزان ج 7 ص 16.

(67) . راز بزرگ ص 147 و157، اشو، ترجمه روان کهریز، نشر باغ نو، تهران، 1382.

ص: 164

(68) . عن أبی جعفرٍ علیه السلام قال: «إنّ اللّه خلوٌّ من خلقه، وخلقه خلوٌّ منه»: الکافی ج 1 ص 82، 83، التوحید للصدوق 104، 105، 106، بحار الأنوار ج 3 ص 263، 321، 322 و ج 4 ص 149، 161.

(69) . «هو بائنٌ من خلقه...»: التوحید للصدوق ص 133، بحار الأنوار ج 3 ص 323، التفسیر الصافی ج 2 ص 107، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 704، تفسیر المیزان ج 7 ص 16.

(70) . سوره ق: 16.

(71) . وقال الصادق: «القلب حرم اللّه، فلا تسکن حرم اللّه غیر اللّه»: بحار الأنوار ج 67 ص 25.

(72) . وقتی به منابع کتب حدیثی شیعه مراجعه می کنیم، تا قبل از قرن ششم هجری، هیچ اثری از این حدیث نمی بینیم. یعنی در کتب معتبر شیعه مثل أصول کافی، کتب شیخ صدوق، کتب شیخ طوسی هیچ اشاره ای به این حدیث نشده است. این حدیث برای اولین بار در قرن ششم نقل شده است و مؤف کتاب «غرر الحکم» و مولف کتاب «عیون الحکم المواعظ» آن را ذکر نموده اند، ما برای کشف اعتبار یک حدیث ما نیاز به سند آن داریم، ولی متأسفانه این حدیث هیچ سندی ندارد وبه اصطلاح به صورت «مرسل» نقل شده است. خلاصه آن که عدم نقل این حدیث در کتب معتبر ومصادر مهم شیعه وهم چنین عدم وجود سند برای آن، دو نکته ای است که باید مورد توجّه قرار گیرد.

(73) . «وأدخلت هشام بن سالم وکان یحسن الکلام»: راجع الکافی ج 1 ص 171.

(74) . «فورد هشام بن الحکم وهو أوّل ما اختطّت لحیته، ولیس فینا إلاّ من هو أکبر سنّاً منه، فقال: فوسّع له أبو عبد اللّه علیه السلام وقال: ناصرنا بقلبه ولسانه ویده»: الکافی ج 1 ص 171، الإرشاد ج 2 ص 195، الاحتجاج ج 2 ص 123، بحار الأنوار ج 23 ص 10، معجم رجال الحدیث ج 20 ص 299، قاموس الرجال ج 10 ص 528، کشف الغمّة ج 2 ص 388، الشافی فی الإمامة ج 1 ص 85، وراجع رجال النجاشی ص 433، الفهرست للطوسی ص 493، رجال الکشّی ص 255، رجال البرقی ص 35، رجال ابن داوود ص 367، خلاصة الأقوال ص 178.

(75) . «فلقیت هشام بن الحکم فقلت له: ما أقول لمن یسألنی فیقول لی بمَ عرفت ربّک؟ فقال: إن سأل سائل فقال: بمَ عرفت ربّک؟ قلت: عرفت اللّه جلّ جلاله بنفسی؛ لأنّه أقرب الأشیاء إلیَّ، وذلک أنّی أجدها أبعاضاً مجتمعة وأجزاءً مؤلفة، ظاهرة الترکیب، متبیّنة الصنعة، مبیّنة علی ضروبٍ من التخطیط والتصویر، زائدة من بعد نقصان، وناقصة من بعد زیادة، قد أنشأ لها حواسّ مختلفة، وجوارح متباینة - من بصرٍ وسمعٍ وشامٍّ وذائقٍ ولامس - مجبولة علی الضعف والنقص والمهانة، لا تدرک واحدة منها مدرک صاحبتها، ولا تقوی علی ذلک، عاجزة عند اجتلاب المنافع إلیها، ودفع المضارّ عنها، واستحال فی العقول وجود تألیف لا مؤّف له، وثبات صورة لا مصوّر لها، فعلمت أنّ لها خالقاً خلقها، ومصوّراً صوّرها، مخالفاً لها علی جمیع جهاتها، قال اللّه عزّ وجلّ «وَ فِی أَنفُسِکُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ»: التوحید للصدوق ص 189، بحار الأنوار ج 3 ص 49.

(76) . عن منصور بن حازم، قال: «قلتُ لأبی عبد اللّه: إنّی ناظرت قوماً فقلت لهم: إنّ اللّه أجلّ وأکرم من أن یُعرف بخلقه، بل العباد یُعرفون باللّه، فقال: رحمک اللّه»: الکافی ج 1 ص 86، التوحید للصدوق ص 285، بحار الأنوار ج 3 ص 270.

(77) . مصباح المتهجّد ص 582، إقبال الأعمال ج 1 ص 157، المصباح للکفعمی ص 589، بحار الأنوار ج 91 ص 190، أعیان الشیعة ج 1 ص 648.

(78) . عن جعفر بن محمّد، عن أبیه علیهماالسلام، قال: «کان لرسول اللّه صلی الله علیه و آله صدیقان یهودیان قد آمنا بموسی رسول اللّه، وأتیا محمّداً رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسمعا منه، وقد کانا قرءا التوراة وصحف إبراهیم وموسی علیهماالسلام، وعلما علم الکتب الأُولی، فلمّا قبض اللّه تبارک وتعالی رسوله، أقبلا یسألان عن صاحب الأمر بعده، وقالا: إنّه لم یمت نبیّ قطّ إلاّ وله خلیفة یقوم بالأمر فی أُمّته من بعده قریب القرابة إلیه من أهل بیته، عظیم الخطر، جلیل الشأن، فقال أحدهما لصاحبه: هل تعرف صاحب الأمر من بعد هذا النبیّ؟ قال الآخر: لا أعلمه إلاّ بالصفة التی أجدها فی التوراة، وهو الأصلع المصفر، فإنّه کان أقرب القوم من رسول اللّه.

فلمّا دخلا المدینة وسألا عن الخلیفة أُرشدا إلی أبی بکر، فلمّا نظرا إلیه قالا: لیس هذا صاحبنا، ثمّ قالا له: ما قرابتک من رسول اللّه؟ قال: إنّی رجل من عشیرته، وهو زوج ابنتی عائشة، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: لیست هذه بقرابة. قالا: فأخبرنا أین ربّک؟ قال: فوق سبع سماوات، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: دلّنا علی من هو أعلم منک، فإنّک أنت لست بالرجل الذی نجد صفته فی

ص: 165

التوراة، إنّه وصیّ هذا النبیّ وخلیفته. قال: فتغیّظ من قولهما وهَمّ بهما، ثمّ أرشدهما إلی عمر، وذلک أنّه عرف من عمر أنّهما إن استقبلاه بشیءٍ بطش بهما. فلمّا أتیاه قالا: ما قرابتک من هذا النبیّ؟ قال: أنا من عشیرته، وهو زوج ابنتی حفصة، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: لیست هذه بقرابة، ولیست هذه الصفة التی نجدها فی التوراة. ثمّ قالا له: فأین ربّک؟ قال: فوق سبع سماوات، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: دلّنا علی من هو أعلم منک. فأرشدهما إلی علیّ صلوات اللّه علیه، فلمّا جاءاه فنظرا إلیه، قال أحدهما لصاحبه: إنّه الرجل الذی نجد صفته فی التوراة، إنّه وصیّ هذا النبیّ وخلیفته وزوج ابنته وأبو السبطین والقائم بالحقّ من بعده.

ثمّ قالا لعلی علیه السلام: أیّها الرجل، ما قرابتک من رسول اللّه؟ قال: هو أخی، وأنا وارثه ووصیّه وأوّل من آمن به، وأنا زوج ابنته فاطمة، قالا له: هذه القرابة الفاخرة والمنزلة القریبة، وهذه الصفة التی نجدها فی التوراة. ثمّ قالا له: فأین ربّک عزّ وجلّ؟ قال لهما علیّ علیه الصلاة والسلام: إن شئتما أنبأتکما بالذی کان علی عهد نبیّکما موسی علیه السلام، وإن شئتما أنبأتکما بالذی کان علی عهد نبیّنا محمّد صلی الله علیه و آله، قالا: أنبئنا بالذی کان علی عهد نبیّنا موسی علیه السلام، قال علیّ علیه السلام: أقبل أربعة أملاک: ملک من المشرق، وملک من المغرب، وملک من السماء، وملک من الأرض، فقال صاحب المشرق لصاحب المغرب: من أین أقبلت؟ قال: أقبلتُ من عند ربّی، وقال: صاحب المغرب لصاحب المشرق: من أین أقبلت؟ قال: أقبلت من عند ربّی، وقال النازل من السماء للخارج من الأرض: من أین أقبلت؟ قال: أقبلت من عند ربّی، وقال الخارج من الأرض للنازل من السماء: من أین أقبلت؟ قال: أقبلت من عند ربّی، فهذا ما کان علی عهد نبیّکما موسی علیه السلام، وأمّا ما کان علی عهد نبیّنا محمّد صلی الله علیه و آله، فذلک قوله فی محکم کتابه: «مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَی ثَلَ-ثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَی مِن ذَ لِکَ وَ لاَ أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا» الآیة. قال الیهودیان: فما منع صاحبیک أن یکونا جعلاک فی موضعک الذی أنت أهله؟! فوالذی أنزل التوراة علی موسی إنّک لأنت الخلیفة حقّاً، نجد صفتک فی کتبنا ونقرؤ فی کنائسنا، وإنّک لأحقّ بهذا الأمر وأولی به ممّن قد غلبک علیه. فقال علیّ علیه السلام: قدّما وأخّرا وحسابهما علی اللّه عزّ وجلّ، یُوقفان ویُسألان»: التوحید للصدوق ص 181، بحار الأنوار ج 3 ص 325 و ج 10 ص 19.

(79) . «اذا کان أحدکم یصلّی فلا یدع أحداً یمرّ بین یدیه»: المجموع ج 3 ص 249، کتاب الموطّأ ج 1 ص 154، المغنی لابن قدامة ج 2 ص 76، کشاف القناع ج 1 ص 453، نیل الأوطار ج 3 ص 3، مسند أحمد ج 2 ص 86، سنن الدارمی ج 1 ص 328، صحیح مسلم ج 2 ص 57، سنن ابن ماجة ج 1 ص 307، سنن أبی داود ج 1 ص 163، سنن النسائی ج 2 ص 66، السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 267، فتح الباری ج 1 ص 480، عمدة القاری ج 2 ص 70، السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 273، مسند أبی یعلی ج 2 ص 443، صحیح ابن حبان ج 6 ص 132، المعجم الکبیر ج 12 ص 328، الاستذکار ج 2 ص 273، التمهید لابن عبد البرّ ج 4 ص 185، نصب الرایة ج 2 ص 97، کنز العمّال ج 7 ص 349، إکمال الکمال ج 3 ص 107، تاریخ مدینة دمشق ج 23 ص 367، تهذیب الکمال ج 13 ص 158، تذکرة الحفّاظ ج 2 ص 710، سیر أعلام النبلاء ج 14 ص 199؛ «إنّ المرور بین یدی المصلّی یقطع نصف صلاته»: فتح الباری ج 1 482، نیل الأوطار ج 3 ص 8، سبل السلام ج 1 ص 146، تنویر الحوالک ص 172.

(80) . عن محمّد بن أبی عمیر، قال: «رأی سفیان الثوری أبا الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام وهو غلام یصلّی والناس یمرّون بین یدیه، فقال له: إنّ الناس یمرّون بک وهم فی الطواف! فقال علیه السلام: الذی أصلّی له أقرب إلیَّ من هؤاء»: التوحید للصدوق ص 179، وسائل الشیعة ج 5 ص 132، بحار الأنوار ج 80 ص 298، جواهر الکلام ج 8 ص 402، الحدائق الناضرة ج 7 ص 231.

(81) . «عن الحارث الأعور، عن علی بن أبی طالب علیه السلام، أنّه دخل السوق، فإذا هو برجلٍ مولّیه ظهره یقول: لا والذی احتجب بالسبع! فضرب

ص: 166

علیّ علیه السلام ظهره، ثمّ قال: من الذی احتجب بالسبع؟ قال: اللّه یا أمیر المؤنین، قال: أخطأت ثکلتک أُمّک، إنّ اللّه عزّ وجلّ لیس بینه وبین خلقه حجاب؛ لأنّه معهم أینما کانوا، قال: ما کفّارة ما قلتُ یا أمیر المؤنین؟ قال: أن تعلم أنّ اللّه معک حیث کنت، قال: أطعم المساکین؟ قال: لا، إنّما حلفتَ بغیر ربّک»: التوحید للصدوق ض 184، مستدرک الوسائل ج 16 ص 50، الغارات ج 1 ص 112، بحار الأنوار ج 3 ص 330 و ج 101 ص 206، جامع أحادیث الشیعة ج 19 ص 460.

(82) . عن العبّاس بن عبد المطّلب، قال: «کنت بالبطحاء فی عصابةٍ وفیهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، فمرّت به سحابة، فنظر إلیها فقال: ما تسمّون هذه؟ قالوا: السحاب قال: والمزن، قالوا: والمزن، قال: والعنان. قال أبو بکر: قالوا: والعنان، قال: کم ترون بینکم وبین السماء؟ قالوا: لا ندری، قال: فإنّ بینکم وبینها إمّا واحداً أو اثنین أو ثلاثاً وسبعین سنة، والسماء فوقها کذلک - حتّی عدّ سبع سماوات - ثمّ فوق السماء السابعة بحر، بین أعلاه وأسفله کما بین سماءٍ إلی سماء، ثمّ فوق ذلک ثمانیة أوعال، بین أظلافهنّ ورکبهنّ کما بین سماءٍ إلی سماء، ثمّ علی ظهورهنّ العرش، بین أعلاه وأسفله کما بین سماءٍ إلی سماء، ثمّ اللّه فوق ذلک تبارک وتعالی»: سنن ابن ماجة ج 1 ص 69، سنن أبی داود ج 2 ص 418، تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 333، تهذیب الکمال ج 15 ص 388.

(83) . یکی از دوستانم که از مدیران کاروان های حج می باشد، این ماجرا را برای من نقل نمود.

(84) . «بل کان اللّه ولا خلق، ثمّ خلقها أی أسماءه وسیلةً بینه وبین خلقه یتضرّعون بها إلیه ویعبدونه، وهی ذکره، وکان اللّه ولا ذکر، والمذکور بالذکر هو اللّه القدیم الذی لم یزل، والأسماء والصفات مخلوقات المعانی، والمعنی بها هو اللّه الذی لا یلیق به الاختلاف والائتلاف وإنّما یختلف ویأتلف المتجزّئ، فلا یقال: اللّه مؤلف، ولا اللّه کثیر ولا قلیل، ولکنّه القدیم فی ذاته؛ لأنّ ما سوی الواحد متجزّئ، واللّه واحد لا متجزّئ، ولا متوهّم بالقلّة والکثرة، وکلّ متجزّئ ومتوهّم بالقلّة والکثرة فهو مخلوق دالّ علی خالقٍ له، فقولک: إنّ اللّه قدیر، خبّرت أنّه لا یعجزه شیء، فنفیت بالکلمة العجز، وجعلت العجز سواه، وکذلک قولک: عالم، إنّما نفیت بالکلمة الجهل، وجعلت الجهل سواه، فإذا أفنی اللّه الأشیاء أفنی الصور والهجاء، ولا ینقطع ولا یزال من لم یزل عالماً.

قال الرجل: کیف سُمّی ربّنا سمیعاً؟ قال: لأنّه لا یخفی علیه ما یُدرک بالأسماع، ولم نصفه بالسمع المعقول فی الرأس، وکذلک سمّیناه بصیراً؛ لأنّه لا یخفی علیه ما یُدرک بالأبصار من لونٍ وشخصٍ وغیر ذلک، ولم نصفه بنظر لحظ العین، وکذلک سمّیناه لطیفاً؛ لعلمه بالشیء اللطیف، مثل البعوضة وأحقر من ذلک، وموضع الشقّ منها والعقل والشهوة، والسفاد والحدب علی نسلها، وإفهام بعضها عن بعض، ونقلها الطعام والشراب إلی أولادها فی الجبال والمفاوز والأودیة والقفار، فعلمنا أنّ خالقها لطیف بلا کیف، وإنّما الکیفیة للمخلوق المکیّف، وکذلک سُمّی ربّنا قویّاً لا بقوّة البطش المعروف من المخلوق، ولو کان قوّته قوّة البطش المعروف من الخلق لوقع التشبیه، ولا احتمل الزیادة، وما احتمل الزیادة احتمل النقصان، وما کان ناقصاً کان غیر قدیم، وما کان غیر قدیم کان عاجزاً، فربّنا تبارک وتعالی لا شبه له، ولا ضدّ ولا ندّ ولا کیف ولا نهایة ولا أقطار، محرّم علی القلوب أن تمثّله، وعلی الأوهام أن تحدّه، وعلی الضمائر أن تکیّفه، جلّ عن أداة خلقه، وسمات بریّته، وتعالی عن ذلک علوّاً کبیراً»: التوحید للصدوق ص 194، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 134.

(85) . سوره بقره: 255.

(86) . عن حفص بن غیاث، قال: «سألتُ أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَ-وَ تِ وَالْأَرْضَ»، قال: علمه»: التوحید للصدوق ص 327، معانی الأخبار ص 30، بحار الأنوار ج 4 ص 89، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 259؛ «عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، فی قول اللّه عزّ وجلّ: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَ-وَ تِ وَالْأَرْضَ»، فقال: السماوات والأرض وما بینهما فی الکرسی، والعرش

ص: 167

هو العلم الذی لا یقدّر أحد قدره»: التوحید للصدوق ص 327، بحار الأنوار ج 4 ص 89، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 260.

(87) . سوره بقره: 156.

(88) . الکافی ج 3 ص 261، تحف العقول ص 209، بحار الأنوار ج 42 ص 160، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 494، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 144.

(89) . الإمام الصادق علیه السلام: «... لأنّه بحذاء بیت المعمور ، وهو مربّع»: علل الشرائع ج 2 ص 398، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 191، بحار الأنوار ج 55 ص 5؛ الإمام السجّاد علیه السلام: «... وجعل لهم البیت المعمور الذی فی السماء الرابعة»: علل الشرائع ج 2 ص 407.

(90) . «جاء نفر من الیهود إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله فقالوا: یا محمّد، أنت الذی تزعم أنّک رسول اللّه، وأنّک الذی یُوحی إلیک کما أُوحی إلی موسی بن عمران؟ فسکت النبیّ صلی الله علیه و آله ساعة، ثمّ قال: نعم، أنا سیّد ولد آدم ولا فخر، وأنا خاتم النبیّین، وإمام المتّقین، ورسول ربّ العالمین. قالوا: إلی من؟ إلی العرب، أم إلی العجم، أم إلینا؟ فأنزل اللّه عزّ وجلّ هذه الآیة: «قُلْ یَ-أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا». قال الیهودی الذی کان أعلمهم: یا محمّد، إنّی أسألک عن عشر کلمات أعطی اللّه عزّ وجلّ موسی بن عمران فی البقعة المبارکة حیث ناجاه، لا یعلمها إلاّ نبیّ مرسل أو ملک مقرّب. قال النبیّ صلی الله علیه و آله: سلنی، قال: أخبرنی یا محمّد عن الکلمات التی اختارهنّ اللّه لإبراهیم حیث بنی البیت، قال: النبیّ صلی الله علیه و آله: نعم، سبحان اللّه، والحمد للّه، ولا إله إلاّ اللّه، واللّه أکبر. قال الیهودی: فبأیّ شیء بنی هذه الکعبة مربّعة؟ قال النبیّ صلی الله علیه و آله: بالکلمات الأربع...»: الأمالی للصدوق ص 255، بحار الأنوار ج 9 ص 294 و ج 90 ص 166.

(91) . عن هشام الجوالیقی، قال: «سألتُ أبا عبد اللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّ وجلّ: سبحان اللّه، ما یعنی به؟ قال: تنزیهه»: الکافی ج 1 ص 118، التوحید للصدوق ص 312، بحار الأنوار ج 4 ص 169 و ج 90 ص 177؛ «سبحان اللّه هو تنزیهه، أی إبعاده عن السوء وتقدیسه»: تاج العروس ج 19 ص 106، لسان العرب ج 13 ص 548، النهایة فی غریب الحدیث ج 5 ص 43.

(92) . عن ابن محبوب، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: «قال رجل عنده: اللّه أکبر، فقال : اللّه أکبر من أیّ شیء؟! فقال: من کلّ شیء، فقال أبو عبد اللّه علیه السلام: حدّدته! فقال الرجل: کیف أقول؟ فقال: قل: اللّه أکبر من أن یوصف»: الکافی ج 1 ص 117، التوحید للصدوق ص 312، معانی الأخبار ص 11، وسائل الشیعة ج 7 ص 191، مستدرک الوسائل ج 5 ص 327، بحار الأنوار ج 81 ص 366 و ج 90 ص 218، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 432، فلاح السائل ص 99؛ «عن جمیع بن عمرو، قال: قال لی أبو عبد اللّه علیه السلام: أیّ شیء اللّه أکبر؟! فقلت: اللّه أکبر من کلّ شیء، فقال: وکان ثمّ شیء فیکون أکبر منه؟! فقلت: فما هو؟ قال: اللّه أکبر من أن یوصف»: المحاسن ج 1 ص 241، الکافی ج 1 ص 117، التوحید للصدوق ص 313، معانی الأخبار ص 11، وسائل الشیعة ج 7 ص 191، بحار الأنوار ج 90 ص 218، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 431، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 239.

ص: 168

منابع تحقیق

1 . الاحتجاج علی أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علی الطبرسی (ت 620 ه )، تحقیق: إبراهیم البهادری ومحمّد هادی به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

2 . اختیار معرفة الرجال (رجال الکشّی) ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : السیّد مهدی الرجائی ، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1404 ه .

3 . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه )، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

4 . الاستذکار لمذهب علماء الأمصار ، الحافظ أبو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ القرطبی (ت 368 ه ) ، القاهرة : 1971 م .

5 . الأصفی فی تفسیر القرآن، محمّد محسن الفیض الکاشانی (ت 1091 ه )، تحقیق: مرکز الأبحاث والدراسات الإسلامیة، قمّ: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1376 ه.

6 . الاعتقادات وتصحیح الاعتقادات ، أبی جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : عاصم عبد السیّد ، قمّ : المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

7 . أعلام الدین فی صفات المؤمنینّ ، أبو محمّد الحسن بن أبی الحسن الدیلمی (ت 711 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت: ، قمّ : مؤسسّة آل البیت ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

8 . أعیان الشیعة ، محسن بن عبد الکریم الأمین الحسینی العاملی الشقرائی (ت 1371 ه ) ، إعداد: السیّد حسن الأمین ، بیروت : دارالتعارف ، الطبعة الخامسة، 1403 ه .

9 . إقبال الأعمال، السیّد رضی الدین علی بن موسی المعروف بابن طاووس، (ت 664 ه)، تحقیق: جواد القیّومی الإصفهانی، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی.

10 . إکمال الکمال،علی بن هبة اللّه العجلی الجُرباذقانی (ابن ماکولا) (ت 475 ه) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1411 ه .

11 . إکمال تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، علاء الدین مغلطای ( ت 762 ه )، تحقیق: أبو عبد الرحمن وأبو محمّد عادل بن محمّد، مصر: الفاروق الحدیثة للطباعة والنشر، الطبعة الاُولی، 1422 ه .

12 . الأمالی، السیّد المرتضی (غرر الفرائد ودرر القلائد) ، أبو القاسم علی بن الحسین الموسوی المعروف بالسیّد المرتضی (ت 426 ه ) ،

ص: 169

تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، بیروت : دار إحیاء الکتب العربیّة .

13 . أمالی الصدوق ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الخامسة ، 1400 ه .

14 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد بن محمّد تقی المجلسی ( ت 1110 ه ) ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الاُولی ، 1386 ه .

15 . البحر المحیط ، محمّد بن یوسف الغرناطی (ت 745 ه) ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1413 ه .

16 . بشارة المصطفی لشیعة المرتضی ، أبو جعفر محمّد بن محمّد بن علی الطبری (ت 525 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریّة ، الطبعة الثانیة ، 1383 ه .

17 . تاج العروس من جواهر القاموس ، محمّد بن محمّد مرتضی الحسینی الزبیدی ( ت 1205 ه ) ، تحقیق : علی الشیری ، 1414 ه ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

18 . تاریخ مدینة دمشق ، علی بن الحسن بن عساکر الدمشقی ( ت 571 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، 1415 ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

19 . تحف العقول عن آل الرسول ، أبو محمّد الحسن بن علی الحرّانی المعروف بابن شُعبة (ت 381 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة، 1404 ه .

20 . تحفة الأحوذی، المبارکفوری (ت 1282 ه )، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1410 ه .

21 . تذکرة الحفّاظ ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

22 . تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم) ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر البصروی الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : عبد العظیم غیم ، ومحمّد أحمد عاشور ، ومحمّد إبراهیم البنّا ، القاهرة : دار الشعب .

23 . تفسیر البغوی (معالم التنزیل) ، أبو محمّد الحسین بن مسعود الفرّاء البغوی (ت 516 ه ) ، بیروت : دار المعرفة .

24 . تفسیر السلمی، السلمی ( ت 412 ه )، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1421 ه .

25 . تفسیر السمرقندی، أبو اللیث السمرقندی (ت 383 ه )، تحقیق: محمود مطرجی، بیروت: دار الفکر.

26 . تفسیر العیّاشی، أبو النضر محمّد بن مسعود السلمی السمرقندی المعروف بالعیّاشی (ت 320 ه )، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، طهران : المکتبة العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1380 ه .

27 . تفسیر القمّی، علی بن إبراهیم القمّی، (ت 329 ه )، تحقیق: السیّد طیّب الموسوی الجزائری، قمّ : منشورات مکتبة الهدی، الطبعة الثالثة، 1404 ه .

ص: 170

28 . تفسیر المیزان (المیزان فی تفسیر القرآن) ، محمّد حسین الطباطبائی (1402 ه ) ، قمّ : طبع مؤسّسة إسماعیلیان ، الطبعة الثانیة 1394 ه

29 . تفسیر نور الثقلین ، عبد علیّ بن جمعة العروسی الحویزی (ت 1112 ه ) ، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان ، الطبعة الرابعة، 1412 ه .

30 . التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید ، یوسف بن عبد اللّه القرطبی (ابن عبد البرّ) (ت 463 ه ) ، تحقیق : مصطفی العلوی ومحمّد عبد الکبیر البکری ، جدّة : مکتبة السوادی ، 1387 ه .

31 . تنویر الحوالک شرح علی موطّأ مالک، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه ) ، تحقیق: محمّد عبد العزیز الخالدی، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1418 ه .

32 . التوحید ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : هاشم الحسینی الطهرانی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1398 ه .

33 . ثواب الأعمال وعقاب الأعمال ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، طهران : مکتبة الصدوق .

34 . جامع أحادیث الشیعة ، السیّد البروجردی ( ت 1383 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

35 . الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة، محمّد بن الحسن بن علی بن الحسین الحرّ العاملی (ت 1104 ه )، قمّ: مکتبة المفید.

36 . جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام ، محمّد حسن النجفی (ت 1266 ه ) ، بیروت : مؤسّسة المرتضی العالمیة .

37 . الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة ، یوسف بن أحمد البحرانی ( ت 1186 ه ) ، تحقیق : وإشراف : محمّد تقی الإیروانی ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین .

38 . الخصال ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، قمّ : منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیة .

39 . الدعوات ، أبو الحسین سعید بن عبد اللّه الراوندی المعروف بقطب الدین الراوندی (ت 573 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة الإمام المهدی (عج) ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدی (عج) ، الطبعة الاُولی ، 1407 ه .

40 . رجال ابن داوود ، تقی الدین الحسن بن علی بن داود الحلّی (ت 707 ه ) ، تحقیق : السیّد محمّد صادق آل بحر العلوم ، قمّ : منشورات الشریف الرضی ، 1392 ه .

41 . رجال البرقی ، أحمد بن محمّد البرقی الکوفی (ت 274 ه ) ، طهران : دانشگاه طهران ، 1342 ش ، الطبعة الاُولی.

42 . رجال العلاّمة الحلّی (خلاصة الأقوال) ، حسین بن یوسف الحلّی (العلاّمة) (726 ه ) ، قمّ : منشورات الشریف الرضی .

43 . رجال النجاشی (فهرس أسماء مصنّفی الشیعة) ، أبو العبّاس أحمد بن علی النجاشی (ت 450 ه ) ، بیروت : دار الأضواء ، الطبعة الاُولی، 1408

ص: 171

ه .

44 . روح المعانی فی تفسیر القرآن (تفسیر الآلوسی) ، محمود بن عبد اللّه الآلوسی (ت 1270 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .

45 . روضة الواعظین ، محمّد بن الحسن بن علیّ الفتّال النیسابوری (ت 508 ه ) ، تحقیق : حسین الأعلمی ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الاُولی ، 1406 ه .

46 . سبل السلام ( شرح بلوغ المرام ) ، محمّد بن إسماعیل الکحلانی المعروف بالأمیر ( ت 1182 ه ) ، تحقیق: محمّد عبد العزیز الخولی ، القاهرة : مطبعة البابی الحلبی ، الطبعة الرابعة ، 1379 ه .

47 . سنن ابن ماجة ، أبو عبداللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی ( ت 275 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤد عبد الباقی ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

48 . سنن أبی داود ، أبو داود سلیمان بن أشعث السِّجِستانی الأزدی ( ت 275 ه ) ، تحقیق : سعید محمّد اللحّام ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

49 . سنن الترمذی ( الجامع الصحیح ) ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی ( ت 279 ه ) ، تحقیق : عبد الرحمن محمّد عثمان ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الثانیة ، 1403 ه .

50 . سنن الدارمی ، أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی (ت 255 ه ) ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، بیروت : دار العلم .

51 . السنن الکبری ، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی ( ت 458 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .

52 . سنن النسائی (بشرح الحافظ جلال الدین السیوطی وحاشیة الإمام السندی) ، أبو بکر عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی (ت 303 ه ) ، بیروت : دارالمعرفة ، الطبعة الثالثة ، 1414 ه .

53 . سیر أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : شُعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة، 1414 ه .

54 . الشافی فی الإمامة ، أبو القاسم علی بن الحسین الموسوی المعروف بالسیّد المرتضی (ت 436 ه )، تحقیق : عبد الزهراء الحسینی الخطیب ، طهران : مؤسّسة الإمام الصادق ، الطبعة الثانیة ، 1410 ه .

55 . الصافی فی تفسیر القرآن (تفسیر الصافی) ، محمّد محسن بن شاه مرتضی (الفیض الکاشانی) (ت 1091 ه ) ، طهران : مکتبة الصدر ، الطبعة الاُولی، 1415 ه.

56 . صحیح ابن حبّان ، علیّ بن بلبان الفارسی المعروف بابن بلبان (ت 739 ه ) ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

57 . صحیح مسلم ، أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری ( ت 261 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، طبعة مصحّحة ومقابلة علی عدّة

ص: 172

مخطوطات ونسخ معتمدة .

58 . عدّة الداعی ونجاة الساعی ، أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن فهد الحلّی الأسدی (ت 841 ه ) ، تحقیق : أحمد موحّدی ، طهران : مکتبة وجدانی .

59 . علل الشرائع ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تقدیم : السیّد محمّد صادق بحر العلوم ، 1385 ه ، النجف الأشرف : منشورات المکتبة الحیدریة .

60 . عمدة القاری شرح البخاری ، أبو محمّد بدر الدین أحمد العینی الحنفی (ت 855 ه ) ، مصر : دار الطباعة المنیریة .

61 . عون المعبود (شرح سنن أبی داود) ، محمّد شمس الحقّ العظیم الآبادی (ت 1329ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

62 . عیون أخبار الرضا ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : الشیخ حسین الأعلمی ، 1404 ه ، بیروت : مؤّسة الأعلمی للمطبوعات .

63 . عیون الحکم والمواعظ ، أبو الحسن علی بن محمّد اللیثی الواسطی ( ق 6 ه ) ، تحقیق : حسین الحسنی البیرجندی ، قمّ : دار الحدیث ، الطبعة الاُولی ، 1376 ش .

64 . الغارات ، أبو إسحاق إبراهیم بن محمّد بن سعید المعروف بابن هلال الثقفی (ت 283 ه )، تحقیق : السیّد جلال الدین المحدّث الأرموی ، طهران : أنجمن آثار ملّی ، الطبعة الاُولی ، 1395 ه .

65 . غایة المرام وحجّة الخصام فی تعیین الإمام ، هاشم بن إسماعیل البحرانی (ت 1107 ه ) ، تحقیق : السیّد علی عاشور ، بیروت : مؤسّسة التاریخ العربی ، 1422 ه .

66 . غرر الحکم ودرر الکلم ، عبد الواحد الآمدی التمیمی (ت 550 ه ) ، تحقیق : میر سیّد جلال الدین محدّث الأرموی ، طهران : جامعة طهران ، الطبعة الثالثة ، 1360 ه . ش .

67 . فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق : عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1379 ه .

68 . الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة ، علیّ بن محمّد بن أحمد المالکی المکّی المعروف بابن صبّاغ (ت 855 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی .

69 . فضائل الأشهر الثلاثة ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه )، تحقیق: غلام رضا عرفانیان، قمّ : مطبعة الآداب، الطبعة الاُولی ، 1396 ه .

70 . فلاح السائل ، أبو القاسم علی بن موسی الحلّی المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی .

ص: 173

71 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : جواد القیّومی ، قمّ : مؤسّسة نشر الفقاهة ، الطبعة الاُولی، 1417 ه .

72 . فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، محمّد عبد الرؤوف المناوی، تحقیق: أحمد عبد السلام، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

73 . قاموس الرجال فی تحقیق رواة الشیعة ومحدّثیهم ، محمّد تقی بن کاظم التستری (ت 1320 ه ) ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة، 1410 ه .

74 . الکافی ، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی ( ت 329 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الثانیة ، 1389 ه .

75 . کتاب من لا یحضره الفقیه ، أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی .

76 . کشّاف القناع، منصور بن یونس البهوتی ( ت 1051 ه )، تحقیق: أبو عبد اللّه محمّد حسن محمّد حسن الشافعی، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1418 ه .

77 . کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة ، علی بن عیسی الإربلی ( ت 687 ه ) ، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، بیروت : دار الکتاب الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1401 ه .

78 . کنز الدقائق ، محمّد بن محمّد رضا المشهدی ، قمّ : جماعة المدرّسین .

79 . کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، علاء الدین علی المتّقی بن حسام الدین الهندی ( ت 975 ه ) ، ضبط وتفسیر : الشیخ بکری حیّانی ، تصحیح وفهرسة : الشیخ صفوة السقا ، بیروت : مؤّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی ، 1397 ه .

80 . لسان العرب ، أبو الفضل جمال الدین محمّد بن مکرم بن منظور المصری (ت 711 ه ) ، بیروت : دار صادر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

81 . مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه .) ، تحقیق: السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی والسید فضل اللّه الیزدی الطباطبائی ، بیروت : دار المعرفة ، الطبعة الثانیة ، 1408 ه .

82 . مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه .) ، تحقیق: السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی والسید فضل اللّه الیزدی الطباطبائی ، بیروت : دار المعرفة ، الطبعة الثانیة ، 1408 ه .

83 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی ( ت 807 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

84 . المجموع (شرح المهذّب) ، الإمام أبو زکریا محی الدین بن شرف النووی ( ت676 ه ) ، بیروت : دار الفکر .

85 . المحاسن ، أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقی (ت 280 ه ) ، تحقیق : السیّد مهدی الرجائی، قمّ : المجمع العالمی لأهل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

ص: 174

86 . المدوّنة الکبری، من المدوّنة الکبری للإمام مالک (ت 179 ه)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.

87 . مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل ، المیرزا حسین النوری ( ت 1320 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

88 . المستدرک علی الصحیحین ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه )، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

89 . مسند أبی یعلی الموصلی ، أبو یعلی أحمد بن علیّ بن المثنّی التمیمی الموصلی (ت 307 ه ) ، تحقیق : إرشاد الحقّ الأثری ، جدّة : دار القبلة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

90 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد الدرویش ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

91 . مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار ، أبو الفضل علی الطبرسی ( ق 7 ه ) ، طهران : دارالکتب الإسلامیة ، الطبعة الاُولی ، 1385 ه .

92 . مصباح المتهجّد ، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن علیّ بن الحسن الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : علیّ أصغر مروارید ، بیروت : مؤسّسة فقه الشیعة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

93 . المصباح فی الأدعیة والصلوات والزیارات ، تقی الدین إبراهیم بن علی بن الحسن العاملی الکفعمی (ت 900 ه )، تصحیح: الشیخ حسین الأعلمی ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات ، الطبعة الاُولی، 1414 ه .

94 . معانی الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، 1379 ه ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین ، الطبعة الاُولی، 1361 ه .

95 . المعجم الأوسط ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی ( ت 360 ه ) ، تحقیق : قسم التحقیق بدار الحرمین ، 1415 ه ، القاهرة : دار الحرمین للطباعة والنشر والتوزیع .

96 . المعجم الکبیر ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة ، 1404 ه .

97 . معجم رجال الحدیث ، أبو القاسم بن علی أکبر الخوئی (ت 1413 ه ) ، قمّ : منشورات مدینة العلم ، الطبعة الثالثة ، 1403 ه .

98 . المغنی ، أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن قدامة ( ت 620 ه ) ، بیروت : دار الکتاب العربی .

99 . مکارم الأخلاق ، عبد اللّه بن محمّد القرشی (ابن أبی الدنیا) (ت 281 ه) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، 1409 ه .

100 . الملل والنحل ، أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم الشهرستانی (ت 548 ه ) ، بیروت : دار المعرفة ، 1406 ه .

101 . مناقب آل أبی طالب (مناقب ابن شهر آشوب ) ، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی ( ت 588 ه ) ، قمّ :

ص: 175

المطبعة العلمیة .

102 . الموطّأ ، مالک بن أنس (ت 158 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤاد عبد الباقی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی ، 1406 ه .

103 . نصب الرایة ، عبد اللّه بن یوسف الحنفی الزیلعی (ت 762 ه) ، القاهرة : دار الحدیث ، 1415 ش .

104 . نور البراهین ، السیّد نعمة اللّه الموسوی الجزائری (ت 1112 ه ) ، تحقیق : السیّد مهدی الرجائی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی، 1417 ه .

105 . النهایة فی غریب الحدیث والأثر ، أبو السعادات مبارک بن مبارک الجزری المعروف بابن الأثیر (ت 606 ه ) ، تحقیق : طاهر أحمد الزاوی ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان ، الطبعة الرابعة ، 1367 ش .

106 . نهج الإیمان ، علی بن یوسف بن جبر (ق 7 ه ) ، تحقیق : السیّد أحمد الحسینی ، مشهد : مجتمع الإمام الهادی ، الطبعة الاُولی ، 1418 ه .

107 . نیل الأوطار من أحادیث سیّد الأخیار ، العلاّمة محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی (ت 1255 ه ) ، بیروت : دار الجیل ، 1973 م .

108 . وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی ( ت 1104 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤّسة آل البیت لإحیاء التراث ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

109 . الهدایة الکبری، أبو عبد اللّه الحسین بن حمدان الخصیبی (ت 334 ه )، بیروت: مؤسّسة البلاغ للطباعة والنشر، الطبعة الرابعة، 1411 ه .

110 . ینابیع المودّة لذوی القربی ، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی (ت 1294 ه ) ، تحقیق : علی جمال أشرف الحسینی ، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1416 ه .

ص: 176

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109